از چندوچون سیاست کشور سردرنمی‌آورد و فقط تابع دستورات است... این رمان تاریخ‌نگاری نیست؛ وقایع‌نگاری است. تاریخ یک وجه عام و عمومی دارد، ولی مراد از وقایع‌نگاری بیان مشاهدات یک شخص یا تعدادی اشخاص از وقایع و حوادث یک دوره کوتاه یا بلند و یا حتی یک حادثه است... مسعود با تمام ضعف‌های شخصیتی و آنارشیسم حاکم بر فکرش، نمونه‌ای درخشان از یک روزنامه‌نگار مسئول بود.


رضا فکری | آرمان ملی


حسن هدایت (۱۳۳۴ تهران) کارگردان سریال‌ «کاراگاه» و فیلم‌های اقتباسی از داستان‌های صادق هدایت از جمله «گرداب» و فیلم‌های سینمایی «چشم شیطان»، «سایه‌روشن»، «گراند سینما» و ده‌ها اثر سینمایی و تلویزیونی دیگر، این‌بار با رمان «وقایع‌نگاری یک لات چاقو‌کش» به دل تاریخ معاصر ایران زده است؛ آنطور که خودش می‌گوید: «زمانی که شروع به تحقیقات جدی درباره لات‌های تهران، ریشه‌هایشان و نقش آنها در وقایع سیاسی و اجتماعی صدساله اخیر ایران نمودم، اوایل به‌نظر کاری تفریحی می‌رسید، ولی به‌تدریج روابط ریشه‌دار لات‌ها با سیاست و اهمیت انکارناپذیرشان در جریانات سیاسی، چون یک غول نمایان گردید. به‌نحوی‌ که به‌عیان برایم مسلم شد که از دوران مشروطیت به بعد، تقریبا هیچ تحول اجتماعی وجود نداشته که لات‌ها و چاقوکش‌های ریز و درشت به‌طور کلی لمپن‌های سیاسی در آن نقش نداشته باشند.» آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با حسن هدایت به‌مناسبت انتشار «وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش» است که از سوی نشر گستره منتشر شده.


حسن هدایت وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش

کتاب «وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش» ماهیتی قصه‌گو دارد و بر مبنای خاطراتی از هاشم آبسرداری نوشته شده، اما راویِ اتفاقات سرنوشت‌سازِ دو دهه از تاریخ معاصر هم هست و حکایاتی از زندگی شخصیت‌های مهم آن دوره را نیز واگو می‌کند. درواقع جایی در میانه‌ رمان، بیوگرافی، وقایع‌نگاری و تاریخ‌نگاری ایستاده است. شما کدام‌یک از این وجوه را در اثر پررنگ‌تر می‌بینید؟

روایت کتاب، وجه داستانگویی قوی‌تری دارد و موارد تاریخی درواقع بستری برای بیان نگاه یک لمپن اجتماعی به وقایع پیرامونش است؛ چون کار اصلی او انجام دستوراتی بوده که از سطوح سیاسی بالا به او و امثال او داده می‌شد؛ بنابراین با وجه سیاسی جامعه به شکل پررنگ‌تری روبه‌رو بوده است. او از چندوچون سیاست کشور سردرنمی‌آورد و فقط تابع دستورات است. اگر گاهی روشنگری برایش صورت می‌گیرد به‌واسطه شخصیتی به‌نام حبیب‌کبابی است که به رغم شغل معمولی و ساده‌ای که دارد از توان تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی برمی‌آید و در خیلی موارد باعث روشن‌شدن ذهن هاشم آبسرداری (راوی داستان) می‌گردد. در اواخر روایت نیز رفتار و سخنان رعنا (دختر مورد علاقه هاشم) او را به تفکر از نوعی که قبلا برایش سابقه نداشته وادار می‌کند. در مجموع من به عمد یک چاقوکش معمولی و کم‌وبیش ناشناس را برای روایت انتخاب کردم تا بتوانم در سطح داستانگویی از عنصر تخیل نیز کمک بگیرم و دربست اسیر دقایق تاریخ نشوم. هرچند در همین مختصر اشارات مستقیم تاریخی، صحت بیان وقایع اولویت اول من بوده است.

