ابرشروری از جنس ما شکست‌خورده‌ها | اعتماد

مرد آرامی که در فیلم نولان از «جدی بودن» خوشش نمی‌آید و صحنه لبخند ساختنش روی لب‌ِ دیگری به شکل وحشیانه‌ای دلخراش است در فیلم تاد فلیپس، به شکل دیگری لبخند روی لب‌ها می‌آورد. تمام جوکرهای تاریخ سینما زندگی و گذشته مرموزی داشته‌اند؛ جنون، بخش جدایی‌ناپذیر شخصیت این دلقک ترسناک بوده و هست. شیوه‌ای که فلیپس جنون جوکر را به تصویر می‌کشد، این واقعیت که او فقط یک نقش مکمل با شخصیت ضدقهرمان در دنیای کمیک‌های پر از ابرقهرمان است را به چالش می‌کشد. در واقع او از تصویر یک «ابرشرور» هم فاصله می‌گیرد. جوکری که در این فیلم می‌بینیم، می‌تواند هر کدام از ما باشد. او کار عجیبی نمی‌کند و با برنامه‌های هوشمندانه قصد ندارد شهر را به ویرانی بکشد. او فقط یک دلقک بی‌مزه است که از اتفاق، عامل آشوب در گاتهام می‌شود. «آرتور» - اولین جوکر تاریخ که اسمش با J شروع نمی‌شود - یک دلقک اجاره‌ای است. یک روز در خیابان، تابلوی فروشگاه دستش می‌گیرد و یک روز به بیمارستان کودکان می‌رود. شغلی که به او این امکان را می‌دهد تا رویاهای کمدین بودن را پیگیری کند و در عین حال پولی هم نصیبش می‌کند تا از مادرش محافظت کند. در دنیایی که فلیپس ساخته برای متوقف کردن آرتور نیازی به بتمن نداریم و احتمالا یک پلیس زپرتی هم کافی است؛ اما چه کسی می‌تواند جلوی جنون خاموش یک انسان خسته را بگیرد؟ انسان‌های خسته‌ای که هر دقیقه در گاتهام تکثیر می‌شوند و این بزرگ‌ترین تمایز این جوکر با تمام جوکرهای قبلی است.



آرتور، بدون اینکه کسی واقعا بشناسدش در گاتهام محبوب است. هیچ «فرد» خاصی مقابل او نیست. آرتور علیه هیچ شخصی قیام نمی‌کند. او اصلا قیام نمی‌کند. جوکر فقط خسته است و دچار ملال شده و می‌خواهد از مسببن این وضعیت کمی انتقام بگیرد. آرتور در وهله اول نماد شوریدن جامعه گاتهام علیه ثروتمندان و در راس آنها توماس وین - پدر بتمن و ثروتمندترین مرد گاتهام در تمام سری داستان‌های دی ‌سی - است؛ اما این چیزی نیست که خودش خواسته باشد. شاید جمله توماس وین که «معترض‌ها مشتی دلقک هستند.» عامل اصلی دامن ‌زدن به این موج است و اوست که نقاب «دلقک» را تبدیل به نماد این شورش می‌کند، نه خواست آرتور.

مرد میانسال تنهای آرام ابتدای فیلم، در اواسط فیلم همچنان آرام است. آرتور خیلی آرام آدم می‌کشد. آرتور در حالی که حتی نمی‌خواست سه مزاحم را بکشد، سه خرده بورژوا را می‌کشد و همین «یک مرد با نقاب دلقک» را تبدیل به نماد جنبش اعتراضی گاتهام می‌کند و حرف‌های توماس وین در اشاره به این قتل‌هاست.

