آدم‌ها یا بلدند به یکی بزرگتر از اندازه‌های خودشان سلام کنند یا بلد نیستند یا بلدند با یک روح بزرگ نجوا کنند یا بلد نیستند. خوبی‌اش این است که اصلا به قیافه و ادا و حرف نیست. بعضی‌ها که خیلی حرفش را می‌زنند؛ خیلی قیافه‌اش را می‌آیند و زورش را می‌زنند از پس این سلام ساده بر نمی‌آیند و ساختگی بودن ادایشان به راحتی لو می‌رود. بعضی‌ها که اصلا بهشان نمی‌آید آن قدر نرم و سبک از پس این رویارویی بر می‌آیند که تماشایش از بیرون مثل لذت ایستادن روبروی تابلویی شاهکار است.

زیارت، قیامت کوچکی است. باورها و شک‌هایمان را عریان می‌کند. تجربه‌ی ساده‌تری است از حضور که به پیچیدگی رویارویی روز بزرگ نیست، ولی آزمایش ساده‌ی همان لحظه است. درست مثل همان روز بزرگ، دو حالت بیشتر ندارد. یا حضور کسی را در آن روبرو حس می‌کنی یا نمی‌کنی. همین. همین ما را به دو گروه تقسیم می‌کند. دو حالت و دو گروه. یک تقسیم ساده.

در آوردن ادای زیارت یکی از سخت‌ترین اداهاست. زود معلوم می‌شود چه کاره‌ای. مردمی آن جا هستند که ساده‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین آرزوهایشان را جوری می‌گویند که انگار نه و آره‌اش را همان لحظه می‌گیرند. انگار اشارات سر و چشم روح بزرگ را می‌بینند.

کنار اینها، ادا در آوردن خودش را زود معلوم می‌کند. تصنعی بودن سلام آنهایی که باور ندارند توی چشم می‌زند. ادای ملاقات در آوردن کار راحتی نیست.

هر زیارت، قیامت کوچکی است که پاهایمان را می‌لرزاند. یعنی این بار حضورش را باور می‌کنم یا از دسته‌ی دوم می‌شوم؟ می‌رویم زیارت تا این آزمایش ساده را از خودمان بگیریم و ترس دارد اینکه نتیجه‌ی آزمایش منفی باشد. 

مشهد خوبیش این است که آزمایش قیامت را در ساده‌ترین حالتش از خودت می‌گیری. تست حضور را اگر با کسی که اسمش رضا است از خودت بگیری، معلوم است که خیلی راحت‌تر جواب می‌دهد. یکی آن جاست که خیلی زود راضی می‌شود به تو مزه‌ی ملاقات بچشاند. مشهد خوبیش همین است. ترس آدم را می‌ریزد. با رویی از خدا روبرو می‌شوی که روی راحت راضی شدن اوست. مشهد رفتن، خودش زرنگی است. آدم باید بلد باشد که با خدا از کدام در وارد شود.

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...