شما در آثار پیشین‌تان، چه در عرصه‌ داستان‌نویسی و چه در مجموعه‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی، همواره ایرانِ دهه‌های 10، 20 و 30 را مدنظر داشته‌اید و در این کتاب هم بر همین مدار پیش رفته‌اید. بر چه مبنایی سراغ این دوره‌‌های به‌خصوص تاریخی می‌روید؟

دوران پهلوی اول و پهلوی دوم تا مقطعی که به کودتای مرداد سال 32 رسید، دوران نوزایی سیاسی و اجتماعی ایران است. این نوزایی و گذر از بافت سنتی به‌نوعی مدرنیته وارداتی، تغییرات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی فراوانی به‌دنبال داشت. بحران هویت و دوگانگی فرهنگی که هنوز نیز آثار آن را با قوت‌وشدت در جامعه ایران مشاهده می‌کنیم دستاورد این دوران است. بنابراین دوران مناسبی برای طرح قصه‌های نوشتاری و تصویری است. مضافا بر اینکه در این چند دهه، فناوری جدید هم در تمام سطوح کشور به‌تدریج عیان و کاربردی شد که این موارد نیز از نظر دراماتیک موقعیت‌های ویژه و قابل توجهی برای روایت دارد. از همه مهم‌تر اینکه میراث فرهنگی عمومی ما در حال حاضر متصل به قاجاریه نیست، بلکه متصل به دوران پهلوی است؛ بنابراین طرح نقاط ضعف یا قوت آن دوران (حداقل در قالب سریال‌های تلویزیونی یا رمان) برای مخاطب جذابیت بصری و نوشتاری بهتر و ملموس‌تری دارد. در کلام آخر اینکه علاقه شخصی به یک دوران خاص هم موتور اصلی حرکت در آن مقطع زمانی است یا حداقل در مورد من چنین است.

در این کتاب با جزییاتی خشن و هولناک از زندگی هاشم آبسرداری مواجه هستیم. البته گاهی بینشی متفاوت نیز در این جاهل دهه‌ بیست مشاهده می‌شود. او کسی است که با دقت بسیار از شخصیت‌های مهم سیاسی آن دوره نام می‌برد و حرف‌ها، نوشته‌ها و نقل‌قول‌هاشان را هم به‌طور مستند واگو می‌کند؛ طوری‌که به‌نظر می‌رسد نه با یک لاتِ چاقوکش که با شهروندی دارای سطح متوسطی از تحصیلات و آگاهی نسبت به مسائل روز مواجه‌ایم. ویژگی‌های متضاد این شخصیت را چگونه باید تفسیر کرد؟

مستندات داستان درواقع از زبان دو شخصیت روایت می‌گردد. نخست نویسنده (که در شروع روایت نیز به آن تصریح می‌شود) و دوم حبیب‌کبابی که منبع اطلاعاتی و تحلیل شخصیت راوی داستان است؛ بنابراین روایت ساده و سرراست راوی داستان از زندگی خودش یا دوستانش و یا کارهایی که انجام داده، بیان خود اوست. بخش‌هایی نیز که ظاهرا از توان عقلی و تحلیلی راوی خارج است از زبان دو شخصیتی که اشاره کردم، بیان می‌شود. البته هرچند در مواردی حبیب‌کبابی خودش به‌طور مستقیم با مخاطب سروکار دارد، ولی نویسنده حتی‌الامکان سعی نموده موارد دقیق تاریخی را با همان نگاه و لحن هاشم آبسرداری بیان نماید. هرچند خود این لات‌ها به‌واسطه تداوم کارشان کم‌وبیش صاحب تحلیل و تفسیر امور سیاسی یا اجتماعی هم می‌شوند. این تحلیل و تفسیر هم عمدتا به دلیل تجربه به دست می‌آید نه سواد و فرهنگ. چنانچه وقتی خاطرات بی‌واسطه آدمی مثل شعبان جعفری را می‌خوانیم گاه چنان تحلیل‌هایی بیان می‌کند که از مغز فندقی جعفری انتظار نمی‌رود. این تحلیل‌ها به‌خاطر تجربه است؛ نه دانش و فهم.

