نویسنده فقید کلمبیایی سال‌ها پیش از نوشتن «صد سال تنهایی» جادو و افسانه را در روزنامه‌نگاری کشف کرد.

گابریل گارسیا مارکز گفته بود همیشه خودش را یک خبرنگار می‌دید تا یک رمان‌نویس. در این روزها که یاد او بسیار گرامی داشته می‌شود و فعالیت سیاسی او ارزیابی می‌شود و درباره رئالیسم جادویی او سخن گفته می‌شود، فعالیت روزنامه‌نگاری او چیزی است که کمتر به آن توجه شده است.

او چندین دهه به عنوان روزنامه‌نگار فعال بود. اولین شغل او در دنیای روزنامه‌نگاری در «ال اونیورسال» در شهر ساحلی کارتاگنا بود، در سال 1950 به بارانکولا رفت تا در «ال ارلدو» بنویسد و در آخر هم به عنوان خبرنگار برای «ال اسپکتادو»، روزنامه ملی کلمبیا می‌نوشت و این روزها در بوگوتا، پایتخت این کشور زندگی می‌کرد. مارکز حداقل تا دهه 1970 خوانندگان زیادی نداشت و برا همین کار اصلی او این بود که مسائل زندگی در شهری ساحلی را برای روزنامه‌خوان‌های مرکز کلمبیا تفسیر کند.

از این دوره متن‌های ترجمه‌نشده بسیاری باقی مانده که انگار فقط به درد محقق‌ها می‌خورد. اغلب این مطالب درباره سرزمینی پیشاتاریخی هستند که جامعه مدرن «با بی ادبی» به آن هجوم آورده؛ ماکوندو (شهر خیالی صد سال تنهایی) هیچگاه اینقدر واقعی نبوده.

مثلا مارکز مجموعه مقاله‌هایی در سال 1954 در «ال اسپکتادور» درباره شهر ناآشنایی به نام «لا سی‌یرپه» که منطقه‌ای ساحلی در حاشیه اقیانوس اطلس بوده نوشت. اهالی این شهر به پرستیدن ساحره‌ای به نام «لا مارکزیتا» باور داشتند. قدرت این ساحره در فرستادن مارهایی به جنگل برای کشتن دشمنان بود!

سلسله مراتب اهالی «لا سی‌یرپه» وابسته به توانایی خانواده‌های ساکن آن در اطلاع داشتن از رازهای ماورایی بود. این سلسله مراتب به طور موروثی از پدران به پسران می‌رسید. افسانه برای گابریل گارسیا مارکز اهمیت بسیاری داشت. معروف است او که در آراکاتاکا متولد شده بود با گوش دادن به قصه‌های مادربزرگش بزرگ شد. مثلا یکی از این داستان‌ها درباره برقکاری بود که هرگاه خانه را ترک می‌کرد، خانه پر از پروانه‌های زردرنگ می‌شد.

مارکز در مصاحبه سال 1981 خود با نشریه «پاریس ریویو» در این باره گفته بود: «فهمیده بودم که باید یاد بگیرم این داستان‌ها را باور کنم و آن‌ها را مثل مادربزرگم تعریف کنم: با چهره‌ای سنگی.»

در روزهای رواج خشونت سیاسی که در دهه 1950 داشت کلمبیا را نابود می‌کرد گزارش‌های مارکز اغلب به دو چیز می‌پرداختند؛ ماجرای بوروکرات‌هایی که دولت به آن‌ها قدرت داده بود و داستان‌های غیررسمی که مارکز تعریف می‌کرد. یکی از این گزارش‌ها درباره ملوانی کشتی‌شکسته در سال 1955 بود. او در این گزارش نوشته بود ملوان 10 روز در آب سرگردان بوده و دلیل خراب شدن کشتی هم امنیت پایین در بستن بار کشتی بود و این در حالی بود که دولت اصرار داشت بگوید دلیل غرق شدن کشتی، توفان بوده است.

یکی دیگر از مجموعه مقالات مارکز درباره «ال چوکو» بود؛ شهر دورافتاده و فقیر ساحلی که مقامات شهرداری اصلا به آن توجهی نداشتند. توصیف او ساکنان «ال کوچو» و تخیلات و تصوراتشان از دنیای بیرون از محل زندگی، یادآور خوزه آرکادیو بوئندیا در «صد سال تنهایی» است. همان شخصیتی که بدون ترک گفتن اتاقش «دریاهای ناشناخته را درمی‎‌نوردید و قلمروهای بی ساکن را زیر پا می‌گذاشت.» و پس از چندین روز تفکر توضیح می‌داد که زمین گرد است مثل پرتقال.

در این سال‌ها رئالیسم جادویی طرفداران خودش را از دست داده است. بسیاری از نویسنده‌ها حتی نمی‌توانند مارکز را تحمل کنند؛ به نظرشان فانتزی رو و آشکار او مضحک است، خیلی باظرافت از طرح داستانی سوءاستفاده می‌کند. و راستش را بخواهید فعالیت روزنامه‌نگاری او تا حد بسیاری شبیه رمان‌هایش بود: باوقار، باطول و تفصیل و ناممکن است.

خواندن فعالیت‌های روزنامه‌نگاری مارکز نگاه به آثار او را تغییر می‌دهد: کولی‌ها و پروانه‌های «صد سال تنهایی» (راستی نام ماکوندو برگرفته از نام مزرعه موزی در نزدیکی آراکاتاکا بوده)، روح بازگشته همسر مرده فرمینا در «عشق سال‌های وبا»، مرد مغروق زیبای یکی از داستان‌هایش و... ردپای همه این‌ها را می‌شود در نوشته‌های روزنامه‌نگاری او پیدا کرد.

گابریل گارسیا مارکز در یکی از مقالاتش در مجموعه «ال چوکو» از «جداسازی اندام» صحبت می‌کند و این عبارت را برای ویران شدن یک شهر توسط اعضای دولت ملی به کار می‌برد، درحالیکه این عبارت برای جانداران و به ویژه انسان کاربرد دارد. شاید برای اینکه در نظر گارسیا مارکز، افسانه فقط یک جادوی روایی ساده نبوده بلکه نوعی تبارشناسی بوده - تاریخ کوچک و ارثی ناشناخته‌ای بوده از اماکن موردعلاقه مارکز که همیشه در خطر ویرانی بودند.

مارکز در همان مصاحبه سال 1981 گفته بود: «همیشه برایم جذاب بوده که بیشترین تمجیدها از آثار من نثار تخیل و بخش‌های تخیلی کارهایم شده است. و این در حالی است که هیچ خطی در آثار من نیست که پایه و اساسی در واقعیت نداشته باشد. شاید موضوع این باشد که واقعیت دریای کارائیب، یادآور وحشی‌ترین تخیلات است.»

سالن | خبرآنلاین

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...