مادربزرگ، در جوانی‌اش دختری متفاوت از سایر دخترهای محل زندگی‌اش بوده است. او اگرچه موهایی سیاه و بلند و چشمانی درشت داشته که به عقیده‌ی اهالی همیشه در هپروت به سر می‌برده‌اند، خواستگاران مطلوبی نداشته و به ناچار تن به ازدواجی دیرهنگام داده است... و بهشت یعنی یافتن عشق در وجود مردی نجات‌یافته از جنگ ولو اینکه یک پایش را نیز از دست داده باشد


ارمغانی از سوی نجات‌یافته از جهنم | الف


«درد سنگ‌ها» [Mal de pierres : suivi de Comme une funambule] نخستین کتابی است که از میلنا آگوس [Milena Agus] به فارسی ترجمه شده است. این نویسنده که سال 1959 در بندر جنوا به دنیا آمده، استاد تاریخ و زبان ایتالیایی است. او اولین رمانش «وقتی کوسه می‌‎خوابد» را سال 2005 نوشت. وی با کتاب «درد سنگ‌ها» در فرانسه به شهرت رسید و جوایز بسیاری از جمله جایزه‌ی ناشران کتاب‌های جیبی را از آنِ خود کرد. میلنا آگوس یکی از پیشروان رمان‌نویس سبکی معروف به ادبیات ساردنی است که در دهه 1980 آغاز شد. گراتزیا کوزیما دِلِدّا نیز دیگر نویسنده‌ی زاده‌ی همین منطقه است که سال ۱۹۲۶ برنده‌ی جایزه نوبل ادبیات شد. این کتاب که در بسیاری کشورهای جهان منتشر شده، در ایران نیز با ترجمه‌ای از انوشه برزنونی، مترجم ایرانی ساکن اروپا وارد بازار نشر شده است.

درد سنگ‌ها [Mal de pierres : suivi de Comme une funambule] میلنا آگوس [Milena Agus]

«درد سنگ‌ها» داستان بلندی از ماجرای دختری است که بدون رضایت قلبی، تن به ازدواج با مردی می‌دهد که او نیز به این دختر بی‌علاقه است. بیماری سنگ کلیه و دردسرهای ناشی از آن دختر را رهسپار سفری به قصد آب‌درمانی می‌کند. آشنایی او با نجات‌یافته‌ای از جنگ، فصلی جدید را در کتاب می‌گشاید که با درگیری‌های ذهنی خوانندگان و قضاوت‌های آنها همراه می‌شود. زمان روایت داستان مربوط به ایام کهن‌سالی شخصیت اصلی داستان است و راوی دختر جوانی است که حالا نوه‌ی این زن است و در تمام طول کتاب قصه‌ی زندگی مادربزرگش را تعریف می‌کند.

یکی از نکات قابل توجه داستان فاقد نام بودن شخصیت‌های آن است که زمینه‌ی همذات‌پنداری خواننده با شخصیت‌ها را فراهم کرده است. مادربزرگ، پدربزرگ، نجات‌یافته، مادر، پدر، خاله و ... افرادی هستند که خواننده بدون دانستن نام آنها همراه‌شان می‌شود و در کشاکش داستانِ نه چندان طولانی اما جذاب میلنا آگوس تا پایان تقریباً غافلگیرکننده اما منطقی آن پیش می‌رود. جایی که درد و جبر و ابهام جای خود را به تسکین و روشنی و لطافت عشق می‌دهد. 

نکته‌ی قابل تأمل دیگر، اشارات گاه و بیگاه ظریف نویسنده به جنگ و تبعات و پیامدهای مختلف آن بر جوامع انسانی است. در داستان از جنگ با عنوان جهنم یاد می‌شود و به مردی که شخصیت اصلی روایت را شیفته‌ی خود کرده و موجب دگرگونی زندگی‌اش می‌شود «نجات‌یافته» از جنگ یا همان جهنم اطلاق می‌شود. مهم نیست که این جنگ، درگیری دختر جوانی با مادر، اطرافیان یا اهالی منطقه‌ی سکونتش برای ازدواج باشد یا اِشغال ایتالیا توسط آلمانی‌ها یا با خاک یکسان‌شدن شهر کالیاری در جنوب جزیره ساردنی توسط آمریکایی‌ها. همه‌ی اینها نشانی از جهنم است و بهشت یعنی یافتن عشق در وجود مردی نجات‌یافته از جنگ ولو اینکه یک پایش را نیز از دست داده باشد. مهم این است که او تنها کسی است که آمده تا نوشته‌های عجیب یک دختر زیبا را بخواند و خواندنِ همین نوشته‌هاست که باعث از سرگرفتن زندگی دختر می‌شود. گویی نجات‌یافته، آمده است تا نجات دهد و برود.

«شب‌ها، در تخت خواب بلندشان، مادربزرگ در دورترین فاصله‌ی ممکن از پدربزرگ می‌خوابید، تا حدی که اغلب از بالای تخت به پایین پرت می‌شد. گاهی نور ماه از لابه‌لای کرکره‌های درِ تراس به داخل می‌ریخت و پشت شوهرش را روشن می‌کرد، در این زمان‌ها حضور این غریبه در زیر سقف‌شان او را تقریباً می‌ترساند. نمی‌دانست که مرد زشت است یا زیبا. در هر حال نگاهش هم نمی‌کرد، مرد هم او را نگاه نمی‌کرد. اگر پدربزرگ در خواب عمیق فرو رفته بود، مادربزرگ در صورت نیاز در لگن چینی زیر تخت قضای حاجت می‌کرد، وگرنه کافی بود که مرد تکان خفیفی بخورد تا زن در هر هوایی، شالش را دورش بیندازد، از اتاق خارج شود و از حیاط بگذرد تا به مستراح کنار چاه برود. از آن طرف، پدربزرگ هم هیچ‌وقت سعی نکرد به او نزدیک شود. با این که تنومند بود در سمت دیگر تخت مچاله می‌شد. او هم خیلی وقت‌ها از روی تخت می‌افتاد. بدن‌های هر دوی‌شان پر از کبودی بود. وقت‌هایی که تنها بودند، یعنی فقط در اتاق‌شان، اصلاً با هم حرف نمی‌زدند. مادربزرگ دعای شب می‌خواند، اما پدربزرگ که کمونیست بود نه. سپس یکی از آن دو زمزمه می‌کرد: "خوب بخوابید" و دیگری جواب می‌داد: "شما هم همین طور."»

مادربزرگ، در جوانی‌اش دختری متفاوت از سایر دخترهای محل زندگی‌اش بوده است. او اگرچه موهایی سیاه و بلند و چشمانی درشت داشته که به عقیده‌ی اهالی همیشه در هپروت به سر می‌برده‌اند، خواستگاران مطلوبی نداشته و به ناچار تن به ازدواجی دیرهنگام داده است. او در زمان شناور است و به سادگی از کنار زندگی عبور می‌کند. شوهرش، مردی کم‌حرف، تودار و عاری از عشق است، اما نجات‌یافته از جنگ، که در سفر آب درمانی با او آشنا می‌شود، اثری ماندگار در زندگی‌اش بر جای می‌گذارد. او که پس از آن ازدواج اجباری بارداری موفقی نداشته و مدام از درد کلیه رنج می‌برده، در کمال ناباوری و با عشق پسری به دنیا می‌آورد که بعدها پیانیست می‌شود و ... «درد سنگ‌ها» رمانی‌ست کوتاه وخوشخوان با ترجمه‌ای روان، با کششی که می توان در یک نشست آن را خواند و تمام کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...