آنچه از زبان هاشم آبسرداری می‌خوانیم چقدر با لهجه و تکیه‌کلام‌های تهران دهه‌های 20 و 30 مطابقت دارد و اساسا چقدر این شخصیت به ضرورت‌های دراماتیک تراش خورده یا خصوصیاتی به او افزوده و یا کم شده است؟

لهجه و بیان خاص لات‌ها و به‌طور کلی لمپن‌ها از دو منبع به دست می‌آید: یکی منابع مکتوب و دیگری پژو هش‌های میدانی. داستان‌هایی که در آنها لات‌ها و لمپن‌های فرهنگی و اجتماعی نقش دارند کم نیست.کتاب‌هایی نیز که در مورد فرهنگ کوچه و زبان محاوره‌ای مردم نگارش یافته نیز خوشبختانه متعدد است. اتکای اصلی من برای یافتن زبانی که حتی‌الامکان زبان خود لات‌ها باشد به دستآورد گفت‌وگو های متعدد با لات‌های قدیمی دهه بیست‌وسی و ضبط خاطرات پراکنده آنها بوده است. مضافا بر اینکه لحن روایی شخص هاشم آبسرداری نیز در این مورد کمک فراوان کرد. بعضی از گنده‌لات‌هایی که با آنها گفت‌وگو داشته‌ام در اوایل دهه هفتاد، در سنین بالا بودند. با حبیب‌کبابی هم که در حوالی میدان قیام (شاه سابق) مغازه کبابی داشت گفت‌وگویی مفصل انجام داده بودم. در مجموع زبان کاربردی رمان، فقط متکی بر دریافت‌هایم از زبان لات‌ها نبوده و عمدتا به‌طور مستقیم از لحن گفتار آنها گرته‌برداری شده است. بنابراین می‌توانم با اطمینان خاطر بگویم که زبان روایت به مقدار زیاد و با اصالت، نزدیک به زبان محاوره‌ای لات‌های دهه بیست تا سی است.

در آغــاز روایت، همانند اغلب آثار شما، وجهی معمایی به پرونده‌ محمد مسعود داده می‌شود و به‌نظر می‌رسد طی قصه به سمت کشف آن پیش می‌رویم. اما به‌تدریج مشخص می‌شود که این بهانه‌ای برای نقل وقایع تاریخی آن دوره است و معمای به‌خصوصی در کار نیست، این تغییر رویکرد به چه ضرورتی پیش آمده؟

من قصد نداشته‌ام که رمان معماگونه شروع شود. ممکن است به دلیل عدم آشنایی مخاطب با شخصیت‌ها و مکان ها و وقایع، داستان در اوایل معماوار جلوه کند ولی به‌تدریج که خواننده با آدم‌های داستان و روحیات آنها آشنا می‌شود متوجه می‌گردد که معمایی در ساختار روایت تعبیه نشده است. شاید تنها معمای روایت در این باشد که با توجه به آگاهی تدریجی شخصیت اصلی روایت از چندوچون حوادث پیرامونش، مخاطب کنجکاو می‌شود که آیا این آگاهی و شعور نصفه‌نیمه، تاثیری نیز بر زندگی و اعمال این شخصیت می‌گذارد یا خیر؟ در انتهای روایت به شکل دور از انتظاری شاید به جواب خود برسد. البته شاید!

«وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش»، تصویری نزدیک و با جزییاتی دقیق از زیست کلاه‌مخملی‌ها و نقش‌شان در تحولات مهم دو دهه از تاریخ معاصر ایران ارائه می‌کند. مخاطب با شخصیت جاهل داستان به کافه‌ها، خانه‌های الواط سرشناس تهران، شیره‌کش‌خانه‌ها، نشمه‌خانه‌ها و پاتوق‌ها می‌رود. اما در مقابل، از زندگی سیاسیون و روشنفکران موثر آن دوره اطلاعات کمتری داده می‌شود. چرا درباره‌ ابعاد زندگیِ شخصیت‌هایی چون محمد مسعود و دکتر مصدق که بر بخش عمده‌ای از داستان سایه افکنده‌اند، کمتر صحبت می‌شود؟

