حق با شماست آقای کوهن | اعتماد


استیفن اسکوبی، شاعر و نویسنده کانادایی، بازنده‌های نازنین را چنین توصیف می‌کند: «اثری خیال‌پردازانه و گستاخ، عمیق و مسخره، زیبا و خنده‌دار، کامل‌ترین و آشفته‌ترین گلچین از دلمشغولی‌های آن روزهای کوهن.»
اما گذشته از این موارد رمان «بازنده‌های نازنین» [Beautiful losers] نوشته لئونارد کوهن [Leonard Cohen] اثری است که در عین بی‌حادثه بودن مدام ذهن خواننده را در هزارتوی باورهای بشری و اسطوره‌ها می‌گرداند. کوهن از همان ابتدا بازی شیرینی را با خواننده شروع می‌کند: قرار است در این روایت با رفت و آمدهای زمانی دوره‌هایی را به هم پیوند بزنیم که از ذهن سالمی هم نشأت نمی‌گیرد.

«بازنده‌های نازنین» [Beautiful losers] نوشته لئونارد کوهن [Leonard Cohen]

کوهن مثلث عشقی می‌سازد تا مخاطب گمان کند با این خط روایی پیش خواهد رفت؛ مثلثی که از خیانت یک دوست و همسر راوی ساخته می‌شود، اما راوی این داستان نه به دنبال تلافی است و نه‌ چندان از موضوع ناراحت است. او قصد دارد زندگی‌اش را با استفاده از اسطوره‌ای که یک قدیسه بومی کاتولیک کانادایی است بارها روایت کند و بسازد.

در این رمان هم مثل هر اثر پست‌مدرنیستی ما با یک خط روایی منسجم روبه‌رو نیستیم. عنصر سببیت غایب است و همین باعث می‌شود که مخاطب داستان را چون پازلی آشفته و فرو ریخته در ذهن خود بسازد و با هر بار فرو ریختن دوباره تلاش کند.از دیگر ویژگی‌های اثر گسستی است که در کار وجود دارد که هم این مورد با فرم فصل‌های کوتاه، حتی یک پاراگرافی به ‌خوبی نمود پیدا می‌کند؛ هم از سوی دیگر با روایت تکه‌تکه و پاره پاره. نویسنده با تکه‌تکه کردن روایت در پی نفی نظم و انسجامی است که دنیای مدرن در پی ساختن و اثبات آن است.

«بازنده‌های نازنین» مثل بیشتر داستان‌های پست‌مدرنیستی در لایه‌ای از ابهام روایت می‌شود تا به خواننده اجازه دهد برداشت‌های متفاوتی از جهان داستان داشته باشد. در «بازنده‌های نازنین» کاترین تکاکویتا (تکاکویتا از قدیسان کلیسای کاتولیک بود که در عمر کوتاه 24ساله خود فعالیت‌های خیریه بسیاری برای بومیان کانادا انجام داد و محبوبیت زیادی در بین بومی‌های مذهبی کانادا دارد) حضوری اسطوره‌ای در رفت و برگشت‌های داستان دارد؛ ما با دو شخصیت بیشتر روبه‌رو نمی‌شویم: راوی و دوستش. شخصیت‌هایی که گیج و سر درگمند. شخصیت‌هایی که به شناخت خود از جهان پیرامون شک دارند و تمایلی هم به آشتی با این جهان ندارند.

در یک بخش طولانی ما داستان را از زبان راوی می‌شنویم و همچنان شاهد برگشت‌هایی به گذشته‌ایم که در آن از زندگی قدیسه‌ای روایت می‌شود که چندان هم شناخته‌شده نیست. در بخش بعد، خواننده نامه‌هایی از رفیقی هستیم که در میان هیاهوی جهان گم است. دوستی که در همان اول داستان به رابطه‌اش با زن راوی اعتراف کرده؛ اما این اعتراف چیزی را در دوستی‌شان تغییر نداده است. کوهن در این رمان که دومین و آخرین رمان اوست از چیزهایی حرف می‌زند که قبل و بعد از نوشتن رمانش در ترانه‌ها و آهنگ‌هایش شنیده می‌شدند؛ اما توجه خاص او به اسطوره و تکنیک‌های داستانی پست‌مدرن، این کار را به عنوان یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های داستان پست‌مدرن مطرح کرده است. او با استفاده از تکنیک واقع‌نمایی فضایی را می‌سازد تا خواننده را با خود همراه می‌کند؛ اما چیزی وجود دارد که مخاطب مثل اکثر کارهای پست‌مدرن نمی‌تواند به راوی اعتماد کند و این عدم اعتماد باعث فعال شدن خواننده و همراه شدن با نویسنده در نوشتن بخش‌های نگفته اثر است.

