هیچ‌کس خودش نیست | آرمان ملی


کتاب «انگار خودم نیستم» نوشته یاسمن خلیلی‌فرد داستان فروپاشی رابطه‌هاست. روابط دوستی، زناشویی و خانوادگی. داستانی که می‌تواند در ژانر داستان‌های روان‌شناختی نیز قرار بگیرد؛ تنهایی انسان مدرن و تحصیلکرده را عریان می‌سازد، پرده از خانواده و جامعه‌ای برمی‌دارد که ترس بر همه جوانب زندگی و کار آن محیط شده، سکوت و حفظ آبرو و همسانی با دیگران در جامعه ارمغانی جز تنهایی به بار نمی‌آورد.

انگار خودم نیستم یاسمن خلیلی فرد

داستان تحت‌سیطره یک روح حاکم یک گزاره قطعی به سوی یک نقطه همگرایی پیش می‌رود: «هیچ کس خودش نیست.» رمان، توصیف ترس است از گفتمان، لب‌فروبستن. سرخوردگی از تصمیمات برخاسته از عدم‌شناخت. چه کامروز و لعیا که فکر می‌کنند به تعبیر خودشان عشق را شناخته و انتخاب کرده‌اند؛ چه کتی و علیرضا که می‌پندارند در راه عشق شهامت انجام کاری را داشته‌اند که دیگر دوستان شهامت آن را ندارند و حتی نازنین و مسعود که وقایع پرده از روابط و عمق عشق‌شان برمی‌دارد.

اندیشه بزرگ و حل‌نشده عشق در این سه زوج باعث تجلی دیگری و دیدن واقعیت وجودشان در مقابل آرزوهای درونی خود یا در تعامل با دیگران شده است. این تجلی، شخصیت‌ها را به درک جدیدی از خویشتن می‌رساند، ولی شخصیت‌ها توانایی رسیدن به درک جدیدِ منجر به کنش در مقابل جهان و دیگران که ناشی از تقاطع و تعامل چند آگاهی مستقل و خودآیین است، نمی‌یابند. این شناخت در سایه روح ایده حاکم بر اثر فرصت موضع‌گیری و کنش مستقل به شخصیت‌ها نمی‌دهد. همه کنش‌ها در راستای پیرنگ چند پرده‌ای و ایده به‌درستی طراحی شده‌اند.

رمان برای دست‌یافتن به توانایی حرکت از ساحت بیرونی به درونیات شخصیت‌ها، از چند راوی بهره جسته تا هر یک پرده از درون خویش برداشته و موضع خود را در مقابل دیگری بیان کنند. (نه نشان داده یا کنشی انجام دهند.) با نظرگاه اول‌شخص هر راوی قادر می‌شود قضاوت خویش از خود و دیگری را بیان کند. درحالی‌که کنش بیرونی بعدی آنها برخاسته از نقابی است که در پس پنهان‌کاری به چهره خود زده‌اند.

با وجود شخصیت‌هایی متفاوت از جمله علیرضا و کتی که انگاره به نظر ثابتی در مورد عشق دارند که مخالف بقیه دوستان‌شان است، باز هم این تقاطع و همجواری افکار در سایه هم‌گرایی داستان پیش می‌رود تا تنها ایده مرکزی نویسنده را اثبات کند. این همگرایی بزرگ‌ترین عامل بر ضد‌همجواری خواست فردی شخصیت‌هاست. صداهای مختلف شنیده نمی‌شوند هرچند شخصیت‌های گوناگونی کنار هم قرار گرفته‌اند. صدای این دو شخصیت متفاوت نیز در پایان همسو با دیگر صداها می‌شود.

بازگشت بی‌خبر لعیا بعد از سیزده سال مهاجرت آن‌هم شب تولد کامروز همسرش، تکانه کافی برای بیرون‌کشیدن انسان درون هر شخصیت دارد، ولی به‌جز علیرضا و کتی کس دیگری به این برون‌ریزی نمی‌رسد. همه در ذهن خودشان با آن روبه‌رو می‌شوند. این تکانه منجر به هیچ رفتار بیرونی ناشی از این خودآگاهی حاصل شده نمی‌گردد.

سایه ترس از رویارویی و بازگشت لعیا و کامروز بر کل شخصیت‌ها افکنده شده و همین ترفند تولستوی‌وار (رجوع شود به داستان مرگ ایوان ایلیچ)، توانسته به‌خوبی نقش خواننده را در رمان فعال کند. هدفی که نظام چندصدایی قصد دارد به آن برسد. چنانچه به جای پرداخت به موضوع به مفهوم ترس از قضاوت در مورد کاری که انجام شده، پرداخته می‌شد نویسنده به درستی می‌توانست به تمام زیرلایه‌ها پرداخته، خواننده را از انفعال بیرون بکشد که حالا نظر تو چیست. این پرداخت به مفهوم در چند جای رمان صورت گرفته ولی اگر قرار بود به هدف فعال‌کردن خواننده در نظام تک‌گفتارانه برسد باید این مفهوم بر کل رمان سایه سنگین بیندازد. در این نظام فعلی خواننده به همذات‌پنداری با شخصیت می‌رسد ولی صداهای دیگر و متفاوت را نمی‌شنود چراکه دیگر صداها کنترل‌‌شده در راستای ایده مرکزی بیان می‌گردند نه بیشتر. داستان در شیوه تک‌گفتارانه و با طرح چند پرده‌ای پیش می‌رود و نویسنده تا به حدی به درونیات شخصیت‌ها نفوذ می‌کند که در راستای ایده و طرح و پیرنگ است.

داستان بر روند مسیر پیرنگ در پی یافتن حقیقت بیرونی پیش می‌رود ولی نویسنده تلاش می‌کند با طراحی رخدادها هر شخصیت را به آگاهی و شناخت برساند. گاه شخصیت‌ها تسلیم قضاوت بیرونی از خودشان می‌شوند و گاهی در درون خویش خود را متفاوت از نظر دیگران می‌دانند. سرانجامِ همه‌شان به یک انگاره ثابت ختم می‌شود که هیچ‌کس خودش نیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...