پدر دیوان حافظ را برای من که ده یازده‌ساله بودم، خریده و به خانه آورده بود. دیوانی بود چاپی اما با خطی خوش و تمام صفحه‌ها نقاشی‌هایی داشت که برای من از خط آن بسیار خوش‌تر بود. در میان این نقاشی‌ها، از همه خیال‌انگیزتر، تصویر مردی بود پنجاه شصت‌ساله و اندکی خمیده، که زیر درختی بر مخده‌ای تکیه داده و کتابی، پیشِ او، روی زمین گشوده بود و او به جای آن‌که به کتاب نگاه کند به افق می‌نگریست. از پدرم پرسیدم، این مرد کیست؟
ـ لابد حافظ است، پسرم…
حافظِ من، از پنجره‌ی کوچک تصویر به‌نرمی بیرون می‌خزید و تازه من در می‌یافتم که خمیده‌قامت نیست و بالای کشیده‌ای دارد و شگفتا مثل برخی قشقایی‌های کوهپایه‌های فارس، با چشم‌های سبز بلوطی خوش‌رنگی به من می‌نگریست و با لبخندی مهربان، آن دستِ خود را که در کتاب نقاشی نشده نبود، به سوی من دراز می‌کرد و دست در دست، به باغ‌های پرگل شیراز می‌رفتیم. در راه از درس و مدرسه‌ام می‌پرسید و بعد سؤال می‌کرد:
این هفته پدرت کدام غزل مرا برای حفظ کردن، تعیین کرده است؟
من می‌خواندم: منم که دیده به دیدار دوست کردم باز /چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌نواز

و چون به پایان و تخلص می‌رسیدم، او با مهربانی زیر لب می‌گفت: طی مکان ببین و زمان، در سلوک شعر… کاین طفل…
و من می‌پرسیدم: چیزی فرمودید؟
به جای حافظ، گاهی پدر بود که از پایه‌ی روبه‌روی کرسی، در حالی که از بالای عینک با شگفتی به من می‌نگریست، آمرانه می‌گفت: من چیزی نگفتم، اما تو هم غزل‌هایی که می‌خواهی حفظ کنی بلند نخوان، توی دلت بخوان!

زهره ترابی

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...