داستان تلخ و فاجعهآمیز آدولف ورلوک، خرابکار حرفهای و جاسوس سفارتخانه... وینی برادری بسیار جوان دارد که دارای ذهنی عقبافتاده است و به این برادر که تنها شادی اوست، علاقهای عمیق دارد و صرفاً به منظور تأمین زندگی آرام برای همین برادر، تن به این ازدواج داده است... پس از هفتهها تشویش و دودلی تصمیم میگیرد که خود توطئه را عملی سازد، مقداری مواد منفجرکننده در اختیار ورلوک میگذارد.
...
به همراه سه نفر دیگر، بر تنها قایق موجود سوار میشود و کشتی را با هرچه در آن است رها میکند... او را به پاتوزان، جزیرهای دورافتاده در مجمعالجزایر مالزی میفرستد... رهبری حزب دورامین، دوست قدیمی اشتاین را به عهده میگیرد و موفق میشود علی را، که مردی طماع است، شکست دهد و اعتماد بومیان را به دست آورد... عشق در وجود بیژو، دختر یک مالزیایی، به او لبخند میزند...
...
رازوموف، از ترس آنکه مبادا به مخاطره افتد، او را لو میدهد. لاجرم، هالدین اعدام میشود... او را به سوئیس میفرستند تا از توطئهای که در یکی از محلههای ژنو، به نام «روسیه کوچک» در حال شکل گرفتن است، سردرآورد... زنی به نام ناتالی، خواهر هالدین، از او میخواهد که از آخرین روزهای زندگی برادرش او را باخبر سازد. رازوموف، با سالم جستن از این مخمصه، اعتماد ناتالی را جلب میکند اما.
...
به دهکده کوچکی در بلندیهای شبه جزیره ژیَن، آمده است تا دوران بازنشستگی خود را در آنجا بگذراند. در خانه پیردختری به نام کاترین سکنا گزیده است، که با دختر برادر خود، آرلت، زندگی میکند؛ دختری عجیب و ساکت که زیبایی کمنظیری دارد... اندک اندک آرلت ساکت را رام میکند. ولی آرلت عاشق افسری فرانسوی به نام سرگرد رئال میشود... سوولا توطئهای میچیند تا رئال را به کمینگاهی بکشاند و او را بکشد ولی موفق نمیشود
...
مارلو به جستجوی میستر کورتس، نماینده شرکت، میپردازد که بایستی در مرکز سرزمین عاج باشد، اما مدتهاست که خبری از او در دست نیست... وحشیان نمیخواهند که سفیدها میستر کورتس را، که در نظر آنها موجودی الاهی است، بازستانند. کورتس با اندیشه دعوت وحشیان به مسیحیت آغاز سفر کرده بود، اما اعصابش تاب مقاومت نیاورد و ریاست رقصهای شبانهای را به عهده گرفت که پیش درآمد قربانیهای فراوان به افتخار او شد.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
آنچنان که فکر میکنیم در ادوار تاریخی اندیشه ایرانی یکدست نبوده است... سنت ایرانی هیچگاه خالی از اندیشه حکومت نبوده است... تمام متن در ذیل سپهر کیهانخدایی پر از تاثیر بخت و اقبال و گردش چرخ و ایام است... پادشاهی امری الهی است... باید زمان طی میشد تا انسان ایرانی خود به این باور برسد که سرنوشت به دست خویشتن است... اطراف محدود ما که میتواند نظام کل هرکسی باشد؛ بازتاب احوال و درک اوست
...
بازگوکردن روابط عاشقانه بینتیجهاش، اقدامش به خودکشی، دوستیها و پروژههای ادبی منقطعش، تحتالشعاعِ بخشهایی از پیشینه خانوادگی قرار میگیرد که مسیر مهاجرت از جمهوری دومینیکن به ایالات متحده آمریکا را معکوس میکند و روی زنان خانواده اسکار متمرکز میشود... مادرش زیبارویی تیرهپوست بود... عاشق جنایتکار بدنامی شد... ارواح شرور گهگاه در داستان بهکار گرفته میشوند تا بداقبالی خانواده اسکار را به تصویر بکشند
...
فهم و تحلیل وضعیت فرهنگ در جامعه مصرفی... مربوط به دوران اخیر است، یعنی زاده مدرنیته متأخر، دورانی که با عناوین دیگری مثل جامعه پساصنعتی، جامعه مصرفی و غیره نامگذاری شده است... در یک سو گرایشی هست که معتقد است باید حساب دین را از فرهنگ جدا کرد و برای احیای «فرهنگ اصیل ایرانی» حتی باید آن را هر گونه «دین خویی» پالود؛ در سوی مقابل، اعتقاد بر این است که فرهنگ صبغهای ارزشی و استعلایی دارد و هر خصلت یا ویژگی فرهنگیِ غیردینی را باید از دایره فرهنگ بیرون انداخت
...
وقتی میخواهم تسلیم شوم یا وقتی به تسلیمشدن فکر میکنم، به او فکر میکنم... یک جریان بهظاهر بیپایان از اقتباسها است، که شامل حداقل ۱۷۰ اجرای مستقیم و غیرمستقیم روی صحنه نمایش است، از عالی تا مضحک... باعث می شود که بپرسیم، آیا من هم یک هیولا هستم؟... اکنون میفهمم خدابودن چه احساسی دارد!... مکالمه درست درمورد فرانکنشتاین بر ارتباط عمیق بین خلاقیت علمی و مسئولیت ما در قبال خود و یکدیگر متمرکز خواهد شد
...
همسایه و دوست هستند... یک نزاع بهظاهر جزیی بر سر تفنگی قدیمی... به یک تعقیب مادامالعمر تبدیل میشود... بدون فرزند توصیف شده، اما یک خدمتکار دارد که بهنظر میرسد خانه را اداره میکند و بهطرز معجزهآسایی در اواخر داستان شامل چندین فرزند میشود... بقیه شهر از این واقعیت که دو ایوان درحال دعوا هستند شوکه شدهاند و تلاشی برای آشتی انجام میشود... همهچیز به مضحکترین راههایی که قابل تصور است از هم میپاشد
...