ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژیهای سیاسی چون مارکسیسم نیز میکوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریهپردازان مارکسیست به ما نمیگویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، میپذیرند که نظریهشان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز میکند، ابطالپذیری علم و ابطالناپذیری غیرعلم است... جامعهای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، بهمعنای دقیق کلمه، نمیتواند سیاسی و آزاد قلمداد شود
...
این دشواریها همواره وجود داشته و این خیالپردازی است که گمان کنیم کارها در دهههای ۴۰ و ۵۰ آسانتر پیش میرفت... با آنکه بارها به زندان افتادم و از ادامه تحصیل بازماندم اما هیچگاه، حتی برای یک لحظه از راهی که پیمودم پشیمان نشدم... با این انتقاد مواجه شدم که چرا فریادی برنمیآورم، پاسخم این بود که توانایی من تبدیلکردن کشتارگاه به فرهنگسرا، پادگان نظامی به خانه هنرمندان و انبار متروکه به تالار فردوسی است. کار من فریاد زدن نیست... حتی اگر تمام ایران را برایم زندان کنید، ترک وطن نخواهم کرد
...
شروین قراردادی ۷۰ هزار دلاری برای نگارش زندگینامه با کامرون که مانند اوپنهایمر قربانی مک کارتیسم بود بسته بود... اولین بمب اتمی را ساخت و بعد به صورت علنی با ساخت آن مخالفت کرد... کار به جایی رسید که کتاب ناتمام تبدیل به یک شوخی در خانواده شروین شد... به کیلیان مورفی - با کت و شلوار قهوهای و گشاد دوران ۱۹۴۰ - نزدیک شد و فریاد زد: دکتر اوپنهایمر! من دهها سال منتظر دیدن شما بودم!
...
زنی خوشپوش و آراسته که خودش را علاقهمند به مجلات مد معرفی میکند... از تلاش برای به قدرت رسیدن تا همراهی برای در قدرت ماندن... قانون برای ما، تصمیم حزب است... پژوهشگرانی که در رسالههای علمی به یافتههای دانشمندان غربی ارجاع میدادند به «دادگاههای شرافت» سپرده میشدند... دریافت جایزه خارجی باعث سوءتفاهم بین مردم کشور میشد... ماجرای ویلایی که با پول دولت ساخت همه خدمات او به حزب را محو کرد... سرنوشت تلخ او خودکشی ست
...
زنی بیوطن است که در دوران نازیسم به آمریکا پناهنده میشود، تلاش میکند تکهپارههای روحش را جمع کند و کتاب ریشههای تامگرایی را بنویسد. زنی که فلسفه خوانده بود و در گروه کوچک مهاجران نیویورک ناشناخته بود... در سراسر زندگیاش تندمزاح بود، خیلی زود شرمنده میشد و در داوریهایش سختگیر و بیصبر بود... روی میز کارش عکسهایی از مارتا کوهن آرنت، هاینریش بلوکر و مارتین هایدگر وجود داشت
...
دو سال بعد از مرگ مادر، برای فرار از خدمت سربازی هر کاری از دستش برآمد کرد... در ۳۲ سالگی یک سخنور قدرتمند است. از عمق وجود خود درباره «آلمان» حرف میزند... تمامی حوادث عظیم و تکاندهنده دنیا از کلام شفاهی برآمده است و نه از کلام مکتوب... با حرارت فریاد میزد که «فردی مقتدر برای نجات میهن» نیاز است و نازیها به پشتگرمی گروههای ناسیونالیست، برایش هورا میکشیدند... ارزش پول آلمان تا حد یک میلیون مارک به ازای هر دلار کاهش یافته بود
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژیهای سیاسی چون مارکسیسم نیز میکوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریهپردازان مارکسیست به ما نمیگویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، میپذیرند که نظریهشان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز میکند، ابطالپذیری علم و ابطالناپذیری غیرعلم است... جامعهای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، بهمعنای دقیق کلمه، نمیتواند سیاسی و آزاد قلمداد شود
...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بودهاند و رفتهاند جاهای خوب دنیا مسکن کردهاند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، میخواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنهای، من برای خودم رو نینداختهام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید
...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایدههای شخصی و احساسات و غیرهاش زیرورو میکنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آنقدر بُردارها و جهتهای گونهگون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه میخواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه بهنظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد
...
میدانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روسها، امنیت نظام اهمیت درجهی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرزها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنجتر که به آسانی نمیتوان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه میبینند
...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشتهاند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم میشدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار میکردند
...