عنوان رمان این است: «وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش». رمان نیز روایت شخصی یک لات است با ضمیر اول‌شخص مفرد؛ بنابراین آنچه برای او و نگاهش مهم بوده بیان می‌کند. در ارتباط با حبیب‌کبابی و دیگر منابع آگاهی‌دهنده‌اش نیز، آنچه خود طالب بوده به دست می‌آورده نه بیشتر. بنابراین چه در مورد مسعود و چه دکتر مصدق یا روشنفکران و اصحاب فرهنگ آن دوره، آن مقدار که مربوط به سطح سواد و شعور و درک هاشم آبسرداری می‌شده از زبان او بیان شده. این رمان تاریخ‌نگاری نیست؛ وقایع‌نگاری است. تاریخ یک وجه عام و عمومی دارد، ولی مراد از وقایع‌نگاری بیان مشاهدات یک شخص یا تعدادی اشخاص از وقایع و حوادث یک دوره کوتاه یا بلند و یا حتی یک حادثه است.

محمد مسعود در این کتاب مبارزی بی‌پروا، سازش‌ناپذیر و در ضدیت با فساد سیستماتیک حاکمیت است. اما این تصویر از محمد مسعود مخالفانی جدی هم دارد. مثل محمدعلی جمالزاده که او را موج‌سواری ماهر و مواجب‌گیر و دست‌نشانده‌ ایادی فساد می‌داند. نظرهایی این‌چنین را چطور باید تفسیر کرد؟

در مورد محمد مسعود بعد از گذشت نزدیک به هفتادسال از ترور او، هنوز ابهامات و تاریکی‌هایی وجود دارد. اما آنچه غیرقابل انکار است محبوبیت او در میان مردم و جسارتش در بیان بی‌پرده حقایق (آنگونه که خودش استنباط می‌کرد) بوده است. البته بسیاری از تحلیل‌ها و تفسیرهای او از وقایع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مملکت در دهه بیست، به آن وخامت که او فریاد می‌زد نبود. ولی شاید هدف او از بزرگنمایی خبرها، تاثیرگذاری بیشتر و وسیع‌تر بر اجتماع بوده است. هم بر مردم عادی و هم سردمداران حکومت. او تا آخر عمر نشان داد که هدفش در روزنامه‌نگاری کسب ثروت یا پست‌های کلان دولتی نبوده است؛ چون به‌قول خودش ارزش یک روزنامه‌نگار را از یک وزیر بیشتر می‌دانست. شاید نیز اهدافی داشت که مرگ نابهنگامش اجازه مطرح‌شدنشان را نداد. در مجموع به‌نظر من، مسعود با تمام ضعف‌های شخصیتی و آنارشیسم حاکم بر فکرش، نمونه‌ای درخشان از یک روزنامه‌نگار مسئول بود.

در مقابل روشنفکرانی همچون محمد مسعود، میرزاده عشقی و میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل که از جمله مبارزهایی سینه‌سپرکرده در برابر فساد و جهل و فقر به شمار می‌روند، شخصیت‌هایی هم‌طراز مثل دهخدا، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد هم وجود داشته‌اند که به نوعی متهمند به گوشه‌ ‌عزلت‌گزینی و عافیت‌طلبی. البته در کتاب شما هم مینوی و فرزاد با عنوان روشنفکر کافه‌نشین حضور مختصری دارند. عملکرد این دو گروه از روشنفکران را در آن دهه‌های پُرالتهاب چطور ارزیابی می‌کنید؟

شکی نیست که دهه بیست با تمام فشارها و ناهنجاری‌های سیاسی و اقتصادی، از لحاظ فرهنگی و تنوع افکار و تلاش برای یافتن راه‌های نو برای جامعه، یک دهه استثنایی و شگفت‌انگیز بود. اگر پادشاه وقت و دولت‌هایش و افراد بانفوذ در آن دهه، شهامت و شرافت کافی داشتند آن سال‌ها می‌توانست پایه‌های جامعه ایران را از هر لحاظ مستحکم و آهنین نماید. ولی متاسفانه خودخواهی‌ها و افزون‌طلبی‌های بی‌رویه از یک‌سو و وابستگی غلام‌گونه پاره‌ای از قوی‌ترین و شاید برترین (والبته نه بهترین) افراد سیاسی و فرهنگی ایران به تفکر چپ روسی، کشور را برای سالیانی دراز در محاق رکود و بی‌ثمری فروبرد. تحلیل فرصت‌سوزی‌های آن دوره به قول فرودسی بزرگ: یکی داستان است پُرآب چشم!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...