تصویری پهناور و قوی که با تاجگذاری پتر خردسال در 1682 آغاز میشود... برخورد روسیهی جوان با روسیهی اشراف و اوسترلینزها و کهنهاندیشان... هرگز بر کسانی که با هدف او مخالف بودند ترحم روا نمیداشت ولی هرسخنی را که از روی حسن نیت، شجاعانه و شرافتمندانه گفته میشد میپذیرفت... در کنار شخصیتهای روسی نظیر «ملکه سوفیا» که رقیب بزرگ او بود، با دوستان امپراتور و همچنین با دشمنان و متحدان خارجیاش آشنا میشویم
...
شرحی است از زندگی در یک خانه روس در رژیم تزاری و در اواخر قرن نوزدهم. نیکیتا فرزند مالکی در اراضی حوزه ولگا است. نویسنده با دقت زیاد به تشریح روحیه کودک پرداخته است، به بازیهایش و مسائل مورد علاقهاش و تخیلات و نخستین عشقهایش، و سپس به روحیه کودکان دور و بر او؛ خواه مثل خود او فرزند ملاکین باشند یا بچههای خردهمالکان دهات اطراف.
...
زندگی دو خواهر، به نامهای داشا و کاتیا و عشقهای آنان... چهرههای داستانی بخش نخست کتاب یا میمیرند یا معلول و راهزن آنارشیست میشوند. تنها مهندس ایوان ایلیچ، که عاشق داشا است، پس از فرار از زندان آلمانیها به سن پترزبورگ بازمیگردد و سرانجام با زنی که سالهاست چشم به راه اوست ازدواج میکند... سالها سپری خواهد شد؛ جنگ و انقلاب هم سپری خواهد شد؛ آنچه دستنخورده میماند همان دل سرشار از عشق ماست.
...
در حال بارگزاری ...
داستان خانواده ششنفره اورخانی... اورهان، فرزند محبوب پدر است چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه شبیه اوست... او نمیتواند عاشق شود و بچه داشته باشد. رابطه مادر با او زیاد خوب نیست و از لطف و محبت مادر بهرهای ندارد. بخش عمده عشق مادر، از کودکی وقف آیدین میشده، باقیمانده آن هم به آیدا (تنها دختر) و یوسف (بزرگترین برادر) میرسیده است. اورهان به ظاهرِ آیدین و اینکه دخترها از او خوششان میآید هم غبطه میخورد، بنابراین سعی میکند از قدرت پدر استفاده کند تا ند
...
پس از ۲۰ سال به موطنشان بر میگردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس میکنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفتههایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسشهایی هستند
...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بیخرده شیشه و «نایس». دقیقهبهدقیقه میشود مچش را گرفت که تو بهعنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمونوخطا پیدا میکند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یکبار و برای همیشه
...
همه انسانها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپارهای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها باارادهترینها به آنچه روباه میداند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد»... عظمت خارپشت در این است که محدودیتها را نمیپذیرد و به واقعیت تن نمیدهد
...
در کشورهای دموکراتیک دولتها بهطور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثباتبخش حمایت میکنند، در صورتی که رژیمهای خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایههای حکومت خود میدانند... نظامهای اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده میکنند... آنها نه دموکراسی را برقرار میکنند و نه بهطور منظم به سرکوب آشکار متوسل میشوند، بلکه با برگزاری انتخابات دورهای، سعی میکنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند
...