قتلی در‌جنگل | شرق
 

«کانتن عصبی بود و برای ادامه بازجویی توان کافی نداشت؛ پس، لباس پوشید و بیرون رفت تا ذهنش کمی باز شود. راهی را پیش گرفت که برایش آشنا بود. سرمای سوزانی بود و باد منجمدکننده‌یی به صورتش می‌خورد. کانتن همه کسانی را که می‌توانستند قاتل باشند، در ذهنش مجسم کرد: گوئارداک، پترود، احمد، خانم وردو و داوید و پی‌یر واسر. متوجه شد که هرچه پیش‌تر می‌رود، مظنون‌ها هم بیشتر می‌شوند. مقتول آن‌قدر در کارخانه تنش ایجاد کرده بود که نمی‌شد جلوی خشونت را گرفت؛ ولی کی این کار را کرده بود؟ کی هم‌دست کی بود؟ چه کسی و چرا؟ آسمان گرفته و تاریک بود و برفی ریز که بر سطح زمین نشسته بود با باد به هوا می‌رفت. کانتن راه برگشت به کارخانه را پیش گرفت تا بازجوئی‌ها را ادامه دهد...».

الوار برای تابوت‌ها»[Du bois pour les cercueils] کلود راگون [Claude Ragon]

اینها بخشی از رمان «الوار برای تابوت‌ها»[Du bois pour les cercueils]ی کلود راگون [Claude Ragon] است که به‌تازگی با ترجمه مهسا خیراللهی در نشر کلاغ منتشر شده است. کلود راگون از نویسندگان امروز فرانسه است که اکنون حدودا شصت‌ساله است و چند سطری که در ابتدا آمد، نشان می‌دهد که «الوار برای تابوت‌ها» رمانی پلیسی است. راگون امروز به واسطه رمان‌های پلیسی‌اش در فرانسه به شهرت رسیده و برخی از کتاب‌هایش جوایزی نیز به دست آورده‌اند. راگون که مهندس بازنشسته صنعت چوب است، اولین کتابش را در سال 2007 با عنوان «قاتل کتاب‌ها را دوست نداشت» به چاپ رساند. «الوار برای تابوت‌ها» در سال 2010 به چاپ رسید که با استقبال خوبی مواجه شد و توانست جایزه سال ادبیات فرانسه در حوزه رمان‌های پلیسی را به دست آورد. این مسابقه ادبی که از سال 1946 هرسال در فرانسه برگزار می‌شود، بهترین رمان پلیسی به زبان فرانسه را انتخاب و معرفی می‌کند. آن‌طور که در یادداشت کوتاه مترجم آمده، هیأت داوران این جایزه ادبی حدود بیست عضو دارد که در بین آنها افسران، قاضیان و روزنامه‌نگاران نیز حضور دارند. راگون تا پیش از به دست‌‌آوردن این جایزه، پنج‌بار نامزد دریافت آن شده بود و دو بار نیز به مرحله پایانی آن راه یافته بود. تجربه راگون در صنعت چوب باعث شده که او شناخت زیادی از جنگل و خلق‌وخوی مردمان مناطق جنگلی داشته باشد و نمود این شناخت و تجربه در «الوار برای تابوت‌ها» دیده می‌شود.

«الوار برای تابوت‌ها» در همان ابتدایش گره اصلی ماجرا را پیش‌ِروی خواننده می‌گذارد. ستوان کانتن بروشه که سال‌ها سابقه کار پلیسی دارد، سه‌ماهی می‌شود که به بخش مشهور و مهم پلیس قضائی بزانسون منتقل شده و از روزی که به این‌جا آمده امیدوار است که پرونده‌های مهمی به او داده شود. اما در این مدت اوضاع به دلخواه او پیش نرفته و هنوز هیچ تحقیق هیجان‌انگیزی به او واگذار نشده و کار او در این مدت در شهادت‌گرفتن و نوشتن گزارش بزه‌کاری‌های خرد و پیش‌پا افتاده خلاصه شده است. بروشه از آن دست پلیس‌هایی است که به کارهای عملیاتی علاقه دارد و کارهای اداری و پشت‌میزنشینی او را کلافه و خسته می‌کند. بروشه بعد از ارتقا و انتقالش به این بخش، دچار احساس تنهایی شده و این مسئله نیز به دغدغه شغلی او اضافه شده است. شروع داستان اما خبر از تغییر اوضاع برای بروشه دارد. رئیس او را فراخوانده و می‌خواهد با او حرف بزند و بروشه نیز بی‌معطلی به اتاق کمیسر گرادن می‌رود؛ با این امید که بالاخره پرونده مهمی به سراغش آمده است. حدس بروشه درست از آب درمی‌آید، چراکه قرار است او به همراه کمیسر به منطقه‌ای جنگلی بروند تا روی پرونده یک قتل کار کنند.

