سالینجر در نامهای تقاضا میکند فیلم با بازی خودش در نقش هولدن کالفیلد و در برابر مارگارت اوبراین عملی میشود... مارلون براندو، جک نیکلسون، توبی مگوایر و لئوناردو دیکاپریو بارها برای خرید اقتباسی سینمای فیلم تلاش میکنند؛ اما مرغ سالینجر یک پا داشت... نتیجه کار فاجعهبار است. فیلم مورد انتقاد قرار میگیرد و نظرات منفی حوالهاش میشود... شاید سالینجر و وارثانش نمیدانند چقدر راحت میشود در ایران «ناطوردشت» را اقتباس کرد!
...
همه میخواهند بشریت را تغییر دهند، اما هیچکس به تغییر دادن خودش فکر نمیکند!... اسبها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آنها هم مثل ما جنگ را تحمل میکنند، اما لااقل کسی از آنها نمیخواهد ثبتنام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسبهای بیچاره، ولی آزاد! افسوس که شور و اشتیاق کثافت فقط برای ماست... بهترین کتابی است که در دو هزار سال گذشته نوشته شدهاست!
...
شاید در ادبیات انگلیسی اولین کسی را که بتوانیم نام ببریم که در این سبک مینوشته "جفری چاسر" باشد با داستانهای «کانتربری» ولی قبل از او ما «هزار و یک شب» را داریم و همچنین «دی کامرون» بوکاچیو را داریم... سالینجر آنچه که به ما نشان میدهد دقیقاً آن چیزی است که تجربه کردهایم و دیدهایم... خواندن سالینجر در من این احساس را ایجاد کرد که من دیوانه نیستم.
...
بانی و مری در این اثر نمادی از جهان عوضی هستند که ریموند را به خود جذب میکنند. ریموند در حقیقت متعلق به آن جهان قشنگ است که بواسطه آن دو به جهان فانی و عوضی کشانده میشود... در حدود سن 70 سالگی وارد یک رابطه عاشقانه با دختری 18 ساله شد که این رابطه تنها یکسال به طول انجامید... یا خود فرد از هوش و استعداد کافی برخوردار نیست و یا میلی به استفاده از آن ندارد و دائم شکست میخورد
...
یکی بود یکی نبود خانوادهای بود به نام گلَس، مرکب از هفت فرزند و پدر و مادرشان. هفت فرزند عبارتند از: سیمور، متولد 1917 که در 1948 خودکشی خواهد کرد؛ بودی، متولد 1919 که در انزوا و دور از همه چیز زندگی میکند؛ بوبو متولد 1921، که با تاننیوم مادر سه فرزند ازدواج میکند؛ والت، که در حادثهای میمیرد، و برادر دوقلویش واکر کشیش؛ سپس دو فرزند کوچکتر، زاخاری ملقب به زویی، متولد 1930، و خواهرشان فرانسس، ملقب به فرانی.
...
هولدن کولفیلد، دانشآموز دبیرستان، از سنخ نوجوانانی است که از چندین مدرسه اخراج شده است؛ پیش از آنکه به خانه بازگردد و خبر ناخوش را به پدر و مادر خود بدهد، پس از ترک مدرسه، سه روز در نیویورک پرسه میزند و با ماجراهای ناگوار بیمایهای روبرو میشود. متوجه میشویم که در پی آن «بیمار» شده و در مؤسسهای اقامت کرده است که ماهیت آن مشخص نیست، اما یک «روانکاو» از او مراقبت میکند و او حکایت خود را مینویسد...
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیرههای روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی مینشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل میکند... سادهترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین میدهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغههای شخصیاش درباره عشق، خلوص و میل بودند
...
من از یک تجربه در داستاننویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بدهبستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، میتواند فضای به هم ریخته ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستاننویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت میکنیم مقصود تنها زبانی که با آن مینویسیم یا حرف میزنیم، نیست. مجموعهای است از رفتار، کردار، کنشها و واکنشها
...
میخواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطهای بیابد و بگوید «اینجا پایانی خوش برای خودم میسازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعیاش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیلیافته برای مجموعهای از مسائل بنیادین است که در هم تنیدهاند؛ مسائلی همچون رابطه فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه تلاقی دهها مسئله ژرف و تأثیرگذار است
...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار میگیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه میدهی... روان شناسی رشد به ما کمک میکند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی میرسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی میرسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد
...
مشاوران رسانهای با شعار «محصول ما شک است» میکوشند ابهام بسازند تا واقعیتهایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست میبیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفتوگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسشها را با نظاممندی، دقت و منطق پی میگیرد
...











