از عشق و جنگ | آرمان ملی


داستان بلند «جنایات آلمانی، مکافات روسی» [Даниил Гранин, Она и всё остальное. Роман о любви и не только] نوشته دانیل گرانین [Daniil Granin] نویسنده شهیر روس، روایت جهان پس از جنگ‌های جهانی است؛ روایتی که به تاثیر و عواقب جنگ بر جوامع انسانی، عقاید، باورداشت‌های این انسان بازمانده از جنگ می‌پردازد. عواقبی تلخ، ناهموار و فراموش‌ناشدنی‌! آیا این انسان غمگین پس از جنگ دوباره می‌تواند زندگی کند؟ شعر بخواند؟ و جهان را همانطور که قبل از جنگ بود، ببیند؟ عاشق شود و زیر باران روی سنگفرش‌ها ترانه‌های عاشقانه بخواند؟

جنایات آلمانی، مکافات روسی [Даниил Гранин, Она и всё остальное. Роман о любви и не только]  دانیل گرانین [Daniil Granin]

ماگدا ورنر شخصیت اصلی داستان، بار سنگین لطمات ناشی از جنگ را بر دوش می‌کشد. او ثمره تعرض یک ستوان روس با مادرش است و این تلخی ابدی همیشه همراهش مانده. تلخی‌ای که با هیچ چیزی قابل‌مقایسه نیست؛ یک رنج ابدی تمام‌عیار! در طول داستان، ماگدا با آنتون چاگین آشنا می‌شود و این آشنایی سرآغاز یک رشته احساسات، تغییرات و حوداث پیش‌بینی‌نشده است. درواقع این کتاب آمیخته‌ای است از تاریخ، ادبیات، هنر، جامعه و... که در بستر یک داستان روایت می‌شوند. در این رمان، پای شخصیت‌های مرموزی مانند هیتلر، آلبرت اشپیر، هایزنبرگ و گوبلز به ماجرا کشیده می‌شود. ماگدا و آنتون برای دیدن اشپیر به زندان می‌روند! همان اشپیر معروف یعنی کسی که خالق پروژه پایتخت جهان است! یکی از معدود انسان‌هایی که تا ابد به هیتلر وفادار ماند و در دادگاه نورنبرگ تمام اتهامات علیه خودش را پذیرفت، اما اتهاماتی را که علیه هیتلر بود نپذیرفت. جایی آنتون می‌گوید، آلبرت اشپیر روحش را شبیه فاوست به مفیستوفل نماینده شیطان فروخته است! مگر داستان فاوست معامله با شیطان نبود؟ وقتی نماینده اهریمن یعنی مفیستوفل ظاهر می‌شود و به فاوست قدرت جادویی می‌بخشد. اما در پایان دوره روح فاوست برای شیطان می‌شود و او تا ابد جزو لعنت‌شدگان می‌شود! و حالا اشپیر روح خودش را به هیتلر فروخته و این بهره‌گیری سمبلیک از برخی مفاهیم بر زیبایی‌های این کتاب افزوده است؛ تمام کتاب آکنده از این تعابیر زیباست.

قانون کلی همین است! اینکه جنگ‌ها فقط تبعات آنی ندارند و تا دهه‌ها بعد تمام مردم یک سرزمین را با خودش درگیر می‌کند. تصفیه نژادی، اردوگاه‌های کار اجباری، کوره‌های آدم‌سوزی و... نه‌تنها مردمان آن نسل را با خود درگیر کرد، بلکه نسل‌اندرنسل مردم این جوامع را دچار ترس، سردرگمی و انزجار و... کرد و این بسیار تکان‌دهنده و ناراحت‌کننده است. زنانی که روح‌شان زخم خورده بود. مردانی که بدن‌هایشان تکه‌تکه شده و فرزندانی که پدران خودشان را نمی‌شناختند! ارواحی شیطانی که انسان و تمام آرمان‌های اخلاقی و اصولی را به چالش کشیدند و میلیون‌ها نفر را به کام مرگ فرستادند.
نکته دیگر اینکه در جایی از کتاب ماگدا درباره شخصیتی مانند استالین به دور از تمام قضاوت‌های رایج موضع‌گیری می‌کند و می‌گوید استالین اهل هنر بود. فیلم می‌دید و... ماگدا تاکید می‌کند که دیکتاتورها هم مانند مردم عادی هستند. آنها هم وجه سیاه و تاریک دارند و هم وجه سفید و روحانی!

اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود. همانطور که دنیا با جنگ‌های خانمان‌سوز جهانی تمام نشد! بعد از خاتمه جنگ‌های جهانی، دنیا با پدیده نوظهور دیگری روبه‌رو شد و آن بمب اتم بود! در کتاب جمله جالبی نقل شده و آن این است که «تاریخ نه در کرملین ساخته می‌شود و نه در کاخ سفید! بلکه تاریخ در آزمایشگاه‌ها و در میان شتاب‌دهنده‌های ساخت بمب اتم رقم می‌خورد.» و اینجاست که دوباره انسان درگیر جنگ می‌شود و دست شیطان این‌بار از آستین بمب‌های اتمی بیرون می‌آید. چالش بین ماگدا و آنتون در این باره هم آشکار می‌شود. آیا دانشمندانی که بمب اتم ساختند گناهکارند؟ آیا باید به قیمت جان‌شان هم که شده از زیر بار این مسئولیت شیطانی درمی‌رفتند؟ این مساله و این پرسش مهم با رمان معروف «جنایت و مکافاتِ» داستایفسکی مقایسه می‌شود. آیا کشتن پیرزن رباخوار به دست جوان بی‌پول و گرسنه‌ای مانند راسکولنیکف، بیش از هر چیز یک مساله اخلاقی به حساب می‌آید؟ آیا این عذاب وجدانی که راسکولنیکف را به جنون کشاند، باید دامن دانشمندانی را که در ساخت این بمب مشارکت داشتند هم بگیرد؟ این تعارض اخلاقی در رمان «جنایت و مکافات» به مساله دانشمندان اتمی‌ که به ساخت این بمب کمک کردند، ربط داده می‌شود.

اما نکته و تاکید اساسی که در کتاب بیش از هر چیز دیگری به چشم می‌آید عشق است. عشق نیروی مافوق تصوری‌ که بر تمام مسائل جهان سایه می‌افکند. بر جنگ‌ها، نفرت‌ها، تبعیض‌ها و تصفیه‌های نژادی و... غلبه می‌کند و درنهایت به نام زندگی پرچم خودش را بر فراز همه‌چیز با قاطعیت تمام می‌کوبد. جایی که ماگدا با صدای بلند جمله دوستت دارم را تکرار می‌کند و نشان می‌دهد که فقط عشق نجات‌دهنده بزرگ است و می‌تواند تسکینی برای آلام، دردها و رنج‌های این بشر بازمانده از جنگ باشد؛ عشقی که ملیت نمی‌شناسد و آمریکایی و روسی و آلمانی هم ندارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...