• نخستین اثر ادبیتان چه نام داشت و آن را چگونه به ‏چاپ رساندید؟

اولین اثرى که از بنده در مطبوعات چاپ شد یک طرح(Sketch) بود که در سال 1352 در مجله فردوسى به چاپ رسید. اولین داستان کودکانم، در سال 54 در مجله "پیام ‏شادى" چاپ شد. اسمش "برفى" بود. همان داستان هم، در همان سال 55 -ظاهرا- به صورت کتابى مستقل، تحت عنوان "خرگوش ‏ها"، توسط انتشارات الهام به چاپ رسید. دوستان عضو انجمن اسلامى دانشگاه علم و صنعت - که من‏درآن به تحصیل مشغول بودم - آن را براى ناشرى برده بودند. روزى که کتاب در 7000 نسخه چاپ شده و آماده توزیع بود، گفتند لازم است براى عقد قرارداد به دفتر انتشاراتى بروم، که رفتم.

محمدرضا سرشار رهگذر

  • چرا بسیارى از آثارتان را با نام‏هاى مستعار - اغلب رضا رهگذر- منتشر کرده‏ اید؟ آیا در انتخاب نام رهگذر اشاره ‏اى خاص در ذهن داشته ‏اید؟

امروز که به تحلیل انگیزه ‏هایم براى این‏کار می‌پردازم، به نظرم‏ می‌رسد چند نکته در آن دخیل بوده است: اول اینکه، هر چهار کتابى در قبل از انقلاب از من چاپ شد، داراى مضامین سیاسى‌‏اى‏ بود که رژیم روى آنها حساسیت داشت. من می‌‏خواستم شناخته ‏نشوم و در نتیجه مورد تعرض رژیم واقع نشوم. با همین انگیزه، حتى ‏در قراردادها هم، اسم و نشانى واقعى ‏ام را نمی‏نوشتم.
دوم: تصورم این بود که یک نام زیبا، هنرى و بدیع، بهتر وسریع‏تر در ذهن‏ها می‌نشیند. (هر چند بعدها نظرم راجع به نام‏ شناسنامه‏ اى خودم برگشت و دیدم که آن هم کمتر از اسم مستعار ‏انتخابى‏ ام نیست.)
سوم اینکه: در اسم مستعار انتخابى، نوعى تواضع و البته نگاه‏ مثلا عرفانى هم وجود دارد. (جهان جاى قرار و ماندن نیست و همه ‏ما، در آن، رهگذرانى بیش نیستیم.)

  • نقدنویسى را از چه زمانى آغاز کردید؟

از سال 1364، یعنى چند ماه بعد از ورودم به حوزه هنرى‏ سازمان تبلیغات اسلامى.

  • از چه زمانى نقدنویسى برایتان به یک فعالیت جدى‏ تبدیل شد؟ آیا شروع این فعالیت به دلیل علاقه شما به این‏ حوزه بود یا کمبود نقدهاى همسو با دیدگاه ‏هایتان شما را وارد این وادى کرد؟

از حدود سال 1366-1365 آنچه مرا به این وادى کشاند، صرفا احساس یک ضرورت بود. در واقع مى ‏خواستم به سهم خود، خلأبزرگ موجود در این زمینه را پرکنم.

  • تا چه حد به قابل آموزش بودن داستان‏نویسى اعتقاد دارید؟ آیا فکر نمى ‏کنید که هنر و داستان‏نویسى به عنوان ‏شاخه ‏اى از هنر، بیشتر به استعدادهاى ذاتى فرد مربوط است و آموزش چندان تاثیرى در آن ندارد؟

ذوق داستان‏نویسى، در مرحله اول، با مطالعه دقیق و پى‏گیر داستان‏هاى ارزشمند، از سنین کودکى، در انسان رشد و پرورش پیدامى‏ کند. کسانى که این مرحله را به شکل قابل قبولى طى کرده‏ باشند، چنانچه تحت آموزش استادى وارد قرار بگیرند، یا خود به ‏مطالعه کتاب‏هاى مربوط به مباحث نظرى ادبیات داستانى‏ بپردازند، به نویسندگانى به مراتب قوى‌تر و دقیق‏‌تر از هم قطارانشان تبدیل مى‌شوند. ضمن آنکه، راه تکامل ده ‏ها ساله را چه بسا یکى دوساله طى کنند.

