آدم‌ها یا بلدند به یکی بزرگتر از اندازه‌های خودشان سلام کنند یا بلد نیستند یا بلدند با یک روح بزرگ نجوا کنند یا بلد نیستند. خوبی‌اش این است که اصلا به قیافه و ادا و حرف نیست. بعضی‌ها که خیلی حرفش را می‌زنند؛ خیلی قیافه‌اش را می‌آیند و زورش را می‌زنند از پس این سلام ساده بر نمی‌آیند و ساختگی بودن ادایشان به راحتی لو می‌رود. بعضی‌ها که اصلا بهشان نمی‌آید آن قدر نرم و سبک از پس این رویارویی بر می‌آیند که تماشایش از بیرون مثل لذت ایستادن روبروی تابلویی شاهکار است.

زیارت، قیامت کوچکی است. باورها و شک‌هایمان را عریان می‌کند. تجربه‌ی ساده‌تری است از حضور که به پیچیدگی رویارویی روز بزرگ نیست، ولی آزمایش ساده‌ی همان لحظه است. درست مثل همان روز بزرگ، دو حالت بیشتر ندارد. یا حضور کسی را در آن روبرو حس می‌کنی یا نمی‌کنی. همین. همین ما را به دو گروه تقسیم می‌کند. دو حالت و دو گروه. یک تقسیم ساده.

در آوردن ادای زیارت یکی از سخت‌ترین اداهاست. زود معلوم می‌شود چه کاره‌ای. مردمی آن جا هستند که ساده‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین آرزوهایشان را جوری می‌گویند که انگار نه و آره‌اش را همان لحظه می‌گیرند. انگار اشارات سر و چشم روح بزرگ را می‌بینند.

کنار اینها، ادا در آوردن خودش را زود معلوم می‌کند. تصنعی بودن سلام آنهایی که باور ندارند توی چشم می‌زند. ادای ملاقات در آوردن کار راحتی نیست.

هر زیارت، قیامت کوچکی است که پاهایمان را می‌لرزاند. یعنی این بار حضورش را باور می‌کنم یا از دسته‌ی دوم می‌شوم؟ می‌رویم زیارت تا این آزمایش ساده را از خودمان بگیریم و ترس دارد اینکه نتیجه‌ی آزمایش منفی باشد. 

مشهد خوبیش این است که آزمایش قیامت را در ساده‌ترین حالتش از خودت می‌گیری. تست حضور را اگر با کسی که اسمش رضا است از خودت بگیری، معلوم است که خیلی راحت‌تر جواب می‌دهد. یکی آن جاست که خیلی زود راضی می‌شود به تو مزه‌ی ملاقات بچشاند. مشهد خوبیش همین است. ترس آدم را می‌ریزد. با رویی از خدا روبرو می‌شوی که روی راحت راضی شدن اوست. مشهد رفتن، خودش زرنگی است. آدم باید بلد باشد که با خدا از کدام در وارد شود.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...