نادیا حقدوست | آرمان ملی
ناگازاکیِ ۲۰۱۰ در رمان «ناگازاکیِ» [Nagasaki] اریک فی [Éric Faye] هرچند هیچ ارتباطی به ناگازاکیِ ۱۹۴۵ در جنگ دوم جهانی ندارد که با حمله اتمی آمریکا به کشتن دهها هزاران نفر از مردم آن شهر انجامید، اما به لحاظ ارزش هنری و ادبی، اثری است به همان بزرگی؛ رمانی که بهقول منتقد هفتهنامه معتبر اکسپرس فرانسه که با تیراژ بیش از ۵۰۰ هزار نسخه منتشر میشود، «از آن دست رمانهای کوتاهی است که تا مدتهای بسیار طولانی با خواننده میماند»؛ درست مثل خاطره تلخ ناگازاکی در ۱۹۴۵ که در حافظه تاریخی شهر و مردمش، ژاپن و دنیا مانده. اریک فی (۱۹۶۳) روزنامهنگار و نویسنده فرانسوی که تا پیش از این رمان، آثار بسیاری منتشر کرده بود، از جمله کتاب گفتوگو با اسماعیل کاداره نویسنده بزرگ آلبانیایی و برنده جایزه بینالمللی بوکر، اما با انتشار رمان کوتاه «ناگازاکی» بود که توانست جایزه بزرگ رمان آکادامی فرانسه را از آن خود کند و آوازهاش از مرزهای فرانسه بگذرد و رمانش به بیش از ۳۰ زبان از جمله فارسی ترجمه شود. شش سال بعد او رمان «گمشدگان ژاپنی» [Éclipses japonaises] را منتشر کرد که برایش موفقیت مجدد به ارمغان آورد. هر دو رمان با ترجمه محمود گودرزی منتشر شده است. آنچه میخوانید گفتوگو با اریک فی درباره این دو رمان است.
چه شد که وارد عرصه نویسندگی شدید؟
آه، کاش جوابش را می دانستم! 18 ساله که بودم میخواستم آهنگساز شوم. قبلا پیانو کار کرده بودم و آن موقع رفتم سراغ موسیقی الکترونیکی. اما بعد از یک سال، دیگر تمایلی به ادامهدادن موسیقی نداشتم: انگار خلاقیتم خشکیده بود. بنابراین انصراف دادم و یکیدو سال بعد شروع کردم به نوشتن. نیاز من به خلقکردن و ساختن از موسیقی به ادبیات منتقل شده بود. چرا؟ نمیدانم. بااینحال، آن وقتها آثار ادبی نمیخواندم. یک رمان تاریخی نوشتم در حدود 500 صفحه که با ماشینتحریر تایپش کردم (در آن زمان کامپیوتری در کار نبود...) داستانش در یونان در دوران جنگ داخلی میگذشت. هنوز نسخه خطی آن را دارم، اما دیگر قابل خواندن نیست.
شما اولین داستان خود را در سال 1992 منتشر کردید. در این گذار تقریبا سه دههای موفقیتهایی داشتهاید. آیا در طول دو دهه گذشته، هرگز از خود پرسیدهاید که «چرا هنوز مینویسم؟»
کتابهای من تا پیش از «ناگازاکی» هرگز موفقیتهای بزرگی نداشتهاند، مگر شاید کتاب «من نگهبان فانوس دریایی هستم» که برنده جایزه داوکس داگلاس شد. من هرگز جدا به رهاکردن نوشتن فکر نکردهام و از خودم نمیپرسیدم چرا این کار را انجام میدادم یا میدهم. برای نویسنده، نوشتن همانند تنفس یک امر طبیعی است. این به آن معنا نیست که من هیچگاه این افکار به ذهنم نیامدهاند، اما خوشبختانه هیچ کدام زیاد طول نکشید.
پس از دریافت جایزه بزرگ آکادمی فرانسه برای «ناگازاکی»، اصولا نویسنده در چه وضعیت ذهنی به نوشتن برمیگردد؟
قاعدتا بسیار پرانرژی. شخصا بسیار خوشحال شدم از اینکه سرانجام خوانندگان زیادی پیدا کردهام، کتابم به زبانهای متعددی ترجمه میشود و در یک کلام توجه و علاقه افراد زیادی را برانگیخته است. خوشحالم که دوباره مینویسم، اما بدون شک باید حواسم باشد که جسورتر دست به قلم ببرم، غافلگیرانه بنویسم تا شیوه نوشتاریام به یک روال عادی تبدیل نشود.
