قطعه‌های ادبی | آرمان ملی


امی همپل [Amy Hempel] در مجموعه داستان «برایش آواز بخوان» [Sing to it] می‌نویسد: «باید کلمه‌ای وجود داشته باشد»، برای اینکه بدون دانستن چیز کلیدی و بدون اینکه کسی دیگر را بشناسید داستان را پیش ببرید تا زمانِ شناختن آن فرابرسد. در چهار مجموعه قبلی، که اولین آن در سال 1985 به چاپ رسید، همپل به طرز شگفت‌انگیز و رویایی‌ای فضایی را در مرکز دانش ایجاد کرده که بسیار فراتر از مجموعه‌داستان‌های او که در سال 2006 به چاپ رسید، بود.

امی همپل [Amy Hempel] مجموعه‌ داستان برایش آواز بخوان» [Sing to it]

«برایش آواز بخوان» شامل داستان‌های کوتاهی است که جملات ساده‌ای دارد، اما درک و ارتباط بین جملات، نیازمند تامل عمیق است که سرعت خواندن را کمی کُند پیش می‌برد. برخی داستان‌هایش مثل یک شعر منسجم و کوتاه است. موضوعات داستان‌ها حمایت از طبیعت، حیوانات، خیانت، عشق و ترس است.

پانزده داستان در شهر نیویورک، شمال ایالت نیویورک، جزایر مختلف و از همه دلچسب‌تر در فلوریدا اتفاق می‌افتد. در این مجموعه، همانطور که داستان‌های خیلی کوتاه دیگر هم از همین سبک پیروی می‌کنند، داستان‌ها از یک یا دو پاراگرف تشکیل شده‌اند، که ممکن است این همه فقدان درست شبیه به شکافی در یک گوشه اتاق شما را گیج می‌کند. داستان‌های سیال طولانی‌تر -مشکلات روزمره (بیمه‌های درمانی، توفان‌های مختلف)، و بسیاری از انواع مشکلات که نویسنده اصلا از اینکه آنها را به یاد شما بیاورد ترسی ندارد، همگی در دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم اتفاق می‌افتد.

در یکی از داستان‌های جالب کتاب- به‌نام «یک پناهگاه فول امکانات»، همپل گزارشی از پناهگاه سگ‌ها به‌نام «هارلم» می‌نویسد، جایی‌که شخصیت اصلی داستان با بودجه‌های بی‌رحمانه، خشن و غیرمنطقی شهردار دست‌وپنجه نرم می‌کند و تمام این کارها را با تمامیتی صادقانه پیش می‌گیرد. به‌طوری‌که مثلا اگر او به‌طور کاملا تصادفی مسبب مرگ سگی شود، نمی‌توانید برایش بنویسید یا اینکه از ریشه‌یابی آن سخنی به میان بیاورید. او می‌نویسد: «آنها می‌دانند که ما داریم مجانی کار می‌کنیم، او حس می‌کند که وقتی سگی را پیچیده در یک پتو نوازش می‌کنیم، همان سگی که حتی سرش را برای لیسیدن شما بالا نمی‌آورد، همانی است که فردا صبح مرده، همانی که ساعاتی خوبی را سپری کرده...»

ممکن است فکر کنید: خب چه کسی اهمیت می‌دهد؟ اما او با درایت شما را آگاه می‌کند، «آنها مرا به‌عنوان کسی می‌شناسند که از ورای یک پنجره سگی را می‌بیند و وقتی پنجه‌اش را بالا می‌برد لرزش آن به وضح دیده می‌شود. سگی که با اینکه کسی آنجا نیست اما تمام چیزهایی را که قبلا به او آموزش داده‌اند می‌داند و حتی می‌تواند بابت آن جایزه هم بگیرد، دیدن سگی که ممکن است آسیب ندیده باشد اما ناامید شده است.»

در آخرین داستان از این مجموعه با عنوان «سرزمین ابر»، که کار اصلی او و یک داستان چهل صفحه‌ای است، داستانی است در یک یتیم‌خانه، جایی که بچه‌های گمشده، زنانی که از مصیبت‌ها جان سالم به‌در برده‌اند و آنهایی که می‌توانند زندگی را در حومه جنوبی شهر بسازند.

همپل می‌تواند نشان بدهد که در طول یک بخش چقدر می‌تواند تحقیقات سرگرم‌کننده را در اول و بعد سوالات بزرگی که می‌توانیم از خودمان بپرسیم را یک‌جا مطرح کند. همانطور که خودش اعتراف می‌کند، هیچ میوه‌ای از دست او به روی درختان فلوریدا باقی نمانده بود، شخصیت اصلی در داستان تعجب می‌کند و از خود می‌پرسد: «یعنی هیچ فروشگاهی که در آنجا مارمالاد بفروشند وجود نداشت؟ یعنی در این کشور کلا جایی که مارمالاد بفروشند نبود؟» و بعد چند پاراگراف بعد: «اگر شما آخرین کسی باشید که باقی مانده است و بقیه کنسرت، تئاتر، شهر جنایت‌زده و حتی امور عشقی را ترک کرده باشند چه می‌کنید؟ چطور به نشانه‌هایی که هستند و نیستند نگاه می‌کنید... چطور می‌شود اگر خودتان به تنهایی در مورد خودتان تصمیم بگیرید و حس کنید که ضربه‌ای قرار است بیاید و تنها به شما برخورد کند.»

ما از داستان‌های کوتاه چه می‌خواهیم؟ آنها چه کاری می‌توانند برای ما بکنند؟ این حسابی وسوسه‌انگیز است که دلتان بخواهد مجموعه‌داستانهای کوتاه دیگری با تمام نشانه‌ها را به جای رمان‌هایی بلند تغذیه‌دار جایگزین کنید. اما این معمولا شنیده می‌شود که شما با یک کلیک دلچسب می‌توانید به ایده‌های همپل دست پیدا کنید. او در داستان آخرش می‌نویسد: «چقدر احمق، چیزی نمی‌گذرد، می‌شنوم که او دارد برای دزدی وقت می‌گذارد. از خودم می‌پرسم: این‌بار می‌خواهی یاد بگیری؟ باشد، اما بگذار یک وقت دیگر. یک وقت دیگر.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...