راهی به مجنون روایت مستند زندگی شهید سیدعباس جولایی از مسئولان مهندسی رزمی جنگ توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

به گزارش مهر، شهید سیدعباس جولایی از مسئولان مهندسی رزمی جنگ است که از وی به عنوان مسئول نصب بزرگترین پل تاکتیکی ایران در ایام دفاع مقدس نیز یاد می‌شود.

شهید سیدعباس جولایی بعد از پایان خدمت سربازی‌اش از اصفهان به تهران هجرت می‌کند. او که به فوتبال علاقه بسیاری دارد، در تست تمرین پرسپولیس شرکت می‌کند و علی پروین مجوز حضور او را در تمرین پرسپولیس تیم صادر می‌کند. اسدالله، برادر بزرگ عباس اما مخالف فعالیت جدی او در فوتبال و حضور در تیم پرسپولیس است. سیدعباس روزهای انقلاب را در کنار برادرش سیداسدالله که از اعضای هیئت‌های مؤتلفه است و همچنین در کنار آیت‌الله لواسانی به فعالیت‌های انقلابی سپری می‌کند. او قبل از شروع جنگ وارد سپاه می‌شود و با توجه به تجربیاتش در کارهای ساختمانی و عمرانی به مهندسی رزمی سپاه می‌رود. نخستین زاغه‌های مهمات سپاه در غرب،‌توسط او ساخته می‌شود. با تشکیل وزارت سپاه،‌ مدیرکل مهندسی استان تهران می‌شود. گردان‌هایی که برای نصب پل خیبر تشکیل می‌دهد، هسته نخستین تشکیلاتی می‌شود که بعدها قرارگاه «صراط ‌المستقیم» نام می‌گیرد. مسئول نصب پل خیبر، بزرگترین پل تاکتیکی جهان می‌شود. برای حضور مدام در جنگ، فرماندهی تیپ مهندسی رزمی کوثر را قبول می‌کند. مسئول پشتیبانی وزارت سپاه هم می‌شود.

محسن رفیق‌دوست، دوست،‌همکار  و مسئول مستقیم او پس از شهادتش می‌گوید: با رفتن سیدعباس جولایی، موتور وزارت سپاه خاموش شد.

در بخش از این کتاب می‌خوانیم:
اولین صدایی که سکوت خیابان را شکست، صدای پیچیدن عجیب‌وغریب پیکان به‌سمت درِ بزرگ سپاه بود. نقشه‌شان گرفته بود. پاسدارهای سپاه سقز دست بچه‌ها را خوانده بودند. آن‌ها به سرعت در را باز کردند. هم‌زمان، مسلسل‌های آن‌سوی خیابان هم شروع کرد به آتش. چندین گلوله به ماشین خورد اما ویراژهای عباس اجازه نداد کسی تیر بخورد. با یک چشم به‌هم‌زدن رفتند داخل ساختمان. حالا تنها چیزهایی که به سپاه سقز اضافه شد، چهار مرد جنگی و یک قبضه اسلحه‌ کلاشینکفِ بدون خشاب اضافی بود. رفیق جدید ستار وفایی در قهوه‌خانه تازه فهمید چای را در خدمت برادران سپاهی بوده است. آن روز از معدود روزهایی بود که کومله و دمکرات و پاسدارها سر یک میز چای خوردند و سیگار کشیدند.

«راهی به مجنون»  روایت مستند زندگی شهید سیدعباس جولایی در قطع رقعی و ۱۳۲ صفحه و به قلم  جواد کلاته عربی به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...