دیوار خداوندی | آرمان ادبی
«افی بریست» [Effi Briest] در همان اولین سطور، تابلویی را با تمام جزئیات پیش چشم خواننده میگذارد؛ تابلویی بر سردر رمان که تاکید دارد خانه و باغ و طبیعت، چه نقش مهمی در این رمان ایفا میکنند. همچنین آغاز روایت از بالاست که خود تاکیدی است بر اهمیت جغرافیا در این رمان. آن تصویر زیبا و با جزئیاتی که رمان در آغاز نشان میدهد، همچون نقشهای است که شرح و طرح رمان را پی میریزد. شور و نشاط و کودکی افی با یک خواستگاری در شرف تحول است، و این آغاز ماجراست: بلوغ و پرتاب به دنیایی ناشناخته. زنانگی در این رمان، با قوت و تمامیت، دقیق و وسواسگونه بازتاب مییابد و زنان قدرتمند و صریح و بلندپرواز و حسابگر ظاهر میشوند.
اقامت افی در کسین، او را با وحشت از روح مردی چینی، در طبقه بالای خانه روبهرو میسازد. ماجرایی که به سرگذشت کاپیتانی که به همراه دختر و خدمتکار چینیاش، در این خانه اقامت داشته برمیگردد. دختر در شب عروسی و هنگام رقصیدن با مرد چینی، برای همیشه ناپدید میشود. چند روز بعد هم مرد چینی میمیرد. این روایت خود نقطهای میشود که دایره زندگی افی، از این پس بر آن میگردد و پیش میرود. ناپدیدشدن دختر کاپیتان در شکلی نمادین، در زندگی افی هم دیده میشود: افی پس از ازدواج، دیگر آن دختر پیشین نیست. گویی که بخشی از او هم ناپدید شده است. طبقات بالایی خانه را هم که بیشتر به انباری میماند میتوان وجهی از ضمیر ناخودآگاه افی فرض کرد. برخلاف اتاق تزئینشده و مهیاشده طبقه پایین که افی در آن اقامت دارد، اتاقهای بالایی خالی و غیرقابل سکونتاند. تمثیلی که نشان میدهد در کنار آن زندگی آرام و بیدردسر، زندگیای مخفی هم جریان دارد.
«افی بریست» رمانی متکی به جزییات است. داستانی که روایتش را وقف توصیف امور روزمره میکند و از ورود به رخدادهای بزرگ دوری میجوید. رمان از خواستگاری اینشتتن سریع میگذرد. همچنان که از عروسی و زایمان افی نیز فاصله میگیرد. انگار تئودور فونتانه [Theodor Fontane] موچینی برداشته و با دقت همه رویدادهای مهم و تاثیرگذار زندگی افی را درمیآورد. در این میان آنچه بهجای میماند، تنها روندی روزمره و کسالتبار است و چیزی که اهمیت مییابد، وقایع خُردی است که کلیت زندگی را پیش میبرد.
مادر افی پس از عروسی و رفتن افی از هوهن-کرمن، از روایت کنار گذاشته میشود. افی گاه نامههایی به مادرش مینویسد، اما هیچگاه اشارهای به جواب نامهها نمیشود. حتی زمانی هم که بچهدار میشود و چند هفتهای پیش خانواده برمیگردد، رمان بهراحتی از توصیف و شرح بازگشت او به خانهای که اینهمه انتظار رفتن به آنجا را کشیده، میگذرد و تنها به توضیحی مختصر، آنهم پس از بازگشتش اکتفا میکند. مادر همچون شبحی، پاورچین از داستان میگریزد. درست برخلاف آن رابطه آغازین که با دقت به توصیف جزئیات رابطه مادر و دختر پرداخت شده بود. انگار که نویسنده همچون اینشتتن فقط میتواند یکی از آن دو زن را برگزیند: مادر جواب رد به او داد و بیست سال بعد دختر خواستگاری او را پذیرفت. این سررشته را میتوان به ماجرای دختر کاپیتان و ناپدیدشدنش در شب عروسی نیز گره زد.
در فصل شانزدهم و هفدهم، افی همراه با کرامپاس، در یک سواری پاییزی، گفتوگویی سرشار از داستانها و شعرها انجام میدهد. در این داستانها به سرهای بریده زیادی اشاره میشود. این دو فصل، سرشار از مجاز و تمثیل است و نویسنده گوشزد میکند رمان، بر پاشنه این در است که میچرخد: بدنی که سر قطعشدهاش را زیر بغل میگیرد و میرود یا سر قطعشده شوالیهای که توسط سگش به محل قرار با پادشاه آورده میشود و خونخواهی طلب میکند. بازگشتی که تفاوت در رفتوبرگشت آن، تفاوتی میان زنده و مرده است. این تمثیل رفتوبرگشت و زنده و مرده، در کلیت رمان هم دیده میشود: بازگشت نهایی افی به هوهن-کرمن، بازگشتی برای مُردن است.
