رمان «ماهی ها در شب می خوابند» عنوان جدیدترین نوشته «سودابه اشرفی» است كه انتشارات مروارید در سال ۱۳۸۳ آن را چاپ و روانه بازار كتاب كرده است این كتاب امسال از سوی برگزاركنندگان جوایز ادبی مختلف مورد تقدیر قرار گرفت و نویسنده اش را در بین خوانندگان ادبیات جدی این سال ها مطرح ساخت به همین سبب جنس نگاه به چنین كتاب هایی علی القاعده می باید متفاوت و البته سخت گیرانه باشد.

ماهی ها در شب می خوابند ‌| سودابه اشرفی

«طلایه» پرسوناژ زن اصلی این رمان مثل همه نیست. او نمی خواهد نوع ظاهرش، چگونگی لباسش، درس خواندنش، دانشگاه رفتن و فعالیت سیاسی اش را دیگران تعیین كنند. «طلایه» دارای مشخصه هایی است كه او را از عوام متمایز می كند و از او زن متفاوت ایرانی می سازد كه بارها و بارها در داستان ها و رمان های مختلف شرح حالش را خوانده ایم. «طلایه» جزیی از طبقه زن روشنفكر ایرانی است كه در هر دوره ای (و تاكید می كنم هر دوره ای) از تاریخ به دلیل تفكر متفاوت و اسلوب زندگی خاص اش طرد شده و انگشت اتهام به سویش نشانه رفته است. او زنی است كه هیچ چیز را یكسره نمی پذیرد. همه چیز را انتخاب می كند حتی رنگ ها را، فصل ها را، صداها را: «... من به خلاف او صدای كلاغ ها را دوست دارم.صدایشان در زمینه سفید آسمان و فضای خالی و پشت بام های بی رفت و آمد و بناهای یخ زده. رخت ها با دست و پاهای چغر شده، آدم را یاد مترسك ها می اندازد. صدایی كه در فضا می پیچد... بدون كلاغ چیزی در زمستان كم است.»از نگاه اشرفی فضای داستان سرد و خاكستری است. چیزی مطلق وجود ندارد؛ سیاه وجود ندارد همان طور كه سفید هم وجود ندارد و به همین سبب است كه میزانسن های ذهنی او همه خاكستری اند: موهای پدر، موزائیك های خانه، خاكستر سیگار، زمستان...

فضای روایت داستان نه از آن جهت سرد است كه تماماً در پاییز و زمستان روایت می شود بلكه به این سبب كه جریان سیال ذهن نویسنده همواره لایه های دردناك و اضطراب آوری را مرور می كند كه جای پای آن در تمام صفحات حس می شود. نمونه عینی آن را در فصل آخر رمان ضمن بازی نویسنده با دقیقه ها و ثانیه ها می توانیم ببینیم: «... با نوك تیز كفش هایش دمپایی هایش را هل می دهد. با آنها بازی می كند و هلشان می دهد. برمی گردد و از جلوی اتاق كارش می گذرد. صفحه كامپیوتر سیاه است. می رود به آشپزخانه. ساعت اجاق گاز آبی رنگ پنج و سی وهشت دقیقه است. بطری را برمی دارد. چند ثانیه ای به آن زل می زند رنگ قهوه ای طلایی در آن تكان می خورد. می گذارد سرجایش. به طرف میز غذاخوری می رود. كیفش را باز می كند. پاكت سیگار را بیرون می آورد. ساعت تلفن دستی اش پنج و سی وهشت دقیقه و سی ثانیه است. نخ سیگار را بیرون می كشد. روشن می كند، فندك را روی میز پرت می كند...»

