آنکه زنی را به چشم خواهش مینگرد با او مرتکب زنا شده است... شارلوته و ادوارد زندگی عاشقانهای دارند اما پس از ورود اوتیلیه و سروان به قصر، عشقی دیگر در دل آنها سر برمیآورد و ادوارد را بهسوی اوتیلیه و شارلوته را به سوی سروان پیش میراند... کودک که در بغل اوست از دستش در آب میافتد و غرق میشود... من از راه خود بیرون رفتهام، قانونهایم را زیر پا گذاشتهام... و اکنون خدا به نحوی وحشتناک چشمان مرا گشوده است. تصمیم من این است: من هرگز به ادوارد تعلق نخواهم داشت
...
توصیف خانوادهی یک پیشهور است که در معبد قدیمی رو به ویرانیای که به قدیس یوسف اختصاص داده شده است، تولد یافته و بزرگ شده است... با دختر فقیر و پرهیزگاری به نام مریم ازدواج میکند... ابدیت، ضرورت و قانون، تثلیث جدید... پیشرفت شخص باید از پیشرفت بسیاری اشخاص دیگر حاصل شود... آرمان انسانیت جانشین آرمان خانواده و میهن
...
راهی به شناخت مردم ایتالیا... اگر در ونیز مردم وول میزنند، در ناپل میجوشند و میدرخشند، همهچیز در ناپل تحت تأثیر شادی و خوشحالی است... از نخستین کسانی که در آن زمان جزیره ایتالیا را با راهنمایی راهنمایان محلی در همهی جهات طی کرده... . در رم بود که او تعادل درونی را که از مدتها پیش در آرزوی نیل به آن بود در خود احساس کرد: تعادلی میان «من» خود و جهان، میان پندار و واقعیت... عشق لطیفی که در سواحل دریاچهی آلبانو به سراغش میآید...
...
دهقانزادهای است كه در ویتنبرگ به تحصیل فقه روی میآورد، اما خیلی زود در پزشكی، نجوم، ریاضیات و جادوگری سری میدواند... دروغی دلانگیز اما پذیرفتنیتر از واقعیت... انسان را «خدای كوچک جهان» میخواند... نستراداموس، بیكن و گالیله متهم به پیمان با شیطان شدند... رنسانس دوران رشد شهروندی و گذار از استیلای سنت به سوی فردیت بود و در این كاركردش عصر پرجنجال جادوگران، كیمیاگران، نهانبینان، شعبدهبازان و دانشمندان
...
ثمرهی شصت سال کار مداوم و عمیق اوست... سرگذشت کیمیاگریست که برای دسترسی به علوم جدید، روح خود را به شیطان میفروشد... عاشق دختری به نام مارگارت میشود و بعد به او خیانت میکند... به خوشبختی، عشق، ثروت و تمام لذایذ زمینی دست مییابد اما اینها همه او را راضی نمیکند... با وجود قرارداد با شیطان مشمول عفو خدا میشود... قسمت اول فاوست در 1808 نوشته شد، اما نوشتن قسمت دوم تا پیش از مرگ گوته ادامه پیدا میکند.
...
این سفرنامه در چارچوب ادبیات مهاجرت، یعنی در مقوله ادبیاتی که نویسندگان راندهشده از آلمان هیتلری در غربت و مهاجرت نوشتند، خیلی پرآوازه نیست، چونکه به جزئیات زندگی مردم آلمان در شرایط دشوار و وحشتآلود حکومت نازیها چندان نمیپردازد. از دید ادبیات هجرت رمان «مفیستو»، اثر پسر ارشد توماس مان، یعنی کلائوس مان، همچنین داستانهای کوتاه برتولد برشت با عنوان «ترس و نکبت رایش سوم» شهرهترند... قاضی با انتخاب «دون كیشوت» گامی بسیار دلنشین و پربرکت در راه ترجمه برداشته است، شوخطبعی و طنز ذاتی او موجب
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
«خرد»، نگهبانی از تجربههاست. ما به ویرانسازی تجربهها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامهنگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاطخلوت منتظر میماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!»
...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارتها» نبود... سیستم آموزشی دولتهای مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا تودهها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که تودههای «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و بهعلاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت میکنند
...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی میپردازد که در آنها قضاوتها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیتهای قبل از فرآیند تصمیمگیری حتی اگر کاملاً بیربط باشند، میتوانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیرگذار باشند... یکی از راهحلهای اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوتهای انسانی با قوانین یا همان الگوریتمهاست
...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوههای مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماقکشی و کلاهبرداری امرار معاش میکند... لمپن امروزی میتواند فرزند یک سرمایهدار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپنها را ذخایر انقلاب» نامید
...
نقدی است بیپرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بیمعنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسندهی کتاب میتازد و او را کاملاً بیاطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف میکند... او در این کتاب بیاعتنا به روایتهای رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است
...