کُشتن زمان با موسیقی | آرمان ملی


جنیفر ایگان [Jennifer Egan] در رویاروکردن مخاطبش با عنصر فلسفی «زمان» بی‌هیچ ترحمی از آن با عنوان «آدم‌کُش» یاد و نام می‌کند. او هنرمندانه حساب کارِ پیشاپیشِ انسان‌بودن زمان را که به دست شخصیت‌های پرشمار داستانش آمده است، به دست خواننده نیز می‌دهد. رمان- تک‌داستان او، با تعداد زیادی کاراکتر که همزمان که فروتنانه برای بقا و اثبات خود تلاش می‌کنند پر از بلندپروازی گاها بیمارطورند، در یک دوره زمانی نسبتا طولانی به پیش می‌رود. ایگان گزاره پردغدغه «زمان» را دستمایه عنوان و البته طرح‌ریزی داستانش کرده است و مخاطب را مدام در آن به نوسان و رفت‌وشد می‌آورد. به این قرار قصه او از دهه شصت میلادی تا ابتدای هزاره سوم به درازا می‌کشد. اما با این پرش‌های مدام هنگامه وقوع داستان‌های کتاب، گویا حقیقت زندگیِ فرارونده انسان به سوی «نیستی» تفاوتی نمی‌کند و این وجه وجودگرای داستان است.



شخصیت‌های دخیل، چه بنی سالازار که شاهرگ جرین داستان است باشد، چه ساشا بلیک که همراه اوست، چه «لو»ی مشهور، آلکس رنجور یا آلیس ناتوان و یا حدود چهل-پنجاه شخصیت دیگر، در نظامی داستانی که می‌توان آن را آمیخته‌ای از اگزیستانسیالیست سارتر در «سن عقل» و ابزورد تلخ کامو در «بیگانه» دید، نه زندگی، بلکه می‌لولند و درنهایت آگاهانه یا نیمه‌آگاه و در تاثیر از نومیدی و یا خلسه مواد، به مقابله جوخه نیستی و تباهی می‌روند.

در این رمان-داستان، به ندرت خبری از شخصیت‌هایی تطهیرشده یا حتی نیمه‌مقدس می‌توان یافت؛ شخصیت‌هایی که در پی زندگی و درک لذت آنند ناگفته پیداست که به ابرانسان نیچه‌ای هیچ رغبت و جست‌وجوگریی ندارند. موضوع اصلی، خودویرانگری دوست‌داشتنی و رقت‌انگیز، پهلو به پهلوی بیدادگری زمانه است. زبان شیوا، بی‌پروا و صادق آفریننده کتابی که بین رمان و داستان‌های کوتاه در نوسان نقد است، پیش‌بردن خوانش آن را برای خواننده راحت می‌کند. اما جا‌به‌جای آن جنیفر ایگان ما را از آسودگی معاف می‌کند و می‌گوید در کنار دیدن یک اثر ادبی، مقابل مرجعی از اطلاعات روانشناسانه قرار داریم. نمادپردازیِ روانکاوی فرویدی به‌خصوص در بیان مضامین اروتیک در نوشتار به گونه‌ای هنرمندانه بارز و استوار است.

موسیقی و به‌ویژه نسخه پرتلاطم راک آن، که در تمامی این نوشتار کم‌همتا، محور اصلی اتفاق‌ها است خود می‌تواند نمایی از خُلقی باشد که نیازمند خروج از رخوت است. اما نویسنده که گویی به علائم روان‌پریشی و ظهورات آن در بستری جامعه‌شناسانه آگاهی کامل دارد به مخاطبش همزمان که اندرز پیشگیری و درمان می‌دهد، او را با ناگزیری نژندی روان در عصر جدید روبه‌رو و آشنا می‌کند. از پدیده روانشناسی صنم‌پرستی تا اختلالات وسواسی و سوءمصرف مواد تا خودبیمارانگاری مرضی، عقده ادیپی و عدیدی از موارد دیگر، اشاراتی مستقیم و غیرمستقیم به ساحت روانشناسی و روان‌درمانی در دل و اندرون بستر حوادث داستان است. بروز رفتارهای منبعث از ناخودآگاه که گاهی حتی خود صادرکننده آن را به گیجی وامی‌دارد، در جای‌جای اثر به ما خواندن اثری روانشناسانه را یادآوری می‌کند.

جنیفر ایگان گویا از منظر یونگ نیز به روان آدمی نگاه می‌انداخته است. در اپیزودهایی از داستان کاراکتر با یاری تجربیات انباشته در آگاهی و ناخودآگاهی به پیش‌بینی حکایت خود یا دیگری دست می‌یازد. فلسفه زمان و نگاه پایان‌دنیایی نویسنده به ویژه آن زمان‌ها که به نقش رایانه در آینده تمدن بشری اشاره دارد، وجه دیگر فلسفی «ملاقات با جوخه‌ی آدم‌کُش» [A Visit from the Goon Squad] است. با یاری توصیفات و واژه‌سازی‌های ناب داستانی، خالق اثر اگرچه ما را سوای دنیای موسیقی به بسیاری کنش‌های جامعه کنونی از خبرنگاری تا عالم سیاست و تورهای گردشگری می‌کشاند و به جاهای متنوعی روی نقشه جهان می‌برد، اما درنهایت گشت‌وگذارش، سر جای اول داستان می‌آورد و پوچی‌مان را به صورت‌مان می‌کوبد. چنین است که «ملاقات با جوخه آدم‌کُش » - که مترجم فارسی آن، فاطمه رحیمی‌بالایی به خوبی این اسم را بر آن گذاشته است - اثری است که احساس‌بودن بر کشتی‌ای متلاطم در پهنه ادبیات، روانشناسی و فلسفه را به مخاطبش القا می‌کند؛ مخاطبی که چنان جذب شیوه روایتگری داستان می‌شود که از موج‌های خروشان پیرامونش فراموش می‌کند.

«ملاقات با جوخه آدم‌کُش» یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن‌ بیست‌ویکم است که شیوه روایت‌پردازی نویی را ارائه می‌کند؛ شاید به همین سبب است که منتقدان، جنیفر ایگان را به القاب پرطمطراقی مانند مارسل پروستِ پانک، ویلیام فاکنرِ راک‌اندرول و جان دوس‌پاسوسِ هیپی توصیف می‌کند که خود نشان‌دهنده اهمیت کار اوست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...