• 19 بهمن 1384

    ایوان-تورگنیف

    مادرش زنی مستبد و تندخو که با خشونت بسیار در خانه فرمانروایی داشت و حتی با پسر بی‌رحمانه رفتار می­‌کرد، بعدها چهره خشن و عاری از لطف مادر در یکی از داستانهایش ترسیم شده است... به آلمان سفر کرد، سه سال در دانشگاه برلن به آموختن فلسفه پرداخت، با گروه آزادی‌خواهان و متفکران اصلاح­‌طلب روسیه آشنا شد، به انجمن آنان رفت و آمد کرد و بدین طریق هم علاقه به فرهنگ غرب در او توسعه یافت و هم عقاید سیاسیش خط سیر مشخصی گرفت. ...

Loading
روس‌ها خارج از مدارهای دولتی نمی‌توانند فکر کنند و رفتار آنها قابل پیش‌بینی نیست... نیاز ذاتی دارند که بر آنها حکومت شود و مهم هم نیست توسط چه کسانی... از رعایایی می‌گوید که هیچ‌کدام حاضر نیستند تغییر کنند... از بی‌هدف‌بودن نسل خودش، عدم پذیرش مسئولیت اجتماعی، غرق‌بودن در منافع و افکار شخصی می‌گوید... فقر و محرومیت، روان‌شناسی دروغ و دزدی را شکل می‌دهد... سیستم می‌خواهد عموم را زیرِ متوسط، عوام، ضعیف و ناامید کند ...
به همراه دوست خود، به تصادف به خانه ییلاقی زنی به نام لازونسکایا می‌رسد. زن با کلمات سحرآمیزش میهمانان خود را مسحور خود می‌سازد... با آنکه بنا بود تنها یک شب در خانه او بگذراند، چندین ماه مهمان او می‌شوند... رودین همچنان یکی از بارزترین نمایندگان افراد «عاطل» و «سربار جامعه» است ...
یک کمدی از انسان حقیقی است... بیست داستان که پیوند ظاهری دیگری جز شخصیت راوی داستان ندارند و جهان روستایی را توصیف می‌کنند... گاه توصیف ساده یا با شکوه مناظر است. گاه گفتگوهایی است که در خم بیشه‌ای شنیده می‌شود، گاه ضبط چهره‌ای نوعی است و گاه مصیبت‌هایی واقعی... این کتاب در الغای بردگی سهم داشت. ...
بازاروف،‌ نیهیلیست است «از این رو که در برابر هیچ مرجع قدرتی سر فرود نمی‌آورد و هیچ اصلی را بی‌بررسی نمی‌پذیرد»... عشق او درست از همان عشق‌هایی است که آماج تمسخر و ریشخندش بوده اند. «شکار» از چنگش به در می‌رود. از آن پس،‌ زندگی او بی دورنما می‌شود، ‌گویی در این جهان خاکی هیچ کاره است. سرانجام، ‌به نزد پدر و مادرش بازمی‌گردد و می‌کوشد تا تجربیات علمی پیشین خود را از سر گیرد و از این راه خود را بازیابد. ...
سانین، جوان اصیل‌زاده روس که موقتاً به فرانکفورت آمده است، به جمّا، دختر جوان و شایسته ایتالیایی دل می‌بازد. این دختر نامزد یک آلمانی ثروتمند و کم‌شعور است. به دنبال دوئل قهرمانانه‌ای که سانین برای آبروی دختر جوان به آن تن می‌دهد، جمّا نیز به نوبه خود عاشق او می‌شود... محتاج پول می‌شود. سانین راه ویسبادن نزدیکترین شهر را در پیش می‌گیرد تا یکی از املاکش را به زن روس پولداری که در آنجا به سر می‌برد بفروشد. این زن زیبای هوس‌باز شیفته سانین می‌شود و ... ...
در حال بارگزاری ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...