آموزش اصول داستان‏نویسى، براى کسى که مرحله مورد اشاره‏ را طى نکرده باشد، نمى‌تواند مفید باشد. چنین افرادى - با این‏کلاس‏ها در بهترین شرایط - ممکن است به یک منتقد یا مدرس‏ داستان‏نویسى "متوسط" تبدیل شوند.

غلط مشهورى که تحت عنوان "ذاتى بودن" داستان‏نویسى یاسایر هنرها رایج شده و متاسفانه گاه از زبان و قلم برخى از موجه‏‌ترین و شاخص‏ترین چهره ‏هاى ادبى و هنرى هم طوطى‏ وار تکرار مى‌شود، هیچ مبناى علمى و تجربى ندارد. در اکثر موارد هم‏ فقط نوعى ژست متفرعنانه از سوى این عده است تا خود را تافته‏ جدا بافته و طبقه برتر معرفى کنند. تجربه نشان داده است که ‏داستان‏نویسى و سایر هنرها کاملا آموختنى ‏اند. اما این آموزش و انس - ولو به صورت غیرمستقیم- هر چه از سنین پایین‏ترى‏ شروع شود، نتیجه ‏بخش‏تر است.

  • ایده برگزارى جلسات آموزش داستان‏نویسى چگونه و از چه زمانى در ذهنتان شکل گرفت؟

از زمانى که در رادیو - شبکه سراسرى- مشغول به کار بودم. یعنى در واقع، اوایل سال 1361. آن زمان، با استفاده از امکانات‏ رادیو، اولین برنامه آموزش داستان‏نویسى طول تاریخ رادیو را به ‏مدت نیم ساعت در هفته، در برنامه "آینده ‏سازان" شروع کردم. بعد، همان کار را در سال 1365 در واحد داستان حوزه هنرى به شکل ‏جدیدى ادامه دادم.

  • با توجه به اینکه بسیارى از شاگردان شما این روزها از نویسندگان بنام هستند، آیا فکر مى‏ کنید توانسته‏ اید به ‏اهداف مورد نظرتان در آموزش داستان‏ نویسى دست پیداکنید؟

با توجه به امکاناتى که در اختیارم بود. فکر مى‏‌کنم موفق ‏بوده‌‏ام. البته، بعضى از آن شاگردان، بعدها استحاله شدند و راهشان ‏را کج کردند که آن هم طبیعى هر جریان از این دست است.

  • جلسات منظم آموزش داستان‏نویسى توسط شما،چگونه برگزار مى‏شد و دلیل توقف این آموزش‏ها چه بود؟

این جلسات، به چهار صورت بود؛ اول، دوره ‏هاى آموزشى کوتاه‏ مدت مقطعى بود که برگزار کنندگان آنها مراکز فرهنگى - ادبى ‏مختلف (کانون پرورش فکرى، امور تربیتى، بنیاد شهید، بنیادجانبازان، آموزش و پرورش، اردوهاى شعر و قصه سراسرى، بهزیستى و...) بودند. در این دوره ‏ها، هرگاه مرا دعوت مى‌‏کردند و شرایط خودم ‏مناسب بود، شرکت و تدریس مى‏‌کردم.

دوم، دوره ‏هاى آموزشى حوزه هنرى بود، که تا سال 1370، تحت سرپرستى و اغلب با تدریس خودم برگزار مى‏‌شد.

سوم، جلسات نقد و بررسى داستان هفتگى در حوزه هنرى بود، در مجموع این جلسات که مکمل کلاس‏هاى رسمى آموزشى بود، بیشترین و باکیفیت‏ ترین نتایج را داشت.