سودابه اشرفی كه پیش از این «فردا می بینمت» را در كارنامه خود داشت، در كتاب حاضر سعی می كند به گونه ای مشابه در بطن داستان خود نقبی زیركانه به فضای سیاسی _ اجتماعی سال های قبل و بعد از انقلاب بزند. او ضمن روایت بازگشت پی درپی زمانی به درون مدرسه، دانشگاه، آدم ها و روابط شان می رود و اگرچه نمی تواند تصویر خیلی روشنی از آنها ارائه دهد (شاید علت آن انتخاب شكل روایی جریان سیال ذهن به شكل مطلق است) اما می توان با كمی تساهل و تسامح خانواده «زمردیان» را به عنوان معیاری برای بررسی بخشی از جامعه در نظر آورد. مفهوم «عشق» در كتاب حاضر شكلی نمادین و گاهی كلی دارد و هیچ گاه جنبه عمیقاً فردی به خود نمی گیرد (برخلاف آنچه در پشت جلد كتاب عنوان شده). شاید بتوان گفت نگاه اشرفی شكلی محبت آمیز به خود گرفته و تمامی عناصر صحنه را در برمی گیرد و در این تقسیم عشق، اشیا و انسان ها تفاوت چندانی با هم ندارند و صد البته كه نمی توان آن را نقطه ضعف كار به حساب آورد. از آن رو كه رمان به زوایایی از زندگی اشاره می كند كه بیشتر به حوزه های ادراكی (Perception) فرو می رود تا حوزه های احساسی (feeling) و در گذر از این حوزه ها است كه داستان جان می گیرد و گهگاهی هم جان می دهد.

«ماهی ها در شب می خوابند» داستانی است كه عناصر زنانه آن متعدد و پررنگ است: فرنگیس، طلایه، شهناز، سوگند، معلم انشا، دختر ارمنی، ناظم و... پرسوناژهای داستان همه منفك اند و هر كدام دنیای مستقل و تنهایی خود را دارند، هر چند به سبب نسبت خونی یا همسایگی كنار هم زندگی می كنند. هیچ كدام از آنها درك متقابلی از دیگری ندارد، چه فرنگیس باشد كه از هجده سالگی از كوهستان آمده و هر روز تصمیم می گیرد دست طلایه را بگیرد و با خود ببرد، چه سوگند باشد با تمام مختصات زندگی خصوصی اش (داشتن نوزادی كه نشان از چشم های سبز فرنگیس دارد) و چه طلایه باشد كه سال ها است در مهاجرت به سر می برد و غربت.در داستان سودابه اشرافی مردها هویتی ندارند و بسیار كم رنگ ظاهر شده اند. آنها مثل سایه هایی می آیند و می روند و هیچ گاه نبض داستان در مدار آنها قرار نمی گیرد حتی اگر جاسوسی می كنند و كتك می زنند. پدر (محمد) نقاش ساختمان است. او كار می كند و شب ها دیر به خانه می آید، شام می خورد، طعنه می زند و می خوابد و در نهایت در نقطه بحران شیشه قرص هایش را درمی آورد همه قرص ها را می خورد و می میرد. همین طور است شخصیت علی و امیر حتی اگر اسم شان در داستان بیشتر تكرار شود. به این ترتیب در داستان مردها می گذارند و می روند: پدر خودكشی می كند، علی گم و گور می شود و امیر اعدام و در نهایت این زن ها هستند كه باقی می مانند اگرچه شكسته و خسته. این پایان داستان است هر چند شك دارم این می تواند نقطه قوتی برای داستان باشد یا نه.

کتاب «ماهی ها در شب می خوابند» نویسنده ای را پشت سر خود دارد كه به خوبی توانسته است در بطن شخصیت اصلی رمان نفوذ كند و سال های رفته را به نقد بكشد و ارزیابی كند. «طلایه» از پس این همه سال زندگی در غربت حال كه به درون خویش می رود و افكار خود را می كاود، زندگی را مرور می كند و درمی یابد دنیا چقدر عوض شده است. حالا او مجبور است از تمام پچ پچه های كودكی اش گذر كند تا دریابد: «من ساده لوحانه فكر می كردم ماهی ها در شب می خوابند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...