گزیده گفتوگوهای نشریه پاریس ریویو با 12 نویسنده... علاقه رماننویسان به مطالعه زندگینامه بسیار عجیب و جالب توجه است... وقتی 13 ساله بودم دو کتابخانه هارلم را سرتا پا خوانده بودم... کرم روزنامه خواندن دارم... منتقدان را به اندازه خودشان جدی بگیرید... صفحه آخر کتاب را ۳۹ بار بازنویسی کردم... برای نویسنده شدن باید «بنویسید»... من نویسندهای کاملا افقیام. اگر درتختخواب یا روی نیمکتی دراز نکشم و سیگار و قهوه کنارم نباشد نمیتوانم فکر کنم
...
آس و پاس بودم... قصد داشتم به زندان بروم. میخواستم کسی را بکُشم یا کشته شوم. بهترین دوستم دو سال قبل خودکشی کرده بود... نمیخواستم مفتخور باشم... من بخشی از هیچ جامعهای نبودم تا اینکه کمکم تبدیل به «جوانی عصبانی در نیویورک» شدم... کل جامعه تصمیم گرفته شما را نادیده بگیرد... بعد از ١٠ سال حمل این کتاب، سرانجام آن را در سه ماه در سوییس به پایان رساندم... یک نویسنده باید همهی خطرات نوشتن آنچه را میبیند، بپذیرد
...
این کتاب ترکیبی از «آلیس در سرزمین عجایب»، «دن کیشوت»، و «کشتن مرغ مینا» است زیرا داستان دخترکی را روایت میکند که در روز تولدش در ماجراجویی عجیبی در جستجوی درخت آرزوست و درمییابد انسان باید آرزوهایش را با مهربانی و لحاظ کردن زندگی دیگران برگزیند. فاکنر این کتاب را برای ویکتوریا فرانکلین، دختر معشوقهاش در کودکی نوشت. فاکنر امیدوار بود مادر ویکتوریا زندگی زناشوییاش را رها کند و با او ازدواج کند که البته این اتفاق چند سال بعد و شاید به دلیل نوشتن این کتاب توسط فاکنر رخ داد!
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
او «آدمهای کوچک کوچه»ــ عروسکها، سیاهها، تیپهای عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیتهایی تراژیک نشاند. همانگونه که جلال آلاحمد اشاره کرد، این عروسکها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بیجایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیهنشینی فرهنگی را میسازد: جایی که سنتهای مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا میشوند
...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه میکنند تا در فرآیند طلاق، همهچیز، حتی خانه و ارثیه خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک میکند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه سقوط به دست این نوکیسههای سطحی، بیریشه و بیاخلاق است، تصمیم میگیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود میگوید: «تکشاخهای خالخالی پرواز کرده بودند.»
...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه بهمنزله یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هالهای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایتهای نازیسم عذرخواهی نکرد. او سالها بعد، عضویتش در نازیسم را نه بهدلیل جنایتها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگترین اشتباه» خود خواند
...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشههای آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشهای پوسیده است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوانهای مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته میشود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ میشود
...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیرههای روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی مینشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل میکند... سادهترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین میدهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغههای شخصیاش درباره عشق، خلوص و میل بودند
...








