آنچه می‌خوانید، سوگنامه‌ای ست که سید مهدی شجاعی در صفحه شخصی‌ش در اینستاگرام در رثای عباس معروفی نوشته است:

عباس نرفته بود که بماند؛ رفته بود که زود برگردد.
عباس نرفته بود که برود؛ آن هم این‌طور غریبانه و جانسوز. عباس اساسا قصد رفتن نداشت. تمام صبوری و سماجتش را برای ماندن به کار گرفت، اما عزم این سو برای راندنش جزم بود.

عباس معروفی

باید بین کشته‌شدن و گریختن یکی را انتخاب می‌کرد، راه سومی وجود نداشت. زنجیر قتل‌های زنجیره‌ای دور خانه‌اش و خودش حصار کشیده بود و هر لحظه این محاصره تنگ‌تر می‌شد.

می‌گفت هر بار که رادیو و تلویزیون آلمان می‌گوید: «عباس معروفی، نویسنده تبعیدی از ایران» دلم گُر می‌گیرد.

از دبیرستان با هم بودیم. رفاقتی عمیق و شیرین و ماندنی که به قول خودش توپ هم نمی‌توانست پایه‌های آن را بلرزاند. سید عباس معروفی را غربت و تنهایی از پا درآورد. علیرغم اینکه تلاش می‌کرد سرپا بماند، اما موریانه‌ غربت از درون می‌خوردش و به سوی فرو ریختن می‌بردش.

«باسی جون» صدایش می‌کردم. دوست داشتم این ترکیب را و خودش هم خیلی دوست داشت. به خاطر عزیزی که در کودکی او را به این اسم صدا کرده بود.

من نقدا کاری به عرصه ادبیات و هنر و رمان و داستان و جایگاه او ندارم. چشم اشکبار به جای خالی یاری دبیرستانی دوخته‌ام که از مهر و عاطفه سرشار بود و آنقدر در حسرت بازگشت به وطن سوخت تا خاکستر شد.
از این سو خیلی تلاش شد برای اینکه کُفرش را دربیاورند و علم کنند، اما ریشه‌ باورهای او محکم‌تر از آن بود که هجمه‌ها و دسیسه‌ها بتواند از جا درشان بیاورد.

آنچه اکنون با اوست همان باورهاست. خدا به جبران سختی‌های این جهان، آن جهانش را آباد کند و در پی سال‌ها غربت و آوارگی در اقامتگاه صدق نزد ملیک مقتدر قرار و استقرارش ببخشد.

................ هر روز با کتاب ................

دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...