بی‌رحمانه‌ترین صحنه‌های فیلم نه قتل‌های جوکر که زندگی رقت‌بار اوست. عریان‌ترین خشونت‌های فیلم زمانی پدیدار می‌شود که همه ‌چیز زندگی آرتور سیاه است و حتی معدود لحظات خوش زندگی‌اش در ذهن او می‌گذرند. مادرش با شقاوت می‌گوید «مگه نباید برای کمدین شدن بامزه باشی؟» و تیر خلاصی به قلب چند تکه پسرش که رسیدن به رویا را نزدیک می‌بیند، می‌زند.

جوکر در فیلم فلیپس به‌یک‌باره ظهور نمی‌کند و بیش از نیم ساعت فرصت داریم تا با دلایل و چگونگی تبدیل شدن انسانی شکست‌خورده به یک جنایتکار آشنا شویم. فیلیپس در همان نیم ساعت ابتدایی، تکلیفش را با مخاطب روشن می‌کند؛ اگر به دنبال ضرباهنگ‌ سریع و دیدن شمایل همیشگی دنیای دی‌سی هستید، اشتباه آمده‌اید. اینجا یک دنیای خیال‌انگیز نیست. واقعیت جاری در این فیلم به شکل بی‌رحمانه و غرض‌ورزانه‌ای مخاطب معمول کمیک‌ها و فیلم‌های دی‌سی را آزار خواهد داد. آرتور قرار نیست با اطرافیان/ دشمنانش تعریف شود. او مانند اغلب‌ جوکرهای پیش از خودش تصورات کابوس‌وار ندارد. در دنیای خیالی آرتور، همه ‌چیز شاد، رومانتیک و درست پیش می‌رود و این واقعیت کثیف گاتهام است که می‌لنگد. شر مطلقی که از جوکر متصور بودیم، این‌بار توسط «سیستم» در حال پیاده‌سازی است و آرتور تنها یک قربانی است.

البته به هیچ‌ وجه نمی‌توان گفت که فلیپس به جوکرهای پیش از این وفادار نبوده. هنوز هم «یک روز بد» می‌تواند عاملی برای رسیدن به جنون باشد. «کمدین شکست‌ خورده» که جان‌مایه شکل‌گیری شخصیت جوکر است، اینجا هم دیده می‌شود. آرتور مثل برخی جوکرهای دیگر «عاشق» می‌شود. خواکین فینیکس برای این نقش مجبور شده 23 کیلوگرم وزن کم کند تا جوکر مثل همیشه، از آدم‌های عادی لاغرتر باشد. در تاریخ نزدیک به 80 ساله حضور جوکر، تنها در «شوخی مرگبار» بود که از گذشته این شخصیت کمی درک بیشتری پیدا کردیم و فلیپس هم سعی داشته همان خط داستانی را پی بگیرد. کودکی جوکر در این فیلم همچنان در هاله‌ای از ابهام است و مانند «شوخی مرگبار» جوکر می‌تواند «چندین گزینه - هر چند محدود - برای گذشته» داشته باشد. آرتور، مثل اغلب جوکرها در شرایط‌ بحرانی می‌خندد؛ اما این‌بار دلیلی متفاوت برای این خنده‌ها وجود دارد. همچنین باز هم می‌بینیم که جوکر به جای زندان، سر از بیمارستان روانی آرکهایم درمی‌آورد. هنر فلیپس، پیوند گذشته اغلب خیالی جوکر با واقعیت موجود در جهان است. با وجود اینکه داستان در شهر خیالی گاتهام در دهه 80 می‌گذرد، همه ‌چیز شبیه جهان امروز است. در عصری که هنوز اینترنتی وجود ندارد تا فرصت «سوژه کردن» مردم را فراهم کند، یک برنامه تلویزیونی این وظیفه را بر عهده می‌گیرد. یک ایرانی که با کمیک‌های دی‌سی آشنایی کمی دارد و جوکر را مساوی با شخصیت خلق ‌شده توسط نولان و هیث لجر می‌داند، شاید بسیاری از ارجاعات شخصیتی فیلم را متوجه نشود. اما این موضوع به هیچ ‌وجه چیزی از لذت تماشای جوکر کم نمی‌کند.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...