• 06 آبان 1403

    نشست-نقد-و-بررسی-کلیدر

    شباهت‌هایی که بین کلیدر و تاریخ بیهقی می‌بینیم؛ از شیفتگی دولت آبادی به بیهقی ست... مردان کلیدر هنر خندیدن را خوب بلدند. در کوران زندگی همه شان این ویژگی را دارند... آثار دولت آبادی به معنی دقیق کلمه رمان نیستند و قصه هستند... کلیدر اگر از چیزی الهام گرفته باشد، آن رمان «نان و شراب» است... سرّ جادویی بودن زبان «کلیدر» در این نیست که زبان محاوره را با زبان ادبی ترکیب کرده است... ویژگی‌های بدنی قهرمانان کلیدر خیلی شبیه به قهرمانان شاهنامه است... روایت عشق و خشونت ...

  • 01 تیر 1402

    مروری-بر-ممیزی-کتاب-در-سال-۱۳۷۵-فرزانه-ابراهیمزاده

    دوران وزارت مصطفی میرسلیم... ۲۴درصد از کتاب‌های ارائه‌شده برای کسب مجوز(۵۰درصد رمان، ۱۰۰مورد تجدید چاپ! و یک سوم کتب تاریخی) در این سال غیرمجاز اعلام شد: «یک عاشقانه آرام» نادر ابراهیمی، «پدران و پسران» تورگینف، «مسخ» کافکا، «مهمانی خداحافظی» میلان کوندرا... حذف‌وتغییر هر عبارتی که تصویر مثبت از روشنفکران نشان دهد. حذف‌وتغییر هر عبارتی که برای ایران باستان، شخصیت‌های ایرانی و گاه زبان فارسی افاده نوعی تعریف و تمجید کند... آهای جیگر به عزیز جان، سینه به بالاتنه و بغل کردن به محکم گرفتن تبدیل شده ...

Loading
سرنوشت غم انگیز مرا بنگر! عمری را تلخ زیستن و پسانه عمر را به همان تلخی پرداختن... روایت زندگی سه نسل از مردم روستای تلخ آبادِ کُلخچان، جایی حوالی سبزوار... جان کندن سامون به عنوان کارگر فصلی در زمین‌های کشاورزی حوالی ورامین؛ به مشهد آمدن او، شاگرد سلمانی شدنش، بیزاری از این کار و تصمیم برای ورود به ارتش و گروهبان شدن (به این امید که بعدها ارتقا پیدا کند و امیر ارتش شود)؛ آشنا شدنش با تئاتر در مشهد، رفتن به تهران، کار در کفاشی و عکاسی و ورود به تئاتر و شروع کردن به نوشتن داستان و نمایشنامه، مرگ ...
تبعات مدرنیسم آمرانه... بافت جنوب شهر و محلات فقیرنشین و حاشیه‌ای را نیز ماهرانه به تصویر می‌کشد... روستاییان صاحب زمین می‌شوند اما باور دارد که پشت این بخشش، توطئه‌ای نهفته است... عین یک بادکنک بادت می‌کنند و می‌بندند به شاخه اقاقیا که گله‌گله تیغ دارد... پسرش در برابر او قد علم می‌کند و به بندگی فئودال‌های نورسیده تن می‌دهد... به خاطر «بی‌آبی، قحطی و گرسنگی» روستاها را ترک کرده و در شهر به عملگی مشغول شده‌اند ...
می‌خواهد حقوقِ ازدست‌رفته همسرش را به دست آورد، اما برای اثباتِ قابلیتهای خودش و به‌دست‌آوردن مال و جاه به صغیر و کبیر رحم نمی‌کند و دیگران در نظرش در حکم ابزارند... چشم‌انداز من بیشتر متوجه تداوم ادبیاتِ نیاکان بوده و هست... اصل را بر شناخت بگذاریم... اجازه بدهید به‌جای لفظ‌های آزادی و دموکراسی که فرصتِ فهمِ آن به ما داده نشده، بگویم قانون... ملتی که از خودش تهی شود دیگر ارجی نخواهد داشت و بیش از آنکه تا اکنون لِه شده‌ایم لِه خواهیم شد ...
سلوچ را در هفتادوسه چهار شب یكسره نوشتم... در این كتاب به زن و شخصیت زن، زن‌هایی كه پیش‌تر دیده نمی‌شدند پرداخته‌ام... هاجر سیزده‌ساله می‌رود به خانه‌ مردی كه آن‌قدر زن اولش را زده كه زن دیگر به درد نمی‌خورد و علیل و بدبخت به گوشه‌ای افتاده. شب زفاف دختر است و دختر رفته به خانه‌ شوهر... «كی می‌توانی دل‌آسوده به خواب روی، وقتی كه دخترت را همین یك دم پیش به حجله فرستاده‌ای». جیغ و جیغ و جیغ! نیزه‌های شكسته‌ای به دل شب... ...
شخصیت اصلی داستان عمدتا نمی‌تواند پاسخی برای پرسش‌هایش پیدا کند... زن با اینکه همواره به شلوغی‌های آن بیرون و مردمی که در خیابان برای احقاق حق و مطالبه آزادی آمده‌اند، اشاره می‌کند و تأکید دارد که به آنها خواهد پیوست، اما هرگز واقعا به آنها نزدیک نمی‌شود. همیشه در فاصله‌ای دور و مطمئن از آنها قرار می‌گیرد و گرچه خود را آرمان‌خواه و مردمی نشان می‌دهد، اما همیشه درگیر همان دغدغه‌های شخصی خود از روابط انسانی و ایده‌آل‌هایی است که از مرد رویایی زندگی‌اش ترسیم کرده ...
سرگذشت افسری از ارتش رژیم گذشته... پس از پی بردن به روابط غیرمشروع همسرش او را به قتل می‌رساند و مدتی را در زندان به سر می‌برد. پنج فرزند او نیز در شرایط انقلابی هرکدام وارد گروه‌های مختلف سیاسی می‌شوند... ما بذر بی اعتمادی، شک و تسلیم را کاشته‌ایم که به جنگلی از پوچی و بدبینی تبدیل شده است. جنگلی که در آن هرگز جرأت نمی‌کنید حتی اسم خدا، حقیقت و انسانیت را به زبان بیاورید. ما مجبور می‌شویم که قبر فرزندانمان را خودمان بکنیم ...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...