کمیسر در صحبت‌هایش با بروشه به او می‌گوید: «از وقتی به این‌جا آمدی، فرصت گپ‌زدن نداشتیم! این سفر فرصتی است که هم‌دیگر را بشناسیم. برای اینکه هیچ‌چیز را پنهان نکرده باشم، باید بگویم چندان از رانندگی خوشم نمی‌آید؛ به‌خصوص توی این فصل! ولی مطمئن باش فقط برای شوفری نمی‌برمت؛ به دست‌یار خوب نیاز دارم! به گمانم پرونده‌ ساده‌یی نباشد؛ برای همین به نگاهی تروتازه نیاز دارم که هنوز با کاغذبازی از کار نیافتاده باشد». بروشه از پیشنهاد کمیسر استقبال می‌کند و همراه‌شدن با او در این پرونده را فرصتی برای نشان‌دادن توانایی‌هایش قلمداد می‌کند. کمیسر پیش از بروشه، به دو کارآگاه دیگر برای همراهی در این مأموریت فکر کرده اما هر دو به دلایلی امکان کار روی این پرونده را نداشتند و در نتیجه نوبت به بروشه رسیده است تا به این واسطه خودی نشان دهد. در منطقه جنگی‌ای که قرار است کمیسر و بروشه راهی آن‌جا شوند، کارخانه‌ای با نام پولی‌بوا وجود دارد که ضایعات کارخانه‌های چوب‌بری اطراف را می‌خرد و آنها را به محصولات مختلف تبدیل می‌کند. مدتی پیش، مدیر کارخانه مرده و جنازه او نیمه‌شب در کارخانه پیدا شده. تحقیقات اولیه پلیس محلی به این نتیجه ختم شده که مرگ مدیر کارخانه بر اثر یک حادثه رخ داده و پرونده این ماجرا در آستانه بسته‌شدن بوده که دادستان نامه‌ای عجیب و بدون امضا دریافت می‌کند که این نامه مانع بسته‌شدن پرونده می‌شود. این نامه گرچه بی‌امضاست و می‌تواند بی‌اهمیت تلقی شود، اما در این مورد خاص باعث به‌وجودآمدن حدس و گمان‌هایی شده و دادستان لازم دیده تا تحقیقات تکمیلی دراین‌باره انجام شود.

حالا کمیسر گرادن و بروشه قرار است به منطقه مورد اشاره اعزام شوند و تحقیقات تازه‌ای روی پرونده انجام دهند. نامه‌ای که به دست کمیسر رسیده، چند سطر بیشتر ندارد و پر از غلط املایی است. نویسنده ناشناس نامه اطمینان پلیس درباره حادثه‌بودن مرگ رئیس کارخانه پولی‌بوا را زیر سؤال برده و خبر از وجود دشمن‌ یا دشمن‌های او داده که ممکن است مدیر کارخانه را به قتل رسانده باشند. نامه البته هیچ سرنخی به دست نمی‌دهد و غلط‌های املایی زیادش کنجکاوی درباره آن را بیشتر هم می‌کند. ازاین‌رو تحقیقات بروشه و کمیسر درباره علل مرگ مدیر کارخانه آغاز می‌شود و گره‌های دیگری در داستان به وجود می‌آید. صحنه‌پردازی‌ها و شخصیت‌پردازی‌های راگون در «الوار برای تابوت‌ها» از نقاط قوت رمان است و این دو ویژگی از دلایل انتخاب این رمان به‌عنوان بهترین رمان پلیسی فرانسه در سال 2010 بوده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...