چه کتابهایی میخوانید؟ سه مورد از آخرین آثار ادبی که دوست داشتید کدامند؟
در کل میتوانم بگویم خوانندهای مشتاق کشف هستم. من حتی وقتی خودم مینویسم، از خواندن خسته نمیشوم. خواندن روح تازهای در من میدمد و این برای ادامه حیاتم ضروری است. من بیشتر داستان میخوانم، اما بعضی اوقات دوست دارم مسیرم را عوض کنم و مثلا بروم سراغ یک کتاب تاریخی یا رساله یا یک اثر بیوگرافیک. آثار مورد علاقهام... من اخیرا مجموعهداستان کوتاه «عادت بد خودبودن» مارتین پیج، رمان «تازه وارد/وصله عاریتی» الن لنوآر، و از آثار قدیمیتر، «ملوانی که از چشم دریا افتاد» یوکیو میشیما را بسیار دوست داشتم... البته به این لیست «مترجم عاشق» نوشته ژاک ژلا را نیز اضافه میکنم.
آیا نوشتن برای شما شغل است؟
نه، به هیچ وجه. نوشتن علاقهای است شامل کلمات (جستوجوی کلمات در فرهنگ لغت را دوست دارم) و خواندن (من همیشه دو یا سه کتاب را همزمان میخوانم). البته که باید برای این کار برنامهریزی داشته باشم، اما فارغ از محدودیتهایی که یک حرفه تحمیل میکند، با لذت همراه است. درواقع، این یک سبک زندگی است. این جمله فرناندو پسوآ (شاعر پرتغالی) را بسیار دوست دارم که میگوید: «ادبیات، مانند هر هنر دیگری، اعتراف به این است که زندگی کافی نیست.»
مکانها در آثار شما نقش اساسی دارند. فرد به تنهایی در یک مکان، تسلیم «تماشاگرانی میشود که در فضایی میآیند و میروند که گویا بیابان است» (ناگازاکی)، به نظر میرسد این فضا و موقعیت اساسی داستانهای شماست. آیا این باید به عنوان استعارهای از تجربه شخصی نویسنده تلقی شود؟
من نباید به این سوال جواب بدهم. پاسخ بر عهده منتقدان است. اما شخصا وقتی مینویسم قصد خاصی در این زمینه ندارم. من تحتتاثیر اتفاقات یا قرارگرفتن در محیط و موقعیتی خاص مثلا شاید تجربه حس پوچی، مالیخولیای مکان و... شروع به نوشتن میکنم.
شما که هم رمان مینویسید و هم داستان کوتاه، فکر میکنید این دو ژانر الزامات رواییشان- صرفنظر از طول آنها - از هم متمایز و متفاوت باشد؟
بله، درواقع من رمان و داستان کوتاه را در یک سطح قرار نمیدهم. ممکن است یک رمان، بسیار کوتاه و یک داستان کوتاه، طولانی باشد. پردازش متن است که تعلق یک متن به ژانری خاص را تعیین میکند. از نظر من، داستان کوتاه از طریق خط سیر یک ایده مشخص میشود. همان مکانیزمی که به سمت بازدهی و تاثیر متمایل است، فرایندی که در آن «شخصیتها» چرخدندههای ماشین روایت هستند. اما رمان خیلی بیشتر از داستان کوتاه بر مفهوم شخصیت متمرکز است و آنجاست که یک مرز کاملا واضح به چشم میخورد.
در میان کتابهای شما، داستانهایی وجود دارد که خواننده را به دنیای خیال میبرد و در جای دیگر به نوعی سفرنامه است. آیا تضادی بین این دو منبع الهام وجود ندارد، یکی به طور مستقیم از واقعیت ناشی میشود، و دیگری برعکس به نظر میرسد از آن دور میشود؟
در برههای احساس میکردم که دیگر هیچ ایدهای ندارم، که دیگر نمیتوانم مخاطب جدیدی جذب کنم... پس شروع کردم به نوشتن ماجراهای دوران کودکیام در سفر با قطار (نمونهاش «قطارهای شب من») این دومین تولد من به عنوان نویسنده بود. همان شعف و لذتی را تجربه کردم که با نوشتن اولین کتابم طعمش را چشیده بودم. پس مداومت به خرج دادم و تعادلی که دنبالش بودم ایجاد شد.
