• 23 اسفند 1384

    استاندال-هانری-بیل

    پس از سفری کوتاه به شهرهای ایتالیا در 1812 به پاریس بازگشت و با ارتش ناپلئون به روسیه رفت، مدتی در مسکو ماند و در بازگشت به پاریس از شهرهای مختلف آلمان عبور کرد. پس از سقوط ناپلئون و بازگشت خانواده سلطنتی بوربون در 1814، استاندال از پاریس به میلان رفت. در اواخر 1815 از آنژلین جدا شد و به عشق ناکام دختری به نام "متیلده دمبووسکی" گرفتار آمد. شیفتگی استاندال به زندگی ایتالیایی و علاقه پرشورش به موسیقی او را به کار ادبی برانگیخت و در 1814 اولین اثر خود را با عنوان "زندگی هایدن، موتسارت و متاستاز" ...

Loading
«من با نوشتن نخستین جمله زندگی ناپلئون نوعی تأثر مذهبی در خود احساس می‌کنم.» ... استاندال با احساسات شورانگیزی به توصیف ناپلئون باز می‌گردد، شاید به سبب آنکه در او بخشی از گذشته خود را می‌بیند... او تنها به تعقیب گام به گام شرح زندگی ناپلئون در یادنامه سنت هلن اکتفا می‌کند، و «گزارش معقولی» از وقایع به سبکی ساده مانند گزارش خاطره‌نویسان قرن هفدهم به دست می‌دهد. ...
ژینای بسیار زیبا که بیوه مانده است، با نخست‌وزیر شاهزاده پارم، آشنایی پیدا کرده و برای حفظ ظاهر، با دوک دو سانسورینای پیر ازدواج کرده است ... فابریس جوان، اکنون که راه افتخار نظامی به رویش بسته شده است، در چنین محیطی، برای همراهی جاه‌پرستی عمه‌اش، آماده پیش گرفتن راه کشیشی می‌شود و معاون اسقف پیر می‌گردد... پارم، تصویر کوچک بشریتی دستخوش فتنه و نفاق است. ...
‌دختر در صومعه کاسترو، که در قلمرو خانواده اوست، زندانی شده است. و ژول بیهوده درصدد ربودنش برمی‌آید. مادر هلن، با نیرنگهای بسیار، با قبولاندن این معنی به هلن که ژول بر اثر جراحت ناشی از سعی در ربودن او مرده است و با باوراندن این معنی به ژول که هلن دیگر شوهر کرده است، آن دو را از یکدیگر جدا می‌کند. ...
«دشمن تا وقتی که مایه هراسش باشم مطیع من خواهد بود، آن وقت جرئت تحقیر من را نخواهد داشت». ماتیلد پی می ­برد که آبستن شده است. از آن دم با تهور رفتار می­ کند. نامه‌ای به پدرش می ­نویسد و او را از این امر آگاه می‌کند. مارکی سخت به خشم می­‌آید... هنگام قداس روانه کلیسا می‌شود و پشت سر مادام دو رنال جای می‌گیرد و به هنگامی که راهب نان و شراب را بالا می‌برد، دو تیر به سوی وی شلیک می‌کند. ...
در حال بارگزاری ...
که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...