شما را دعوت میکند که در عمق ظلمت رها شوید. دیگر تاریکتر از این نمیشود. حتما در لحظه لحظهی مطالعهی کتاب، این کلمات را با خود واگویه خواهید کرد: دیگر تاریکتر و خوفناکتر از این موقعیت را نمیتوانم تصور کنم؛ ولی باز چند جمله جلوتر... تمامی تصوراتتان در هم میشکند. خورد میشوید. نابود میشوید، میخواهید کتاب را بسته و دیگر ادامه ندهید. ولی نمیتوانید، نیروی مرموزی به شما میگوید که بروید، ادامه بدهید.
...
ماجرا بر میگردد به سال 80 هجری خورشیدی که هنوز کتابخانهی ملی در محل قدیمش سکنا داشت... بهناچار عین زمانهی جنگ که از سپاه خودی دو تانک جنگی برای زدن دکل دیدهبانی دشمن به سرقت ببردیم ( البته با اجازهی فرهنگستان ادب) اندوهناک به قرائتخانه برگشتم... دورترین میز را انتخاب و عملیات سرقت را با دقت و جسارت تمام آغازیدم (البته با اجازهی فرهنگستان ادب).
...
فیلم با صحنههای از فیلمهای اکسپرسیونیستی آلمان شروع میشود. و البته سایهای هم به عنوان روح صادق هدایت دیده میشود. بارانی به تن پوشیده و کلاه لگنی به سر گذاشته است. با یک عینک سیاه بزرگ که در صورتش خودنمایی میکند... سایهی زنی به اسم "ترز" که هدایت عاشق او میشود و چون به او نمیرسد خود کشی میکند... جریان نقد ایرانی در دهههای اخیر گرفتار مجادله شده است.
...
شاید بهتر بود به جای جایزهی بهترین کتاب داستان در زمینه "دفاع مقدس" جایزهی بهترین "کتاب جنگی" و برترینهای بیست سال "داستان نویسی جنگی" به آن اهداء میشد. البته اگر این کتاب را بهترین بدانیم! ... یک بسیجی کارآموز دیدهبانی که عاشق فیلمبرداری و فیلم ساختن است؛ سر خود، لودرها و بولدزرها و غلطکهای جهاد را به کار میگیرد تا در پشت خط اول خودی و زیر آتش مستقیم شدید و تیر مستقیم دشمن تپهی بزرگی به ارتفاع پانزده متر درست کند و ...
...
نوجوان در کل داستان اسمی ندارد و فقط یک کد بیسیمی به عنوان "موسی" دارد که شاید تمثیلی است از داستان موسی و خضر. فرمانده او - قاسم - در واقع خضر راهبر اوست که او را به درون اجتماع هل میدهد تا خودش بیازماید و اشتباه کند و یاد بگیرد... مهندس تمام افراد درگیر در این جنگ را به عنوان مهرههای سیاه بدبخت و مفلوکی میداند که به دست مهرههای سفید مغلوب خواهند شد.
...
من از روز اول فارغ از دعوای ایران و عراق به موضوع نگاه میکردم و اصلاً قصد نداشتهام بگویم عراق بد بود و ایران خوب. به این مسأله تنها به عنوان یک مقطع از حرکت آدمی نگریستهام به طوری که حتی سعی کردهام از واژه عراق هم کمتر استفاده کنم. خیلی از داستانهای جنگ طوری هستند که الان باید آنها را سوزاند چون باعث به وجود آمدن کینه بین دو ملت میشود در حالی که «شطرنج با ماشین قیامت» و «داستانهای شهر جنگی» اینطور نیستند و من این را مدیون مطالعهای میدانم که پیش از جنگ داشتهام و نیز برخورد با آدمهای بز
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
آثاری از این دست فقط ما را عالمتر یا محققتر نمیکنند، بلکه حال ما را خوشتر و خوبتر میکنند... میگوید مفاهیم اخلاقی 8 تاست... ما نخست قهرمانان اخلاقی و قدیسان اخلاقی و فرزانگان اخلاقی (به صورت خلاصه اسوههای اخلاقی) را تشخیص میدهیم، سپس میگوییم هر چه در اینها هست، از نظر اخلاقی خوب یا درست یا فضیلت است... اما ما نمیتوانیم به احساسات و عواطف صرف تکیه کنیم... ممکن است کسی از یک جنبه الگو باشد و از جنبههای دیگر خیر... پس ما معیاری مستقل از وجود الگوها یا اسوهها داریم!
...
شناخت ما از خودمان را معطوف به نوشتههای غیرایرانی کردند... سرنوشت تاسیس پارلمان در ایران با مشاهدات سفرنامهنویسان گره خورده... مفهوم و کارکرد پارلمان در اواخر دوره ناصری... مردم بیشتر پیرو و تابع بودند، یعنی متابعت و اطاعت از دالِّ سیاسی مرکز قدرت، امری پذیرفته شده تلقی میشده ... مشورت برای نخبگان ایرانی اغلب جنبه تاسیسی نداشته و تنها برای تایید، همفکری و یاریدهندگی به شاه مورد استفاده قرار میگرفته... گفتوگو و تعاملی بین روشنفکران ملیگرا و روحانیون مشروطهخواه
...
با خنده به دنیا آمده است... به او لقب سفیر شادی، خنده و گشادهرویی میدهند... از لرزش بال حشرهای تا آه زنی در حسرت عشق را میتواند بشناسد و تحلیل کند... شخصیتی که او بهعنوان معجزهگر در روابط انسانی معرفی میکند و قدرتاش را در برقراری و درک ارتباط با آدمها و سایر موجودات بهتفصیل نشان میدهد، در زندگی شخصی خود عاجز از رسیدن به تفاهم است
...
سرچشمههای ایراندوستی متعدد هستند... رفتار دوربین شعیبی در مکان مقدسی مثل حرم، رفتاری سکولاریستی است... جامعه ما اما جامعه بیماری است و این بیماری عمدتا محصول نگاه سیاسی است. به این معنا که اگر گرایشهای دینی داری حتما دولتی و حکومتی هستی و اگر میخواهی روشنفکر باشی باید از دین فاصله بگیری... در تاریخ معاصر همین روسها که الان همه تکریمشان میکنند و نباید از گل نازکتر به آنها گفت، گنبد امام رضا (ع) را به توپ بستند اما حرم امن ماند
...
با بهرهگیری از تکنیک کاتآپ و تکهتکه کردن روایت، متنهایی بهظاهر بریده و بیربط را نوشته است، تکههایی که در نهایت همچون پازلی نامرئی خواننده را در برابر قدرت خود مبهوت میکند... با ژستی خیرخواهانه و گفتاری مبتنی بر علم از هیچ جنایتی دریغ نمیکند... مواد مخدر به نوعی تسلط و کنترل سیستم بدن ِفرد معتاد را در دست میگیرد؛ درست مانند نظام کنترلی که شهروندان بدون آن احساس میکنند ناخوشاند، شهروندانی محتاج سرکوب امیالشان... تبعیدگاهی پهناور است که در یک کلمه خلاصه میشود: مصونیت
...