سنت حشرهشناسی در ایران به دانشکدههای کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت میپردازند... جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت میکنیم که میشناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بیشک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سمپاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ میکند... دولت چین در سالهای بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونهبرداری من در ایران را باطل کرد
...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیتها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که میروند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی میدهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بستههای معیشتی کمکشان میکنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمیشود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه
...
تنها دانشگاهی که با ابتکاری جهانی در تعریف دانشگاه شروع کرد -و معمولا از آن حرف زده نمیشود- دانشگاه همدان است... بعد از انقلاب نیز روحانیون خود را رقیب دانشگاهیان میدیدند و بین این دو گروه رقابت بود که بالاخره دانشگاه شکست خورد... نماینده مجلس میگوید: صد تا استاد جدید به دانشگاه شریف بفرستید!... دانش ما مبتنی میشود بر نقل حرف دیگران: «خرد نقال»... دوره قاجار «دوران بهت» ماست؛ دوران صفویه هنوز بهت نبود، آنجا هنوز ازخودمتشکر بودیم
...
شناخت و نقد ساختار آموزشی چین... با بهرهگیری از محدودسازی آموزش به ارزیابیهای کمی و هم با تاثیرگذاری سیاسی- ایدئولوژیک بر اندیشههای نوآموزان، آنها را از خلاقیت و آفرینشگری در گسترههای گوناگون باز میدارد... برخی سیاستمداران و روزنامهنگاران نامدار امریکا خواستار الگوبرداری از چین در زمینه آموزش شدهاند!... در چین نیز عبور از سد کنکور که «گائوکائو» نامیده میشود آسان نیست
...
نازیها در فیلمهای زندگینامهایشان درباره چهرههایی چون بیسمارک یا فردریک کبیر وجوهی از شخصیت آنها را پررنگ میکردند که یادآور تصویری بود که در رسانهها از هیتلر ساخته بودند... فیلمفارسیهای روستایی نیمه نخست دهه چهل در تبلیغ اصلاحات ارضی گشادهدستند... ساختمان پلاسکو و فروشگاه بزرگ ایران که در فیلمهای دهه چهل تجدد و مصرفگرایی را نمایندگی میکنند، در اخلاف دهه پنجاهی آنها وسیلهای برای نمایش شکاف طبقاتیاند
...
شاهنشاه میفرمایند: هرجا که امکان ساختن سدی باشد ایجاد خواهیم کرد... تالاب هورالعظیم، تالاب شادگان، دریاچه بختگان و دریاچه پریشان همگی خشک شدهاند... اولین نتیجه مستقیم خشکی دریاچهها: گردوغبار و آلودگی هوا... این مملکت احتیاج به هیچ دشمنی نداره، خودمون داریم خودمون رو میکشیم... طی ۱۰ سال گذشته بیش از یک میلیون نخل بر اثر شوریِ آب پایین دستِ سدهای کرخه، خشک شدهاند. این تعداد تقریبا معادل کل خسارت جنگ ۸ ساله به نخلستانهای جنوب است
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
مشاوران رسانهای با شعار «محصول ما شک است» میکوشند ابهام بسازند تا واقعیتهایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست میبیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفتوگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسشها را با نظاممندی، دقت و منطق پی میگیرد
...
عوامل روانشناختی مانند اطمینان بیشازحد، ترس از شکست، حس عدالتطلبی، توهم پولی و تاثیر داستانها، نقشی کلیدی در شکلگیری تحولات اقتصادی ایفا میکنند. این عوامل، که اغلب در مدلهای سنتی اقتصاد نادیده گرفته میشوند، میتوانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونقهای غیرمنتظره یا رکودهای عمیق میشوند
...
جامعیت علمی همایی در بخشهای مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستانهای مثنوی، او معانی لغات را باز میکند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی میپردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزارههای غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیمبندی سهگانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی میکند
...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدمها –و در بعضی موارد حیوانها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه میکند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمیشود انتظار داشت در زندگیاش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطرهای از آن گذشته باقی نماند
...
از فروپاشی خانوادهای میگوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمیتواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن میشد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آوارهای هم نبود
...