• 19 بهمن 1384

    الکساندر-پوشکین

    از طرف مادر که نام خانوادگی هانیبال Hannibal داشت مستقیماً به شاهزاده‌­ای حبشی می­‌رسید که از سرداران پطرکبیر امپراتور روس بود. پوشکین بدین طریق طبع پرشور و سرشار از شادی و احساس‌های تند و پایبندی به ناموس و شرافت را از خون آفریقایی خود به ارث برده بود... اشعار تحریک­‌آمیز پوشکین توجه مقامات حکومتی را به خود جلب کرد و موجب شد که وی در 1820 به جنوب قفقاز تبعید گردد. این تبعید او را از زندگی متزلزل پایتخت دور کرد... سرانجام نیز با جوانی فرانسوی که با همسرش روابط عاشقانه یافته بود، قرار دوئل گذاشت ...

Loading
ولادیمیر به راهزنی می‌پردازد و پلیس نمی‌تواند دستگیرش کند... راهزن جوان به خانه کیریل، که خود شخصاً او را نمی‌شناسد، حمله نمی‌کند زیرا دلباخته ماشا، دختر اوست. و هرچه پیرامون ماشا است برای او مقدس می‌شود. ولادیمیر خود را به صورت معلم درمی‌آورد و موفق می‌شود که به این خانه راه پیدا کند و دل دختر جوان را برباید. ...
شاهزاده خانم پیری توانسته است، پس از باخت در قمار، با تردستی مرموزی با جابجایی سه ورق خود را از گرفتاری نجات دهد. هرمان، که هرگز ورق بازی نکرده است و مشتاق به دست آوردن راز این بازی از پیرزن است، موفق می‌شود که به خانه این زن راه پیدا کند. ولی پیرزن وحشت‌زده شده و قبل از آنکه جوان بتواند رمز را به دست آورد می‌میرد. پس از مراسم دفن شبح شاهزاده خانم بر جوان ظاهر می‌شود. ...
پوگاچف پی می­‌برد که اسیرش، گرینیوف جوان، همان کسی است که روزی پوستین خود را به او بخشیده بوده است. از این رو، او و ماریا را از مرگ نجات می­‌دهد، سپس، گرینیوف، که به گناه تماس ناخواسته با شورشیان متهم به خیانت به میهن است، بازداشت می‌­شود و سرانجام، ماریا لطف و عنایت امپراتریست را نسبت به او کسب می‌­کند. ...
در حال بارگزاری ...
که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...