تهران، رمان ندارد | شرق

در شبی که انگار سر صبح شدن ندارد، یکی که فرق انقلاب و کودتا را از هم تشخیص نمی‌دهد، انتقام‌جو و در‌عین حال سرشار از امید، گاه با خشم و گاه صبورانه، با انگیزه‌هایی که بر حسب موقعیت تغییر می‌کند، به پایتخت آمده تا به هر قیمتی که شده کار را یکسره کند. ولی یک جای کار می‌لنگد. شبانه اگر بتوان پایتخت را فتح کرد، شب پایتخت را نمی‌توان. این است که قهرمان مصمم، دست و پایش را گم می‌کند و بعد تازه می‌فهمد که دست از پا خطا نمی‌توان کرد. «تهران مخوف» رمان مدرنی نیست. ولی رمان، بی‌آنکه مابه‌ازایش «تهران مخوف» باشد، در تصوری مکانمند مدرن است. «مستقل از جامع‌نگری پژوهش‌های ادبی، شهرها مدرن نمی‌شوند، مگر آنکه مکان وقوع رمانی باشند.» آیا می‌توان با تاسی از لئو برسانی به این ایده زیاده‌خواه پر‌و‌بال داد و «تهران مخوف» را بازخوانی کرد؟ ولی تهران در تجربه رمان‌نویس، نه با پطرزبورگ و پاریس قرن نوزدهمی‌ها نسبتی دارد و نه با دوبلین و دانتزیگ قرن بیستمی‌ها. عملا از شکست قهرمان آگاهی‌ای بروز نمی‌کند. فقط شخصیت جای خود را به تیپ می‌دهد. گزمه‌ها، رجاله‌ها و لکاته‌هایی که در کتاب جا می‌مانند تا آنکه می‌تواند رمبو‌وار «مطلقا» مدرن باشد، نه در تهران که در حاشیه، در شهر ری، بنویسدش.

تهران مخوف طهران مخوف  مرتضی مشفق کاظمی
فرهاد در «تهران مخوف» با وضعیتی مشابه آنچه در علوم سیاسی به آن «مساله اسپارتاکوس» می‌گویند، دست و پنجه نرم می‌کند. او می‌تواند فضا را تسخیر کند، اما از اشغال مکان عاجز است. در مقام فاتح، از منزلت فاتحان برخوردار نیست. به عبارتی خود آگاهی‌اش اجازه نمی‌دهد تا نیتش محقق شود. تجربه کودتا در توازی با انقلاب پیش می‌رود. ولی شخصیت مرکزی «تهران مخوف» هیچ ربطی به ستارخان ندارد. بنابراین در تب و تاب شبی که برایش تمام نمی‌شود، شبی که برای مخاطب «تهران مخوف» نیز تمام‌نشدنی است، به تجزیه حسی دچار می‌شود. مکان‌ها و بدن‌هایی را کشف می‌کند، که در هیچ‌جا به جز رمان حرف زدن از آنها صورت خوشی ندارد. شبروی قزاق فاتح، تهران را به دو تهران زن‌ها و مردها تقسیم می‌کند واین تمام ماجرا نیست. او از زن‌ها حرفی نمی‌زند، بلکه محیطی فراهم می‌آید تا زن‌ها خودشان حرف بزنند. صبح نشده، مردهای زندانی آزاد می‌شوند و حتی به شغل و منصب سابق باز می‌گردند. به عبارتی آب از آب تکان نمی‌خورد. ولی سیر ماجرا برای زن‌ها طور دیگری است. آنها در شب اسفندی 1299 جا می‌مانند. قهرمان با نشان شکست خود به زندگی روزمره بر می‌گردد. از شب به «یادگار یک شب» تغییر موضع می‌دهد.