در همین حال، از همان سال 1361 عده‌‏اى از افراد مستعد را که‏ ساکن شهرستان‏ها بودند یا امکان حضور در جلسات نقد حضورى و کلاس‏هاى آموزشى حوزه هنرى را نداشتند، از طریق مکاتبه تحت ‏آموزش قرار دادم تا آنکه در سال 1369 طرح آموزش رسمى ‏داستان‏نویسى از راه دور را، به حوزه هنرى دادم که تصویب شد. دوشماره اول جزوه آن هم، تحت نظر خودم تهیه شد تا آنکه این طرح‏ بعدا به نام "پیک قصه ‏نویسى" که اولین مرکز آموزش مکاتبه ‏اى ‏داستان‏نویسى در ایران و چه ‏بسا خاورمیانه است، وارد مرحله ‏اجرایى شد. به صورت انفرادى و موردى هم آثار خیلى‏‌ها را خوانده و نقدکرده و نویسندگان آنها را راهنمایى کرده‌‏ام.

اما دلیل توقفش چند چیز بود؛ اول، احساس اینکه دیگر آن ‏شرایط دهه 60 تغییر کرده است و نیازى نیست که من، یک تنه بار همه ادبیات متعهد مملکت را در این عرصه به دوش بکشم.
دوم، نماندن وقتى براى فعالیت‏هاى جدى قلمى براى خودم به ‏مدت نزدیک به یک دهه، از خلاقانه‌‏ترین سال‏هاى عمرم.
سوم، قدرناشناسی برخى از افراد و حتى درمواردى، نمک خوردن و نمکدان شکستن آنها.
چهارم، نیاز به تجدید نظر در کارهاى گذشته، براى سر و سامان‏‌دادن - در حد معمولى- به اوضاع شخصى زندگى‏‌ام.
البته آن کلاس‏ها و جلسات، بعد از من، ادامه یافت و همچنان‏ ادامه دارد. هر چند به هر حال آن شرایط و محصولات، با شرایط و محصولات بعدى آنها، تفاوت‏هاى چشمگیرى داشته و دارد.

  • تدریستان در دانشگاه از چه زمانى آغاز شد و تا چه ‏وقت ادامه پیدا کرد؟

تصور مى‏‌کنم از نیمه دوم سال 68شروع شد و هفت ترم‏ تحصیلى ادامه یافت. البته دانشکده از تدریس من خیلى راضى بود و بر ادامه تدریس بنده، اصرار داشت اما من خودم این کار را رها کردم. در این مدت، تدریس سه درس داستان 1و2 و ادبیات کودکان ‏را برعهده داشتم.

تا آنجا که من اطلاع داشتم، در آن زمان کسانى مثل آقایان جمال میرصادقی، نادر ابراهیمی، ناصر ایرانى و محمود دولت‌آبادی ‏هم به تدریس داستان‏ نویسى در دانشکده ‏هاى مختلف، مشغول ‏بودند. سایر مدرسان این درس در جاهاى دیگر، افراد معمولا گمنام ‏و فاقد شهرت ادبى، یا افرادى فاقد این تخصص بودند.

از میان این عده آقایان میرصادقى و ایرانى، صاحب کتاب هم، در این زمینه بودند. آقاى نادر ابراهیمی هم، بعدها یکى دو کتاب دراین زمینه نوشت. این افراد اگر هم توانایى تدریس این موضوع راداشتند- چون تدریسشان را ندیده‌‏ام، نمى‏توانم در این‌‏باره نظربدهم- اما مبانى فکرى‏شان، کاملا برگرفته از منابع غربى بود. امادست کم، تجربه نوشتن را داشتند. مصیبت بیشتر، کسانى بودند که ‏همین تجربه را هم نداشتند به عنوان یک نمونه، شاعر کودکانى که‌‏نمى‏‌دانم از کجا و با کدام تجربه و پیشینه، به این نتیجه رسیده بود که می‌تواند داستان‏نویسى درس بدهد؛ آن هم در یک دانشکده ‏هنرى و ادبى!