کرامپس شعری را برای افی میخواند: پیرزنی دست به دعا برمیدارد تا خداوند دیواری دور او بسازد تا از گزند دشمنان محفوظ بماند. برفی میبارد و خانه پیرزن زیر برف پنهان میشود. لشکر دشمن از کنار او میگذرد، بیآنکه پیرزن را ببینند. آدمهای رمان هم به این شکل در روایت حضور و غیبت میافتند: همه افرادی که در رمان نهان هستند، افرادی رهایافته از گزندند.
«افی بریست» رمانی است که روایتی غایب را در زیرلایههای سطورش پنهان میکند؛ رمانی قرن نوزدهمی که بارقههای ادبیاتی مدرن را به شکلی حیرتآور با خود پیش میکشد. از این منظر میتوان گفت رمان در ساختار خود آن نظم دقیق آلمانی را حفظ و قرینهای بزرگ را در خودش مستتر میکند. فونتانه در تابلوی اولیهای که میسازد، مادر و دختر را مشغول سوزندوزی در باغ کنار خانهشان تصویر میکند. رفتاری همسان که به همین شکل تا انتها امتداد مییابد. مردی که روزی از مادر خواستگاری کرده بود، حالا از دختر خواستگاری میکند. پسرعموی افی که او را دوست میداشت، در برلین به انیشتتن میگوید که به او حسادت میورزد که دختری زیبا را از آن خود کرده. حسادتی که شاید اینشتتن هم نسبت به پدرزن فعلیاش داشته باشد. این قرینگی، شکلی از تکرار را هم با خود حمل میکند؛ چرخهای دقیق و منظم که مرتبا بازتولید میشود.
افی در این رمان، به تمامی درحال نقشبازیکردن است: نقش دختر و نقش همسر و عاشق، همچنین نقش معشوقی قربانی. او چنان همه این نقشها را بازی میکند که خواننده هم باور میکند. نگاه او به روزمرگیای که اطرافش در جریان است، نگاهی با فاصله است. در طول اقامت افی در کسین، چیزی از مادرش نمیشنویم تا زمانی که به برلین میرود. قرینه دوباره شکل میگیرد و باز هم با مادرش در برلین دیدار میکند.
دراواخر رمان، افی به خانه پدری بازمیگردد و روایت دوباره به نقطه شروعش رجعت میکند. این بازگشتی است که حجم زمان را در خودش هضم میکند. همچون مردی که سر بریدهاش را در دست گرفته و بازمیگردد، افی دیگر در جایگاه قبلیاش نیست. هرچند که رهاتر و آزادتر از گذشته باشد. فونتانه آشکارا و پرتاکید، لذت روزمرگی را لذتی غریزی و اصیل میداند و تندادن به آن را عین آسودگی.
در چند بخش از رمان پدر و مادر افی به گفتوگو مینشینند. پیش از ازدواج، بعد از خیانت و بعد از مرگ افی. آنان بهعنوان نمادی از وجدان افی، در پی داوریاند. بهگونهای که میتوان رویکردی خداگونه در این داوریها یافت: قضاوتی امن و دلسوزانه. نقش مادر در این میان موثرتر دارد. از این جهت عدم حضور مادر در کسین را میتوان رهاشدگی افی تلقی کرد؛ همچون سکوت خداوند.
«افی بریست» رمانی درباره زمان است. آن حجم روزمرهای که حجم رمان را شکل میدهد، اهمیتش در همان روزمرگی است. زمان در این رمان، نیرویی استحالهگر است که میتواند هر چیزی را از درجه اهمیتش فرو بکاهد. تنها بر اینشتتن که نمیتواند موثر بیفتد و او را از دوئل منصرف کند. اینبار سهمگین بر دوش اینشتتن میماند که آیا به آن اندازه از مساله نگذشته که مشمول زمان شود؟
«افی بریست» سر از بالین ادبیات کلاسیک برمیدارد و خوابآلوده و گیج، به ادبیات مدرن مینگرد. رمانی که مولفههای بسیاری از ادبیات مهم پس از خود را یدک میکشد. «افی بریست» پرترهای از سیمای زنی در گذر زمان است؛ پرترهای چنان دقیق و با جزئیات که میخواهد از قاب دورانش بیرون بجهد و زنده و رها در دنیای امروز ما به حرکت درآید.