این خمودگی، انگار آغاز یک نوع اضمحلال اخلاقی شده... بزرگترین انحراف در ادبیات جنگ با کتاب «دا» آغاز شد... صاحبخانه جنگم و نه مستاجر جنگ... ضدجنگ در جایی اتفاق میافتد که مردم از جنگ پشیمان باشند. در آلمان بعد از جنگ جهانی دوم، گروه 47 که تشکیل میشود، هانریش بل و عدهای دیگر عضو آن گروه بودند، ادبیات ضدجنگ را تبلیغ میکردند، پشیمان بودند، کشور آنها تبدیل به ویرانه شده بود... بعد از انقلاب، ادبیات و سینما از هم دور شدند
...
همه میخواهند بشریت را تغییر دهند، اما هیچکس به تغییر دادن خودش فکر نمیکند!... اسبها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آنها هم مثل ما جنگ را تحمل میکنند، اما لااقل کسی از آنها نمیخواهد ثبتنام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسبهای بیچاره، ولی آزاد! افسوس که شور و اشتیاق کثافت فقط برای ماست... بهترین کتابی است که در دو هزار سال گذشته نوشته شدهاست!
...
با آمدن پدر از دشتبانی، ناصر و گلنار و بابابزرگ، همهشان با هم میروند که ماهی بگیرند. پدر میخواهد خبر باردار بودن مادر را بهشان بدهد. اما توی شوق و سرخوشی خبر، یکهو چیزی سوت مانند و دنبالهدار، شیشهی تبدارِ آسمان قصر شیرین را خط میاندازد و میرود طرف "بابا یادگار" و همانجا است که قصهی جنگ برای ناصر و خانوادهاش کلید میخورد. داستان از اواخر شهریور 59 آغاز میشود و در زمستان وقتی که فرمانده آنها را به پشت جبهه حرکت میدهد؛ ختم میشود.
...
ناصر رزمندهای جوان است که مشق و درس را رها میکند و به همراه دوستش علی روانه منطقه جنگی جنوب میشود... د. در حین عملیات بسیاری از دوستانش شهید و مجروح میشوند و خود او نیز که جراحتی سطحی برداشته است، به پشت خط میآید و بعد از چند روز به شهر خود بازمیگردد و زندگی عادی را از سر میگیرد اما مدتی بعد مجدداً با دریافت تلگراف رسول که خبر از عملیات قریبالوقوع میدهد؛ خود را آماده بازگشت به منطقه میکند.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
با خنده به دنیا آمده است... به او لقب سفیر شادی، خنده و گشادهرویی میدهند... از لرزش بال حشرهای تا آه زنی در حسرت عشق را میتواند بشناسد و تحلیل کند... شخصیتی که او بهعنوان معجزهگر در روابط انسانی معرفی میکند و قدرتاش را در برقراری و درک ارتباط با آدمها و سایر موجودات بهتفصیل نشان میدهد، در زندگی شخصی خود عاجز از رسیدن به تفاهم است
...
سرچشمههای ایراندوستی متعدد هستند... رفتار دوربین شعیبی در مکان مقدسی مثل حرم، رفتاری سکولاریستی است... جامعه ما اما جامعه بیماری است و این بیماری عمدتا محصول نگاه سیاسی است. به این معنا که اگر گرایشهای دینی داری حتما دولتی و حکومتی هستی و اگر میخواهی روشنفکر باشی باید از دین فاصله بگیری... در تاریخ معاصر همین روسها که الان همه تکریمشان میکنند و نباید از گل نازکتر به آنها گفت، گنبد امام رضا (ع) را به توپ بستند اما حرم امن ماند
...
با بهرهگیری از تکنیک کاتآپ و تکهتکه کردن روایت، متنهایی بهظاهر بریده و بیربط را نوشته است، تکههایی که در نهایت همچون پازلی نامرئی خواننده را در برابر قدرت خود مبهوت میکند... با ژستی خیرخواهانه و گفتاری مبتنی بر علم از هیچ جنایتی دریغ نمیکند... مواد مخدر به نوعی تسلط و کنترل سیستم بدن ِفرد معتاد را در دست میگیرد؛ درست مانند نظام کنترلی که شهروندان بدون آن احساس میکنند ناخوشاند، شهروندانی محتاج سرکوب امیالشان... تبعیدگاهی پهناور است که در یک کلمه خلاصه میشود: مصونیت
...
آمریکاییها از این شرایط بسیار بیمناک بودند و فکر میکردند ممکن است در ایران هم یک حکومت کمونیستی دایر شود... کیانوری به مصدق پیغام داده بود که اگر شما موافقت کنید میتوانیم کودتا را خنثی کنیم... مصدق خودش را قربانی کرد ... حزب توده ایران و همه احزاب کمونیستی بهخصوص در جهانسوم این اشکال را از اول داشتند که برای استالین جایگاه دیگری قائل بودند و او را مثل بُت میپرستیدند... حضور مستشاران آمریکایی یکی از بهانههای حزب توده در کارشکنی به ضد مصدق بود
...
شبیه افسانهای درمورد یک نفرین خانوادگی... وقایع رمان در محیط تاریخی آفریقای جنوبی روی میدهند، محیطی که تمام عهدها را مسموم کرده و آنها را بیاثر میکند... به مدرسهای فرستاده شده که از آن بیزار است... مادرشان ابتدا یهودی بود و بعداً به آیین مسیحیت اصلاحشده هلندی همسرش گروید؛ اما کمی قبل از مرگش، دوباره به یهودیت گروید، واقعیتی که شوهرش را خشمگین میکرد... مرگ مادر و وعدهای که به آن عمل نشده در دل اعضای خانواده باعث وحشت میشود
...