• 14 مرداد 1398

    جنگ-و-صلح-24-طرح-جلد

    پرنس آندری،‌ حالا پس از مرگ همسرش، عاشق "ناتاشا راستوف" شده است... ناتاشا شاید یکی از زیباترین آفریده‌های تولستوی و یکی از انسانی‌ترین و سحرانگیزترین آفریده‌‌های ادبیات جهان باشد... «نرینگی» میل به تغییر دادن دارد، دافعه اش غالب است، بر آنچه مغایر است حمله می برد! و با خود می خواند: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد! ... «زنانگی» به درون خود کشیدن هیاهوست! آنجا که خشم ها رام می گردد و دلهره ها آرام می گیرد، او مهاجم را به درون خانه راه می دهد و در خود هضم می کند... مرد بی زن؟! جنگ با صلح!؟ ...

  • 19 بهمن 1384

    لئو-تولستوی

    مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد... در 1844 در دانشگاه "قازان" Kazan به تحصیل زبان‌های شرق و حقوق پرداخت و در 1847 بی‌آنکه مدرکی به دست آورد دنباله تحصیل را رها کرد و پس از تقسیم املاک خانوادگی به عیاشی پرداخت... سرخوردگی پیاپی خود را از زندگی آمیخته به لذت، مذهب قراردادی، علم و فلسفه بیان می­‌کند و تغییر روحی خود را در نوعی عرفان و زهد و ترک لذات دنیوی نمایان می­‌سازد و تنها لذت را در عشق به افراد انسانی و در سادگی زندگی روستایی می­‌داند. ...

Loading
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
شاهزاده‌ی جوانی است که درست یک ماه قبل از ازدواج با یکی از ندیمه‌های ملکه، پس از اطلاع از اینکه نامزدش قبلاً معشوقه‌ی تزار بوده است، نامزدی‌اش را به‌هم می‌زند و وارد صومعه می‌شود... نمی‌تواند بر شهواتی که قلب و روحش را تیره می‌دارد فایق آید... زنی جوان و زیبا و عاشق ماجرا، به بهانه‌ی اینکه در راه گم شده و ناگهان ناراحتی‌ای به او روی آورده است، شبی در زاویه عابد می‌ماند ...
شخصیت لُووین با اعتراف به ضعف خود، انسانی‌تر و واقعی‌تر به تصویر کشیده شده... تمام تسلط تولستوی بر زمان و مکان، در یک لحظه در میانه داستان به اوج می‌رسد. زمانی که شوهر آنا، الکسی‌کارنین، وزیر دولتی خشک و رسمی و همچنین معشوقه‌اش افسر سواره‌نظام خوشتیپ و جوان یکدیگر را کنار تخت آنا ملاقات می‌کنند... خانواده‌های خوشبخت همه‌شان لنگه هم‌اند، ولی هر خانواده بدبختی مصیبت خودش را دارد... حرص و تشنگی برای رابطه جنسی جای خود را به آزادی جنسی می‌دهد ...
همه می‌خواهند بشریت را تغییر دهند، اما هیچ‌کس به تغییر دادن خودش فکر نمی‌کند!... اسب‌ها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آن‌ها هم مثل ما جنگ را تحمل می‌کنند، اما لااقل کسی از آن‌ها نمی‌خواهد ثبت‌نام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسب‌های بیچاره، ولی آزاد! افسوس که شور و اشتیاق کثافت فقط برای ماست... بهترین کتابی ا‌ست که در دو هزار سال گذشته نوشته شده‌است! ...
به او تجاوز می‌شود، زبانش بریده می‌شود و دستانش هم قطع می‌شوند تا نتواند به متجاوز اشاره کند... قوم و خویش اشرافی هلن به دنبال انتقام هستند... درون آب‌بندی می‌افتد و می‌میرد و هیچکس نمی‌داند او به عمد این کار را کرده یا نه!... با بریدن رگ دست‌هایش اقدام به خودکشی می‌کند، اما موفق نیست... هر چهار خواهرش پس از او خودکشی می‌کنند ...
نویسنده جوان متهم است که با زن جوانی به نام کاتیوشا رابطه داشته و این رابطه‎ موجب بیکاری زن جوان و روسپیگری وی شده است. با شهادت دروغ او و ارائه مدارک جعلی، زن جوان گناهکار و به سیبری تبعید می‌شود... سرگرمی روزانه این وکیل جمع آوری اثر انگشت های مردم شهر است؛ این سرگرمی او را قادر می سازد تا بدون تکیه به عقل و هنر وکالتش، ثابت کند این دوقلوها نمی توانند قاتل باشند. ...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...