سفری به اعماق دیستوپیا | الف


«آنها نمی‌دانستند که آینده از آن آنهاست و آینده بدون آنها ممکن نیست. نمی‌دانستند که در این دنیای اشباح ترسناک گذشته، آنها تنها حقیقت آینده هستند که نقش آنزیم‌ها و ویتامین‌ها را در کالبد جامعه ایفا می‌کنند. با از بین بردن این ویتامین‌ها، جامعه رو به تباهی و پوسیدگی می‌رود، جامعه به بیماری کمبود ویتامین دچار می‌شود، ماهیچه‌ها تضعیف می‌شوند، چشم‌ها بینایی خود را از دست می‌دهند، دندان‌ها می‌افتند. هیچ دولتی نمی‌تواند بدون علم گسترش پیدا کند؛ جامعه بدون علم توسط همسایگانش نابود خواهد شد. بدون فرهنگ و هنر جامعه توانایی خود‌انتقادی را از دست می‌دهد، رویکردهای نادرست تشویق می‌شوند، دوروها و فرصت‌طلب‌های حزب باد هر لحظه بیشتر پیروز می‌شوند و نیرو می‌گیرند، در نهایت باز هم قربانی و شکار همسایگان معقول‌تر و منطقی‌تر خود می‌شوند.»

خدا بودن سخت است [Hard to Be a God] آرکادی و بوریس استروگاتسکی [Arkady Strugatsky and Boris Strugatsky]

انگیزه‌ی نوشتن رمان «خدا بودن سخت است»[Hard to Be a God] برای برادران نویسنده‌ی روس، آرکادی و بوریس استروگاتسکی [Arkady Strugatsky and Boris Strugatsky] به نقد کشیدن دولتی است که در دوره‌ی خروشچف بر شوروی سابق حاکم بود. خروشچف با انتقادها و قوانین سفت و سخت‌اش علیه نخبگان جامعه، علم، هنر و فرهنگ را نشانه گرفته بود و هر روز بیشتر در جهت محدود کردن و به انفعال کشاندن‌شان پیش می‌رفت. برادران استروگاتسکی در چنین فضای سیاسی و اجتماعی به سراغ نوشتن رمانی رفته‌اند که بخش اعظم آن گرچه برساخته و تخیلی است، اما اشاره به واقعیات تلخ دوره‌ی اوج تسلط تفکر خروشچف بر جامعه‌ی شوروی دارد.

داستان در دو موقعیت مکانی و زمانی متفاوت اتفاق می‌افتد که در هر دو آنها شخصیت اصلی آنتون است؛ در بخشی از آن آنتون در سیاره‌ای در آینده که شکلی اتوپیایی دارد زندگی می‌کند و در بخشی دیگر او به سیاره‌ای رفته که از نظر تمدن و پیشرفت، چندان فراتر از زمین در دوره‌ی قرون وسطی نیست.

در بخش اول، آنتون نوجوان به سفری ماجراجویانه با دوستانش، پاشکا و آنکا می‌رود. زندگی آنها در آرمان‌شهری در آینده آن‌قدر عاری از دغدغه است که بیشتر وقت آنها فارغ از پرداختن به هر مسئله‌ای به گشت و گذار در مناظر طبیعت و مسابقات سرگرم‌کننده می‌گذرد. در یکی از همین سفرهاست که آنها در حال بازی با ابزارهای تیراندازی پیشرفته‌شان، به جاده‌ای وسیع برمی‌خورند که تابلویی با عنوان «راه اشتباهی» در ابتدای آن نصب شده است. آنتون تصمیم می‌گیرد که جلوتر برود. آنجا بقایایی از جنگ جهانی دوم کشف می‌کند و این او را درباره‌ی تاریخ به فکر وا می‌دارد.

در بخش دوم، آنتون جوان، به همراه دوستش پاشکا، پا به سیاره‌ای دیستوپیایی می‌گذارد. کشوری که آنتون به آن وارد می‌شود «آرکانار» و کشوری که پاشکا به آن می‌رود، «ایروکان» نام دارد. این کشورها مجموعه‌ای از همان مسئله‌هایی را دارند که شوروی در دوره‌ی حاکمیت استالین و خروشچف درگیر آن بوده است و البته به شکلی دراماتیک‌تر نمایش داده می‌شوند. در این کشورها روز به روز نخبگان بیشتر سرکوب می‌شوند و شوق علم‌آموزی و روحیه‌ی روشنگری بیشتر و بیشتر از بین برده می‌شود. آنتون سعی می‌کند به نویسندگان و هنرمندان تحت تعقیب حکومت کمک کند، اما بسیاری از آنها پیش از آن که کمک و حمایت آنتون شامل حالشان بشود، دستگیر و سرکوب می‌شوند.

چرا خدا بودن سخت است | سعیده امین‌زاده

عنوان «خدا بودن سخت است» در این رمان در واقع به آنتون برمی‌گردد که در سرزمینی که به عنوان مأمور مخفی به آن وارد شده، نقشی خداگونه دارد. او بسیار آگاه‌تر و هوشیارتر از جامعه‌ای است که به آن وارد شده و شاهد گسترش سرسپردگی کورکورانه به یک نوع ایدئولوژی خاص در مردم است و می‌بیند که هر روز جهل بیشتر و بیشتر اشاعه پیدا می‌کند. اما نقش او در بیشتر مواقع در حد یک مشاهده‌گر باقی می‌ماند و نمی‌تواند به اصلاحی کلی دست بزند و درماندگان و در بند ‌کشیده‌شدگان را نجات دهد. جامعه‌ای که او به آن وارد شده، گرچه قرون وسطایی است، اما آنتون در آن امید رسیدن به بهبود اوضاع را هر چند در نسل و دوره‌ای دیگر دارد. از این روست که می‌گوید: «می‌توان تا حد ممکن کتاب‌خوان‌ها را تعقیب کرد، علوم را ممنوع کرد، هنر را نابود کرد، اما دیر یا زود مجبور خواهید شد در حالی که از خشم دندان بر هم می‌سایید، دوباره به آنها برگردید و راه را برای تمام چیزهایی که مورد تنفر جاهلان و کودن‌هاست باز کنید. این مردم خاکستری که قدرت را در دست دارند، هر قدر هم دانش را تحقیر کنند نمی‌توانند هیچ کاری در برابر پیشرفت تاریخی انجام دهند. آنها تنها می‌توانند سرعت آن را کاهش دهند، اما توانایی متوقف کردنش را نخواهند داشت. آنها با تحقیر دانش و هراس داشتن از آن، در نهایت برای بقای خود ناگزیر از ترویج آن خواهند بود.»

رمان «خدا بودن سخت است» با سفر به دو جهت متفاوت در گذشته و آینده و با ترسیم ماجراهای پر فراز و نشیب در دو گونه جامعه‌ی متفاوت سعی در مطرح کردن این سؤال اساسی دارد که : آیا در برابر حاکمیتی که سعی در گسترش جهل دارد راه نجات و امیدی متصور هست؟ و شخصیت‌های داستان دل به هزارتوی حوادث خطیر می‌زنند تا به چنین سؤالی در اعماق یک دیستوپیا جواب بدهند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...