  • چگونه به رادیو دعوت شدید و گویندگى قصه ظهر جمعه ‏چطور به شما پیشنهاد شد؟

در اواخر تابستان 1360، مستقیما از طرف مدیریت وقت رادیو، آقاى مهدى ارگانى، براى تصدى سردبیرى همزمان برنامه ‏هاى "خردسالان"،"کودک" و "قصه ظهر جمعه" به کار دعوت و از اوایل‏ مهر آن سال، رسما به کار مشغول شدم. گوینده وقت قصه‏ ظهرجمعه حاضر به ادامه همکارى با برنامه نشد. دست کم دو ماه دست ‏نگه داشتن و پیغام‏ها و درخواست‏هاى من براى برگشتنش هم، نتیجه نداد. تا آنکه بعد از هشت هفته تعطیلى این برنامه، آقاى‏ ارگانى از من خواست تا خودم آزمایش صدا بدهم و در صورت ‏قبولى، گویندگى این برنامه را هم بر عهده بگیرم. در نتیجه از22بهمن سال 60 گویندگى قصه ظهر جمعه هم به دیگر مسئولیت‌‏هایم در آنجا اضافه شد.

  • فکر مى‏کنید دانش فنى درباره داستان تا چه اندازه ‏مى‏تواند بر کار یک قصه‏ گو موثر باشد؟ خودتان چقدر از این‏ اطلاعات در گویندگى قصه ظهر جمعه استفاده کردید؟

خیلى خیلى زیاد! بنده اگر موفقیتى در این کار داشته ‏ام، دست‏کم، نصفش، مدیون همین آشنایى با ظرایف هنر داستان‏نویسى بوده است.

  • خیلى از افرادى که حالا به سنین جوانى و بزرگسالى ‏رسیده‌‏اند از شنوندگان قصه ظهر جمعه بوده‌‏اند و حالا دیگرصداى قصه‌‏گو برایشان حالتى نوستالژیک دارد. این برنامه ‏همچنان یکى از پرمخاطب‏ترین برنامه ‏هاى کودک و نوجوان‏ رادیو بود و نامش حدود 24 سال بود که با نام و صداى شما پیوند خورده بود. گفته بودید که یکى از دلایل استعفایتان ازاین برنامه، میدان دادن به جوان‏ترهاست. آیا فکر نمى‏کنید با توجه به صداى منحصر به فردتان، یک فرصت استثنایى ‏و تکرار نشدنى را از مخاطبان گرفتید؟

اگر واقعا این طور بوده که شما مى‏‌گویید از این بابت از همه ‏عزیزان و بزرگواران خاضعانه پوزش و حلالیت مى‌خواهم.

  • به نظر شما یک داستان تا چه اندازه مى‏تواند بر مخاطبش تاثیر داشته باشد؟ مثلا آیا مى‏تواند موجب تحول ‏عمیق و درونى او شود؟

براى سنین خردسالى، کودکى و نوجوانى، خیلى زیاد! بر توده ‏مردم هم، هنوز داستان تاثیر زیادى دارد و در مواردى که زمینه ‏هاى ‏روانى قبلى در مخاطب فراهم بوده باشد، امکان پدیدآمدن تحول‏ عمیق در چنین مخاطبانى، کاملا هست البته هم از نوع مثبت و هم ‏منفى‌‏اش. من خودم با این سن و سال و با این همه مطالعه داستان ‏هنوز گاهى به شدت تحت تاثیر فرازهایى از داستان‏هاى ارزشمند قرار مى‏‌گیرم.

  • معیارهاى خوب بودن یک داستان از نظر شما چیست؟

جذابیت، سلامت، حس‌‏برانگیزى، تازگى، غنا.

  • از نظر شما یک داستان ‏نویس مسلمان باید به طور کلى‏ چه اهدافى را دنبال کند؟ آیا این اهداف در یک جا متوقف‏ مى‏شوند؟

همیشه باید به خاطر داشت که هنر و ادبیات مورد تایید دین، مقوله‌‏اى در امتداد دین است. هر اثر ادبى و هنرى که نتواند میل به ‏بهتر شدن ـ تعالى ــ را در مخاطب برانگیزد و افق‏هاى نگاه او را اعتلا نبخشد، جز اتلاف وقت و عمر نویسنده و پدیدآورنده آن نیست. که ‏طبعا چنین راهى حد یقفى ندارد.

