ابتدا شیفته "غربیسازی" جامعه است و به اصلاحات از بالا دل بسته، اما با شکست این روش، "نوسازی" سیاسی را برمیگزیند و نقد سنت در پایینترین سطوح جامعه را تئوریزه میکند... از یک طرف اطفال بیشعور میریزند و از سمت دیگر مهندس و حکمای کامل بیرون میآورند... هرچند یکبار جنبشی کورکورانه میان مردم پیدا میشود... نه ایدهآلهایمان را یکجا متمرکز میکنیم و نه زیر لوای مشروطیت و قانون برمیخیزیم... هر جنبشی به آشفتگی و خونریزی میانجامد و همین که طوفان گذشت، آبها از آسیا میافتد
...
فردی که خودش را شهروند نمیشناسد، نسبت به موضوعات سیاسی و اجتماعی بیتفاوت میشود و این یک ویژگی نامدنیت سیاسی اجتماعی است... گفتوگو و مشاجره را نه با اخلاق، بلکه با مدنیت و نامدنیت میسنجند... هرچه حوزه شهروندی در فرد محدودتر شود، او بیشتر به سوی برآوردن منافع و مصالح شخصیاش رانده میشود... وقتی خودمداری در جامعه غلبه پیدا میکند، فردی که در جایگاه یا مرتبه بالا قرار میگیرد مسئولیت تصمیماتی که میگیرد نمیپذیرد و پاسخگو نیست
...
چرا کاستیهای شاه عباس اول را نادیده گرفته...«پروژه» او بهشدت رنگ سیاسی گرفته است... یک راست محافظهکار اقتدارگراست... پادشاهان باستانی ایرانی متعلق به ردهای از خدایان بودند که «بغ» خوانده میشدند... رابطه این نوع فرمانروا با مردم تحت سلطهاش رابطه چوپان و رمه بود... توجه او به تاریخ واقعی برای توجیه سوگیریهای ایدئولوژیکیاش است... در روایت طباطبایی شاه عین دین است و فرمانهایش فرمان خداست
...
در حال بارگزاری ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه میکنند تا در فرآیند طلاق، همهچیز، حتی خانه و ارثیه خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک میکند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه سقوط به دست این نوکیسههای سطحی، بیریشه و بیاخلاق است، تصمیم میگیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود میگوید: «تکشاخهای خالخالی پرواز کرده بودند.»
...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه بهمنزله یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هالهای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایتهای نازیسم عذرخواهی نکرد. او سالها بعد، عضویتش در نازیسم را نه بهدلیل جنایتها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگترین اشتباه» خود خواند
...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشههای آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشهای پوسیده است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوانهای مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته میشود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ میشود
...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیرههای روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی مینشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل میکند... سادهترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین میدهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغههای شخصیاش درباره عشق، خلوص و میل بودند
...
من از یک تجربه در داستاننویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بدهبستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، میتواند فضای به هم ریخته ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستاننویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت میکنیم مقصود تنها زبانی که با آن مینویسیم یا حرف میزنیم، نیست. مجموعهای است از رفتار، کردار، کنشها و واکنشها
...