نویسنده نمی‌خواهد دنیایی شبیه دنیای واقعی بسازد. او در میان دنیای ذهنی و واقعیت موجود، به قدیسه‌ای پناه می‌برد تا چون اسطوره‌ای کهن دنیا و بدی‌هایش را برای او زیبا کند؛ اما انگار دنیای اسطوره‌ها هم آن دنیای زیبای ادبیات قدیم نیست.

تحمل آلام ناشی از احساس غربت و بی‌معنایی زندگی که به ‌نظر پست‌مدرن‌ها رهاورد خردزدگی و قهاریت تکنولوژی است؛ در فرآیند احساس زیباشناسانه و در قالب اسطوره تجلی می‌یابد، چراکه اسطوره‌ها به دلیل برخورداری از دو عنصر برجسته و ذاتی وجه زیباشناسی و «تاکید بر امر ابدی و ازلی»، بهتر از هر نوع دیگری مرهمی بر آلام بشر امروز باشند.

«همین‌جا بود که این دخترک هر روز به مدت 9 سال از چشمه آب می‌کشید. کاترین تکاکویتا چه چیزهایی که نمی‌دانی. عجب رویای هوشیاری، چه هوشیاری باشکوهی، با‌شکوه مثل درخشش حقایق، حس کردن پوست آدم، اینجا عجب ولعی برای هوشیاری بهم حمله کرده و این را لای فشفشه‌های لت‌وپارم هم پیدا کردم سوختنی خودخواهانه، ازدحامی شخصی و لبریز.»

اما بینامتنیت پسامدرن در استفاده از اساطیر یکی از نمودهای صوری میل خواننده به از میان برداشتن فاصله بین گذشته و حال و نیز بازنویسی گذشته در زمینه‌های جدید است. رمان‌نویسان پسامدرن، بینامتنیت را به منظور تلاش برای بی‌اعتبار کردن تاریخ یا اجتناب از آن به کار نمی‌برند، بلکه با استفاده از آن مستقیما با گذشته ادبیات رویارو می‌شوند. از نظر بودریار، در داستان پست‌‏مدرنیستی، تصویر هیچ‏گونه مناسبتی با هیچ واقعیتی ندارد؛ تصویر وانموده‏ای ناب از خودش است. این تصویر به نظام جلوه‌ها تعلق ندارد، بلکه به ‏نظام وانمودن متعلق است. در این مرحله، وانمایی ادبیات در خودش است که باید آن را مشخصه دوران پست‏ مدرنیسم در ادبیات دانست؛ یعنی حرکت از دال به دال، ادبیات را به خود ارجاع می‌‏دهد و متنی می‏‌سازد که مناسبتی با واقعیت ندارد و از این‏رو می‌‏تواند از تقسیم‏‌بندی جهان‏‌های متفاوت بگذرد. بودریار معتقد است که در عصر پسامدرن نشانه‌ها بر مدلول‏‌ها غلبه کرده‌‏اند و ما تماس‏مان را با واقعیت از دست داده‏ایم و در یک «حاد - واقعیت» به سر می‌‏بریم.

به همین دلیل است که در بازنده‌های نازنین ما با جهانی سروکار داریم که اگرچه ناشناخته است و بیشتر ساخته و زاییده ذهن لئونارد کوهن به عنوان یک نویسنده خلاق و تاثیر‌گذار است؛ اما با راوی و ماجراهای زندگی بی‌سرانجام و آشفته او همراه می‌شویم و وقتی چیزی شبیه این می‌خوانیم، زیر لب می‌گوییم: «حق با شماست آقای کوهن، ما همه بازنده‌ایم.» «اصیل‌ترین چیزی که در ذات انسان نهفته است، چیزی است که غالبا بیشتر از همه منجر به استیصال می‌شود، بنابراین هر سازوکار تازه‌ای که به دنیا تحمیل می‌شود محصول کار آنهایی است که درد زندگی را آن‌طور که هست نمی‌توانند تحمل کنند.» «بازنده‌های نازنین» را محمد رزازیان ترجمه کرده است. ترجمه‌ای دقیق، دلنشین و خواندنی که نشر نیماژ امسال منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...