چرا فرم رمان کوتاه را برای نوشتن «ناگازاکی» انتخاب کردید؟
در ابتدا قصدم این نبود. در آن زمان میخواستم یک داستان کوتاه پانزده یا بیست صفحهای بنویسم. ولی به محض اینکه با جدیت بیشتری به آن فکر کردم و شروع به نوشتن طرح اولیه کردم به این نتیجه رسیدم که برای آنکه کتاب به پایان مدنظرم منتهی شود، به چند صد صفحه نیاز است. خب حالا مساله این بود که «ناگازاکی» یک رمان کوتاه است یا یک داستان کوتاه طولانی؟ ناشر آن را به عنوان رمان منتشر کرد، اما از نظر من هنوز هم داستان کوتاه است. در هر صورت من با آن به عنوان یک داستان کوتاه برخورد کردم؛ یعنی بدون شخصیتهای واقعا «پرداختشده»، با ساختار و طرح و فرم نسبتا قابل قبول.
نوشتن یک داستان مبتنی بر واقعیت، چه بر مبنای رخدادی واقعی (ناگازاکی) و چه بر اساس زندگی افرادی که واقعا وجود داشته اند (مردی بدون اثر انگشت) یا رویدادی تاریخی (گمشدگان ژاپنی)، برای داستاننویس چالش محسوب میشود یا کار سادهای است؟
به درستی از عبارت «بر مبنای واقعیت» استفاده کردید؛ چون برای من کاملا معنادار است. یک رویداد واقعی درحقیقت برای من یک تختهپرش است، یک نقطه شروع است برای رفتن به جای دیگر. این به آن معناست که سعی نمیکنم در مورد چنین سوژهای فینفسه صحبت کنم، بلکه تمام تلاشم را به کار میگیرم تا از آن فراتر رفته و از دل آن روایت خود را بیرون بکشم. دغدغه اصلی من پیش از هر چیز به ویژه در «گمشدگان ژاپنی» و «ناگازاکی» ارائه روایتی است که بتواند خواننده را درگیر کند، او را به دنبال خود بکشد و در فرازوفرود داستان او را به همذاتپنداری وادارد. و اکثر اوقات روزنامه یا وقایعنامه چنین ویژگی ندارند. پس درنهایت نمیتوانم بگویم که انجام این کار آسان است یا یک چالش، من این کار را میکنم چون بدون اینکه سوال بیشتری از خودم بپرسم انتخاب کردهام که اینطور بنویسم...
ایده تبدیل رویداد واقعی که «ناگازاکی» را براساس آن نوشتهاید به یک رمان به محض خواندن آن مقاله (خبر واقعه) به ذهنتان رسید؟
بلافاصله بعد از خواندنش احساس خاصی نسبت به آن داشتم. تا آن زمان خبری تا این حد مورد توجهم قرار نگرفته بود. ولی به محض خواندنش شروع به نوشتن نکردم، حدود یک سال طول کشید تا ماجرا در ذهنم پرورده شود. البته تمام مدت انگیزه و قصد نوشتنش با من بود حالا در قالب رمان یا قالب دیگری.
