شاهزادهی جوانی است که درست یک ماه قبل از ازدواج با یکی از ندیمههای ملکه، پس از اطلاع از اینکه نامزدش قبلاً معشوقهی تزار بوده است، نامزدیاش را بههم میزند و وارد صومعه میشود... نمیتواند بر شهواتی که قلب و روحش را تیره میدارد فایق آید... زنی جوان و زیبا و عاشق ماجرا، به بهانهی اینکه در راه گم شده و ناگهان ناراحتیای به او روی آورده است، شبی در زاویه عابد میماند
...
شخصیت لُووین با اعتراف به ضعف خود، انسانیتر و واقعیتر به تصویر کشیده شده... تمام تسلط تولستوی بر زمان و مکان، در یک لحظه در میانه داستان به اوج میرسد. زمانی که شوهر آنا، الکسیکارنین، وزیر دولتی خشک و رسمی و همچنین معشوقهاش افسر سوارهنظام خوشتیپ و جوان یکدیگر را کنار تخت آنا ملاقات میکنند... خانوادههای خوشبخت همهشان لنگه هماند، ولی هر خانواده بدبختی مصیبت خودش را دارد... حرص و تشنگی برای رابطه جنسی جای خود را به آزادی جنسی میدهد
...
همه میخواهند بشریت را تغییر دهند، اما هیچکس به تغییر دادن خودش فکر نمیکند!... اسبها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آنها هم مثل ما جنگ را تحمل میکنند، اما لااقل کسی از آنها نمیخواهد ثبتنام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسبهای بیچاره، ولی آزاد! افسوس که شور و اشتیاق کثافت فقط برای ماست... بهترین کتابی است که در دو هزار سال گذشته نوشته شدهاست!
...
نویسنده جوان متهم است که با زن جوانی به نام کاتیوشا رابطه داشته و این رابطه موجب بیکاری زن جوان و روسپیگری وی شده است. با شهادت دروغ او و ارائه مدارک جعلی، زن جوان گناهکار و به سیبری تبعید میشود... سرگرمی روزانه این وکیل جمع آوری اثر انگشت های مردم شهر است؛ این سرگرمی او را قادر می سازد تا بدون تکیه به عقل و هنر وکالتش، ثابت کند این دوقلوها نمی توانند قاتل باشند.
...
یک بار در نبرد اوسترلیتز زخمی شده است، به کانون خانواده باز میگردد؛ همسرش مرده است و او عاشق ناتاشا راستوف میشود که دختری است بسیار جوان و سرشار از احساسات... فرزند نامشروع کنت سیریل بزوخوف است، پس از مرگ پدر صاحب ثروت هنگفتی میشود که راه بهرهبرداری از آن را نمیشناسد... هنگامی که ناپلئون وارد مسکو میشود، بزوخوف چنین میاندیشد که سرنوشت او را برای کشتن آن جبار برگزیده است.
...
کاتیوشا، که ارباب جوان او را فریفته و سپس رهایش کرده، چون بر اثر مرگ فرزندش نتوانسته است خود را کنترل کند به فحشا تن میدهد. هیئت دادرسان، که از قضا فریبدهندهی او، نخیلودوف، نیز عضو آن است، وی را به این اتهام ناروا که یکی از مشتریان خود را مسموم ساخته، به زندان با کار محکوم میسازد... تا سیبری به دنبال محکوم میرود، به این نیت که با وی ازدواج کند؛ لیکن، دختر نمیپذیرد.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
هجوِ قالیباف است... مدیرِ مطلوبِ سیستم... مدیری که تمامِ بهرهاش از فرهنگ در برداشتی سطحی از دو مفهومِ «توسعه» و «مذهب» خلاصه میشود... لیا خودِ امیرخانیست که راویاش اینبار زن شدهاست تا برای تهران مادری کند؛ برای پسربچهی معصومی که پیرزنی بدکاره است در یک بنبستِ سیساله... ما را به جنگِ اژدها میبرد امّا میگوید تمامِ سلاحم «چتربازی» است و «شاش بچّه» و... کارنامهی امیرخانی و کارنامهی جمهوری اسلامی بهترین نشاندهندهی تناقض در مسئلهشان است
...
بازخوانی ماجراهای چپ مارکسیست- لنینیست که از دهه ۲۰ در ایران ریشه دواند... برای انزلی و بچههای بندرپهلوی تاریخ مینویسد... تضاد عشق و ایدئولوژی در دوران مبارزه... گاهی قلم داستاننویسانهاش را زمین میگذارد و میرود بالای منبر وعظ. گاهی لیدر حزب میشود و میرود پشت تریبون. گاه لباس نصیحتگری میپوشد... یکی از اوباش قبل از انقلاب عضو کمیته میشود... کتاب پر است از «خودانتقادی»
...
آیا میتوان در زبان یک متن خاص، راز هستی چندلایه و روزمره انسان عام را پیدا کرد؟... هنری که انسان عام و مردم عوام را در خود لحاظ کرده باشد، بهلحاظ اخلاقی و زیباشناسانه برتر و والاتر از هنری است که به عوام نپرداخته... کتاب خود را با نقدی تند از ویرجینیا وولف به پایان میبرد، لوکاچ نیز در جیمز جویس و رابرت موزیل چیزی بهجز انحطاط نمیدید... شکسپیر امر فرازین و فرودین را با ظرافتی مساوی درهم تنید، اما مردم عادی در آثار او جایگاهی چندان جدی ندارند
...
با دلبستگی به دختری به نام «اشرف فلاح» که فرزند بانی و مؤسس محله است، سرنوشتِ عشق و زندگیاش را به سرنوشت پرتلاطم «فلاح» و روزگار برزخی حال و آیندهاش گره میزند... طالع هر دویشان در کنار هم نحس است... زمینی برای بازی خردهسیاستمدارها و خردهجاهطلبها... سیاست جزئی از زندگی محله است... با آدمها و مکانی روبهرو هستیم که زمان از آنها گذشته و حوادث تکهتکهشان کرده است. پوستشان را کنده و روحشان را خراش داده
...
مادرش برای جبران کمبود عشق در زندگی زناشوییاش تا چهارسالگی به او شیر میداده... پدر هدف زندگیاش را در این میبیند که ثروت و قدرت ناشی از آن را که بر مردم اعمال میکند، افزایش دهد... عمه با دختر و نوهاش زندگی بدوی و بهکل رها از آداب و رسوم مدنی دارد... رابطهای عاشقانه با نوهی عمه آغاز میکند... مراسم نمادین تشرف... رؤیای کودکیاش مبنی بر قدرت پرواز به حقیقت میپیوندد
...