خصیصه دیگر «تهران مخوف»، تمایز میان کارکردهای زبانی «حکم» و «روایت» است. این تمایز با ادراک زمانی خاصی تبیین پیدا می‌کند. «حکم» زبان روز است و مظهر آن قانون یا فرمان است. اما شب عرصه بی‌خوابی و روایت است. این تمایز ادراکی با جنسیت نیز پیوند می‌خورد. پس روز، زمان مردانی است که حکم صادر می‌کنند و شب، متعلق به زنان روایت‌گر است. از این جنبه، رمان در شکل کل واحد محل تلاقی حکم و روایت است. این تلاقی حاصل بی‌خوابی و آشفتگی شخصیتی است که مرزهای روز و شب را از دست داده است. در سطحی گسترده‌تر، اصغار و مجانین و نسوان که در قانون مشروطیت از حیث شمول «معاف» یا محروم شدند، در هیات اشباح شبانه‌ای به موجوداتی روایت‌گر و روایت شده تغییر ماهیت می‌دهند. همان‌طور که هایدن وایت در روایت‌شناسی متون تاریخی متذکر می‌شود، نفس واقعه تاریخی در عین رعایت همه ضوابط تاریخ نگاری، مستقل از ژانر عمل نمی‌کند. هایدن وایت، با بررسی مقایسه‌ای روایت‌های تاریخی انقلاب فرانسه نشان می‌دهد که تفاوت نتیجه‌گیری‌ها به ژانری که مورخ از قبل انتخاب کرده کاملا مربوط است. مثلا میشله اگر روایتی رمانتیک ارایه می‌کند، نگاه مارکس کاملا کمیک است و به همین دلیل واقعه در روایت ظاهرا بی‌طرفانه و بی‌غرض مورخ شکل عوض می‌کند و هر تاریخی از تاریخ معاصر تاثیر می‌پذیرد. علاوه بر این، متن متکی بر واقعه تاریخی از دو ساحت پیشین و پسین برخوردار است. مثلا متن انقلاب‌ها در قبل از انقلاب به نگارش در‌می‌آید. اما کودتا و جنگ متن خود را به بعد از وقوع واقعه منوط می‌کند. از این رو، از منظر زبانی، کودتا انقلاب بدون متن است.

اما «تهران مخوف» در روایت حاشیه‌نشینان، ازلحظه‌ای نشات می‌گیرد که تمایز این دو معلوم نیست. قزاق کودتاچی فرق خود را با انقلابی‌ها درک نمی‌کند. راوی دانای کل از همان صفحات آغازین کتاب بدن‌ها و دست‌ها را وصف می‌کند، ولی از توصیف چهره‌ها تن می‌زند. مضاف بر اینکه فاصله زمان روایت و زمان رخدادهای رمان در طول کتاب مدام کم و زیاد می‌شود. در آغاز فاصله بسیار ناچیزی میان رخدادها و روایت رخدادها شاهدیم، اما هرچه بیشتر پیش می‌رویم زمان به قطعات بزرگ‌تری تقسیم می‌شود. هرچه قطاع‌های زمان بزرگ‌تر باشد، آدم‌های بیشتری به صحنه وارد می‌شوند. راوی «درباره» آدم‌ها حرفی نمی‌زند، آنها خودشان حرف می‌زنند. منزلت اجتماعی و جایگاه اخلاقی آدم‌ها مهم نیست، آنها به یک اندازه از فضای روایت کردن برخوردارند.
«تهران مخوف»، رمان مدرنی نیست. ولی زندگی غیرمدرن را به پیشامدرن احاله می‌دهد. غیرمدرن‌ها به‌سادگی به پیشامدرن دگردیسی پیدا نمی‌کنند. از طرف دیگر معلوم شد که رمان در نخستین لحظات بروز خود به زبان فارسی، مثل ظرفی عمل نمی‌کند که هر روایتی را پذیرا باشد. دست‌آخر اینکه «تهران مخوف» با ادامه‌ای که نویسنده برای آن رقم زد ناسازگار بود. آنچه در جلد اول طرح و شکل گرفت با آن پایان خوشی که خلاصه در زندگی خصوصی امیدوارانه بود، هیچ سنخیتی نداشت. به‌نحوی که انگار این دو جلد ربط روایی زیادی با هم ندارند. نتیجه اینکه «تهران مخوف» کتابی است ناتمام. و از کجا که همین ناتمامی، صفت مزمن رمان ایرانی نباشد. «تهران مخوف»، رمان ناتمامی است. درست مثل تهران، مخوف و ناتمام.

[رمان ایرانی «تهران مخوف» نوشته مرتضی مشفق کاظمی در 250 صفحه توسط انتشارات امید فردا منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...