طرح داستان «گمشدگان ژاپنی» بسیار خاص است. با شخصیتهایی مواجهیم که چیز زیادی از آنها نمیدانیم و در ابتدای رمان ربوده میشوند. به مرور و پیش از حل معمای ناپدیدشدنشان اطلاعاتی از آنها به دست میآوریم. چطور شد که این فرم پیچیده شکل گرفت؟
روش من برای نوشتن همیشه همین است. با مرحله تحقیق (در صورت لزوم) شروع میکنم و بعد میروم سراغ طرح، یعنی همان مرحله اساسی که به من اجازه میدهد تا استحکام سازهای که قصد ساخت آن را دارم بیازمایم. این مرحله میتواند چندین هفته یا حتی ماهها طول بکشد (در مورد «گمشدگان ژاپنی» سه ماه). فقط زمانی شروع به نوشتن میکنم که فرم داستان کاملا مطابق میلم باشد و همه مکانها و همه شخصیتها را در ذهن داشته باشم. به این ترتیب چارچوب ذهنیام منظمتر از زمانی است که بخواهم بداهه بنویسم. طرح ممکن است در مرحله نگارش تغییرات جزیی داشته باشد، اما معمولا تغییرات بنیادی و اساسی اتفاق نمیافتد. تعامل شخصیتهایم مثل دوی امدادی است: شخصیت اصلی در یک فصل، چوب امدادی را در فصل بعدی به شخصیتی دیگر میسپارد، که پس از او قهرمان خواهد بود.
دقیقا، به نظر میرسد داستان شما متکی به این شخصیتها است تا از طریق پلهایی که بینشان ساخته شده، از طریق پیوند بین زندگیشان در گذشته و سرنوشتشان در زمان حال -که خودشان آن را انتخاب نکردهاند_ روند داستان را پیش برده و بسازند. همانطور که پیش از این اشاره کردید به واسطه شغلتان تجربه ملاقات با شخصیتهای داستان را داشتهاید، مثلا با گروهبان جنکینز که همان شخصیت سلکرک است. دیدار با دیگر شخصیتهای اصلی این داستان چگونه بود؟
هرچند مسیر ملاقات با برخی از افرادی که در شکلگیری رمان نقش داشتند هموار بود -به عنوان مثال روزنامهنگاران- اما در مورد قربانیان آدمربایی قاعدتا اینطور نبود؛ آنها تمایل نداشتند در مورد تجربهای که از سر گذراندند حرف بزنند. و این هنر و وظیفه رماننویس است که این نقاط مبهم را بر اساس تخیل شکل دهد و داستان را کامل کند. داستان این افراد فقط ایده اصلی رمان بود. من روزنامهنگار نیستم، رماننویس هستم، پس کاملا روشن است به چه دلیل تمام رمان برگرفته از واقعیت نیست.
به نظر میرسد برخی آثار شما به شدت از فرهنگهای شرقی الهام گرفته شده است. آیا ژاپن منبع الهام شماست؟ آیا میتوان به دنبال این تاثیر و الهام، این دسته از آثار اریک فی را «دوره آثار ژاپنی» دانست؟
خوشبختانه من به واسطه شغلم در آژانس خبری (خبرگزاری رویترز) این شانس را داشتم که با وقایع و اخباری روبهرو شوم که امکان نوشتن «گمشدگان ژاپنی» را به من دادند. شاید دست تقدیر و شانس بود. من دوست دارم به آسیا سفر کنم، از این سفرها ایده میگیرم و از اینکه پس از بازگشت به فرانسه بنویسمشان بسیار لذت میبرم. نوشتن این امکان را به من میدهد دوباره آن سفرها را در زمان و مکان حاضر حس کنم و به نوعی خودم را در آسیا ببینم. بااینحال، شاید کتاب بعدی من هیچ ارتباطی با آسیا نداشته باشد و در اروپا بگذرد. اما بعدها همچنان به آسیا خواهم پرداخت.
برخی آثار شما رنگوبوی نمایشنامه دارد. از همان ابتدا شاهد دیالوگهایی هستیم که حس نمایش را القا میکنند. چه زمانی قصد دارید یک نمایشنامه بنویسید؟
همیشه تمایل خاصی به نوشتن نمایشنامه داشتهام، اما با وجود این، همیشه نیرویی مانعم شده و مرا از آن دور کرده است. یک روز کسی به من گفت که رمان کوتاهم «ناگازاکی» درواقع یک نمایشنامه است. نظرش اشتباه نبود. من با استفاده از ابزار رمان، بیآنکه خودم متوجه باشم نوعی تئاتر نوشته بودم. اما معتقدم که برای نوشتن یک نمایشنامه واقعی، باید در موضوع موردنظر غرق شد و آن را زندگی کرد تا به این ترتیب تمام صحنهها و دیالوگها به طور ذهنی به دقت بازنمایی شده و شکل بگیرد. خب، این اتفاق تا به امروز برای من نیفتاده است.