روایت شیرین واردشدن یک زوج تازه عروسیکرده برای مهمانی، به منزل خالهشان است... قرار میشود چون دیروقت شب است، یکی از مرغها یا خروسهای مشمریم را قرض بگیرند و سر ببرند... مرغ و خروسها به جانش بستهاند... سادهنگاری اما نه سادهنگری... هنرنمایی نمیکند، رئالیسمش جادویی نیست، اما جادو میکند... کاری که حافظ با فخامت و احتشام بیان انجام میدهد، سعدی خونسردانه با زبان و بیان سادهاش به ثمر میرساند...
...
رودک معرفی کوتاه کتابهای روز، رودارود معرفی و بازخوانی طولانیتر کتابهای مطرح، رودسنگ معرفی طولانی کتابهای دیروز، دورود! نگاهی مفصل به کتابی پروفروش یا کمفروش سالهای اخیر، رودبار بازخوانی کارنامه قلمی متنآفرین، رودخانه معرفی کتابهایی که هر ایرانی باید بخواند، رودخوان اندر عوالم کتاب خواندن و آیین و آداب آن و گروهها و حلقههای کتابخوانی و رودنامه در پایان مجله است که میتوان این بخش آخر را نوعی فهرست و نمایه به شمار آورد.
...
در زمانهای که فراغت دیریاب و دشواریاب است و کتاب اعم از قدیم و جدید از کلاسیک تا مدرن، اینهمه فراوان است و از سر و کول ما بالا میرود، چرا باید به زور کتاب خواند؟... مهم این است که هرچه بهتر کتاب خوانده شود، و کتابهای هرچه بهتر، نه هرچه بیشتر... اگر ناگزیر از پر خوانی باشیم، لامحاله ناگزیر از تندخوانی هم هستیم. وگرنه پرخوان کندخوان قرینه کوسه ریش پهن است
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
فهم و تحلیل وضعیت فرهنگ در جامعه مصرفی... مربوط به دوران اخیر است، یعنی زاده مدرنیته متأخر، دورانی که با عناوین دیگری مثل جامعه پساصنعتی، جامعه مصرفی و غیره نامگذاری شده است... در یک سو گرایشی هست که معتقد است باید حساب دین را از فرهنگ جدا کرد و برای احیای «فرهنگ اصیل ایرانی» حتی باید آن را هر گونه «دین خویی» پالود؛ در سوی مقابل، اعتقاد بر این است که فرهنگ صبغهای ارزشی و استعلایی دارد و هر خصلت یا ویژگی فرهنگیِ غیردینی را باید از دایره فرهنگ بیرون انداخت
...
وقتی میخواهم تسلیم شوم یا وقتی به تسلیمشدن فکر میکنم، به او فکر میکنم... یک جریان بهظاهر بیپایان از اقتباسها است، که شامل حداقل ۱۷۰ اجرای مستقیم و غیرمستقیم روی صحنه نمایش است، از عالی تا مضحک... باعث می شود که بپرسیم، آیا من هم یک هیولا هستم؟... اکنون میفهمم خدابودن چه احساسی دارد!... مکالمه درست درمورد فرانکنشتاین بر ارتباط عمیق بین خلاقیت علمی و مسئولیت ما در قبال خود و یکدیگر متمرکز خواهد شد
...
همسایه و دوست هستند... یک نزاع بهظاهر جزیی بر سر تفنگی قدیمی... به یک تعقیب مادامالعمر تبدیل میشود... بدون فرزند توصیف شده، اما یک خدمتکار دارد که بهنظر میرسد خانه را اداره میکند و بهطرز معجزهآسایی در اواخر داستان شامل چندین فرزند میشود... بقیه شهر از این واقعیت که دو ایوان درحال دعوا هستند شوکه شدهاند و تلاشی برای آشتی انجام میشود... همهچیز به مضحکترین راههایی که قابل تصور است از هم میپاشد
...
یک ریسه «ت» پشت سر هم ردیف میکرد و حسابی آدم را تفکاری میکرد تا بگوید تقی... قصهی نویسندهی «سایهها و شب دراز» است که مرده است و زنش حالا دستنویس پانصد ششصدصفحهای آن داستان را میدهد به فرزند خلف آن نویسندهی مرحوم... دیگر حس نمیکردم که داوود غفارزادگان به من نارو زده... عاشق شدم، دانشجو شدم، فعالیت سیاسی کردم، از دانشسرا اخراج شدم... آسمان ریسمان نمیبافد؛ غر میزند و شیرین تعریف میکند...
...
جهل به ماهیت درد باعث انواع نظریهپردازیها و حتی گمانهزنیها شده... دوگانهانگاری باعث شده آثار مربوط به درد غالباً یا صرفاً به جنبهی فیزیکی بدن بپردازند یا فقط به بعد ذهنی-روانی... درد حتی سویههای فرهنگی هم دارد و فرهنگهای مختلف در تجربهی درد و شدت و ضعف آن تأثیرگذارند... انسان فقط با درد خودش سروکار ندارد. او با درد دیگران هم مواجه میشود... سازوکار درمان نیز به همان اندازه اهمیت دارد؛ یعنی بررسی این مسئله که چگونه سازوکار درد متوقف میشود
...