راز یک قتل | آرمان ملی


«پنجشنبه‌های خانم جولیا» [I giovedi della signora Giulia] نوشته «پیه‌رو کیارا» [Piero Chiara] آنطور که رنزو موناتگنولیِ منتقد و نویسنده می‌گوید، یکی از بهترین داستان‌های کارآگاهی نوشته‌شده در ایتالیا است؛ داستانی پر از تصاویر ملموس که ضعف بشری را به تصویر می‌کشد و شخصیت‌هایی که تا مدت‌ها در ذهن خواننده می‌ماند.

پنجشنبه‌های خانم جولیا» [I giovedi della signora Giulia] پیه‌رو کیارا» [Piero Chiara]

«پنجشنبه‌های خانم جولیا» یک داستان معمایی عجیب‌وغریب است و زمان داستان به سال 1950 برمی‌گردد. ماجرا از « شهر کوچک اِم» آغاز می‌شود زمانی که ‌ازنگرینی» وکیل محلی شهر خبر می‌دهد زنش ناپدید شده و از دکتر کُرادو شانکالپره می‌خواهد تا او را پیدا کند . ظاهرا زنش از خانه فرار کرده بود ـ البته این چیزی بود که به پلیس گفته بود.

خانم جولیا از شوهر شصت ساله‌اش بیست‌سالی -یا شاید هم بیشتر- جوان‌تر بود.«و با او مثل عموی پیرش رفتار می‌کرد»؛ رابطه زناشویی‌شان خیلی وقت بود که دیگر چنگی به دل نمی‌زد. اما ازنگرینی می‌خواست بداند چه اتفاقی افتاده. خانم جولیا هر پنجشنبه برای سرزدن به دختر پانزده‌ساله‌اش که در مدرسه شبانه‌روزی درس می‌خواند با قطار به میلان می‌رفت. اما این‌بار ظاهرا می‌خواست فرار کند، کوله‌بارش بیشتر بود و جواهرات ارزشمندش را هم با خود برده بود.

ازنگرینی می‌گفت چندماه پیش او را در میلان تعقیب کرده بود و فهمیده بود زنش با مهندسی/مکانیکی به نام فوماگالی ملاقات می‌کند که تابستان پیش در بندرگاه محلی مشغول کار بود. او تازه وارد دایره اجتماعی آن محل شده بود. ازنگرینی رو به شانکالپره گفت «از همان رفقای حلقه به گوش زنانمان بود.» آن زمان مچش را نگرفته بود ولی تصمیم داشت در پایان سال تحصیلی، دخترش را از آن مدرسه بیرون بیاورد تا زنش دیگر نتواند برای رفتن به میلان بهانه‌ای پیدا کند؛ اما جولیا قبل از این اتفاق غیب شد.

شانکالپره به میلان رفت و همه‌جا سرک کشید و متوجه شد که در اینکه پای مرد دیگری در زندگی خانم جولیا در میان بود شکی نیست، اما آن مرد هم از همان روز که نامه‌ای به جولیا فرستاده بود که بگوید آنها دیگر باهم نیستند و جولیا هم غیبش زده بود، آب شده بود و در زمین فرورفته بود.

وقایع در ‌«پنجشنبه‌های خانم جولیا» پرسرعت نیستند. البته وقایع و حوادث زیادی هم وجود ندارد. هیچ رد و نشانه‌ای وجود ندارد. مساله همچنان بی‌جواب است و معما مثل قبل گیج‌کننده. هیچ رد و نشانه‌ای وجود ندارد که نشان دهد چه بر سر خانم جولیا آمده است. سال‌ها گذشت. یکی از شخصیت‌های قدیمی داستان یعنی مهندس فوماگالی در این مدت سروکله‌اش در شه اِم پیدا می‌شود و عشقی میان او و امیلیا که هنوز نوجوانی بیش نبود شکل می‌گیرد؛ رابطه‌ای که ازنگرینی را شوکه کرد و او را از کوره به‌در برد.

امیلیا باید تا بیست‌ویک سالگی صبر می‌کرد تا بتواند بدون اجازه ولی ازدواج کند، اما او صبور بود و بعد این‌همه سال صبرکردن بالاخره عروس شد و خانه اجدادیشان هم از آن او شد. پدرش که با او قهر کرده بود مجبور شد اسبابش را جمع کند و جایی در شهر، آپارتمانی بگیرد. اما کمی بعد از اینکه این تازه‌عروس و داماد در خانه قرار گرفتند متوجه شدند نصف شب کسی در ملکشان سرک می‌کشد. شاید ازنگرینی باشد. آیا این سرک‌کشیدن‌های و کارهای نصفه‌شبی ازنگرینی ربطی با گم‌شدن خانم جولیا که همچنان معمایی بی‌پاسخ مانده دارد؟

ازنگرینی به دنبال آن است که حقیقت را آشکار کند و این‌ کار را هم به سرانجام می‌رساند. در آخر نه‌تنها حقیقت بلکه سرنوشت خانم جولیا هم معلوم می‌شود. اما شواهد پر از ابهام هستند، به‌طوری‌که می‌شود از آنها تفاسیر و برداشت‌های مختلفی کرد.

«‌پنجشنبه‌های خانم جولیا» از چندین نظر رمانی خلاقانه است؛ مخصوصا در توضیحاتش درباره اینکه چه بلایی بر سر خانم جولیا آمده و چه کسی مقصر است. «‌پنجشنبه‌های خانم جولیا» نیازی نداشت که بیشتر از این طولانی شود؛ فشرده‌بودنش خوب است و می‌توانست یک اثر کوتاه و در ژانر مهیج باشد، اما در جاهایی اختصارش را از دست می‌دهد و حالت تعلیقی‌ای را که به خواننده می‌دهد، تضعیف می‌کند. طرح کلی بسیار هوشمندانه است، ولی برخی حواشی و قسمت‌ها مخاطب را از موضوع منحرف می‌کنند و پیه‌رو کیارا در مدیریت کامل و به نظم‌درآوردن طرحش موفق نبوده است. خواندن این کتاب با تمام ابهامات و واگشایی و پایان نه‌چندان مطلوبش، همچنان لذت‌بخش است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...