• 04 فروردین 1385

    گی-دو-موپاسان

    پدر موپاسان از خانواده‌های اصیل لورن Lorraine بود که از طرف ملکه ماری ترز به عنوان نجیب‌زاده دست یافت و از قرن هیجدهم در نورماندی مقیم شد. مادر موپاسان نیز از مردم نورماندی بود و هنگامی که از شوهر جدا گشت، تربیت پسر را برعهده گرفت و عشق به ادبیات را به او القا کرد... در سیزده سالگی به مدرسه شبانه‌روزی مذهبی سپرده شد... از مدرسه اخراج شد... سالهای 1873 تا 1880را نزد فلوبر به کارآموزی ادبی گذراند... در اول ژانویه 1892، رگ گردن خود را برید. ...

Loading
پاریس و کسب و کار محقر جواهرفروشی خود را رها کرده و روزها را همه در دریا به ماهی‌گیری می‌گذراند... نزدیک به سی سال دارد، موطلایی و لاغراندام و عصبی‌مزاج و دل‌مشغول کارهای بزرگ و ناکامی‌های بزرگ‌تر... برادر کوچکتر را به سبب زندگی منظمش، همواره سرمشقی برای پیر بی‌انضباط پیشنهاد کرده‌اند... ثروت هنگفتی به ارث می‌برد... دچار حسادت می‌شود... از این خبر یکه می‌خورد، اما اندکی بعد تأیید حقیقت را از زبان مادرش می‌شنود ...
ماجرایی عشقی میان او و یکی از همسایگان، ویکنت ژولین دو لامار، آغاز می‌شود. این اشراف‌زاده که مدتی پیش پدرش مرده است، به روستا پناه برده است و تصمیم دارد به دارایی خویش که بر اثر ولخرجیهای پدرش لطمه دیده است، رونق ببخشد... مرد به دست شوهری حسود کشته می‌شود... پل که تازه وارد هجده سالگی شده است به انگلستان فرار می‌کند و به زور از مادرش پول می‌‌گیرد... ...
از پزشک پیر روستا دعوت به مداخله می‌شود تا آبروی زنی جوان را که عاشقش، هنگام شب، در خانه او مرده است نجات بخشد... من و شوهرم در تمام مدتی که پدر بیمار بود مجبور بودیم که روی زمین بخوابیم. حالا که تشریفات میت تمام شده است، ما به خود اجازه داده‌ایم که تختمان را دوباره صاحب شویم... زَنَک تا می‌تواند او را می‌دوشد، چون پزشکها و وکیلها از او حمایت می‌کنند... نقاش پیری از عیاشی جوانی خود تعریف می‌کند ...
در حال بارگزاری ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...