  • داستان نویس چگونه می‏تواند در داستان‏هایش به ‏مسائل دینى بپردازد؟ و آیا قداست خاص این حوزه ‏ها دست‏ و بال نویسنده را نمى‏‌بندد؟

طرح مضامین معنوى و ماورایى در ادبیات و هنر، طبعا بسیار مشکل‏تر از پرداختن به مضامین زمینى و عادى است. در نتیجه، آگاهى‌‏ها، ابتکار و ظرافت‏هاى ویژه‌‏اى را از نویسنده و هنرمند مى‌‏طلبد اما دسترسى به این توانایى‏ها و امکانات، ناممکن نیست. کار هر چه پیچیده‏‌تر و دشوارتر، انجام آن، شیرین‏تر و افتخارآفرین‏تر!

  • در داستان‏هایى که درباره پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) مانند مجموعه "از سرزمین نور" و رمان "آنک آن یتیم‏ نظرکرده" نوشته‌‏اید، چگونه توانستید به ساحات آن ‏بزرگواران نزدیک شوید و در این آثار تا چه اندازه به عنصر تخیل میدان دادید؟

چیزى مغایر با مسلمات تاریخى موجود درباره آن بزرگواران ‏مطرح نکرده‌‏ام، درباره آنان مانور داده‌‏ام، آن هم تا آنجا که موجب‏ هتک حرمت ایشان نشود. اما در مورد ساختار بنایى که برآورده‌‏ام، در اغلب موارد، کاملا بدیع و حاصل آفرینش ذهن خودم بوده است. در این بخش مى‏‌توانم بگویم بنده از تاریخ و سیره ‏هاى موجود، فقط به عنوان مصالح استفاده کرده‌‏ام، و معمارى داستان‏ها عمدتا طبق‏ نقشه خودم بوده است. پرداخت و نثر هم یک چنین حالتى دارد.

در یک جمله، سعى کرده‌‏ام با آشنایى با روح آن دوران و آنچه ازخصایص آن بزرگواران به ما رسیده است، اثرى تازه بیاورم که‏ بسامان‌‏تر، کامل‌تر، ملموس‌‏تر، قابل تجسم‌‏تر و شیرین‏‌تر از تاریخ‏ صرف باشد. در این میان، ضعف‏هایى اگر هست - که حتما هست- ناشى ازناتوانى من است. اما قوتى اگر هست، توفیقى است که از سوى‏ خداوند- به حرمت مقام و منزلت آن بزرگواران و نه استحقاق ‏خودم- نصیبم شده است.

  • پس از گذشت بیش از ربع ‏قرن از پیروزى انقلاب‏ اسلامى، آیا هویت مستقلى به نام ادبیات انقلاب به وجود آمده است؟ و آیا آثارى وجود دارند که به طور تمام و کمال‏ برخاسته از آرمان‏هاى اصیل انقلاب اسلامى و نماینده آن ‏باشند؟

مى‏‌توان آثارى را- خاصه در عرصه انقلاب و دفاع‏ مقدس- نشان داد که به این معنى نزدیک شده‌‏اند اما در قالب یک ‏الگوى تمام عیار یا جریان پیوسته مستمر فراگیر، نه تا زمانى هم‏ که معیارهاى نظرى این مکتب، از دل متون کهن ادبى و ادبیات‏ دینى گذشته و حال جهان و ایران استخراج و تدوین نشده است، شاید نتوان امیدى به این قضیه بست. ضمن آنکه، متاسفانه بیش ‏از 15 سال است که شاهد هیچ‏گونه حمایت جدى و واقعى از سوى ‏مسئولان فرهنگى و ادبى کشور، از چنین جریانى نیستیم.

کتاب هفته. شماره37

................ هر روز با کتاب ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...