اوحدی در مثنوی جام جام ابیاتی دارد که در آن خصوصیات زن بد را برشمرده است. صفاتی چون روی‌نپوشیدن، خانه ننشستن و بله‌قربان‌گوی شوهر نبودن که در شعر شاعران دیگری چون سعدی هم دیده‌ایم و تازگی ندارد. آنچه در این مثنوی برای من جالب بود ابیاتی است درباره‌ی قلم به دست گرفتن زنان که با هم می‌خوانیم:

زن بد را قلم به دست مده
دست خود را قلم کنی زان به

زانکه شوهر شود سیه‌جامه
به که خاتون کند سیه‌ نامه

چرخ زن را خدای کرد بحل
قلم و گوی گو به مرد بهل

بخت باشد زن عطارد‌روی
چون قلم سرنهاده بر خط شوی

زن چو خطاط شد بگیرد هم
همچو بلقیس عرش را به قلم

کاغذ او کفن دواتش گور
بس بوَد گر کند به دانش زور

دور دار از قلم لجاجت او
تو قلم می‌زنی، چه حاجت او؟

او که الحمد را نکرد درست
ویس و رامین چراش باید جست؟*

بیت سوم را دوباره بخوانیم. شاعر می‌گوید خداوند ریسندگی را برای زن حلال کرده و قلم و گوی باید به مردان سپرده شود. دوستان نیک می‌دانند قدما بهترین کار را برای زنان دوک‌رشتن می‌دانسته‌اند. پیش‌تر یادداشتی در این باب نوشتم و نمونه‌هایی از متون آوردم؛ مکرر نمی‌کنم. در این بیت اوحدی هم ریسندگی سهم زنان است و قلم و گوی سهم مردان. درواقع ریسندگی؛ کاری یدی که نشسته انجام می‌شود و سروکاری با تفکر و تعقل ندارد در برابر قلم و گوی که یکی انسان را به اندیشه و آن دیگر به حرکت وامی‌دارد قرار گرفته است.

اوحدی می‌گوید و می‌گوید و در بیت پنجم مچ خود را باز می‌کند. زن خطاط، زنی که توانایی قلم به دست گرفتن و نوشتن دارد، می‌خواهد چون بلقیس فرمان‌روایی کند نه فرمان‌بری. همین است که در بیت بعدش رک و راست می‌گوید برای زنان به جای کاغذ کفن و به جای دوات سیاهی گور بایسته و بس است!

حال بیت آخر را بخوانیم. همان‌طور که می‌دانید برای زنان آنقدر سواد که بتوانند سوره‌ی حمد را بخوانند لازم و کافی دانسته می‌شده. همین است که شاعر ویس و رامین خواندن زنان را غلط زیادی و زیاده‌جسارت می‌داند. عبیدزاکانی هم در رساله‌ی صد پند می‌گوید «از خاتونی که ویس و رامین بخواند مستوری توقع مدارید» گویا قدما اعتقاد داشته‌اند سواد خواندن ویس‌ و رامین و احیانا هر متن یا شعر عاشقانه‌ی دیگر پاک‌دامنی زنان را زیان دارد و موجب می‌گردد ایشان سر و گوششان بجنبد.
بدیهی است که اوحدی این سخنان مشعشع تابان را از آستین یا گریبانش درنیاورده بلکه اخلاق و فرهنگ و زندگی روزگار اوست. این‌ها در اذهان و ای‌بسا افواه مردم زمانه‌اش بوده و او به نظم درآورده. یک مثنوی بلند پر از خشونت که در تمام ابیاتش نیمی از جامعه که زورشان بیشتر است دعوت به زدن و بستن و شکستن و کشتن آن نیم دیگر که زورشان کمتر است می‌شوند:
زن چو بیرون رود بزن سختش
خودنمایی کند بِکَن رختش
ور کند سرکشی هلاکش کن
آب رخ می‌برد به خاکش کن...

زمین گشت و زمان گذشت. تا ببینیم سرانجام چه خواهد بودن!

* کلیات اوحدی مراغی، تصحیح سعید نفیسی، انتشارات امیرکبیر ۱۳۴۰، ص ۵۴۸

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...