«فوتبال علیه دشمن» را از سویی می‌توان غیرفوتبالی‌ترین کتاب و از سویی دیگر فوتبالی‌ترین کتاب موجود دانست. سایمون کوپر، که از جمله نویسندگان و روزنامه‌نگاران مطرح انگلیسی است، در این کتاب سعی کرده است تا وقایع مختلف سیاسی ـ اجتماعی جهان را با تحلیل فوتبالی ارائه کند. او به همین دلیل سفرهای متعدد را به نقاط مختلف دنیا انجام داده است... نویسنده فوتبال را نشانه‌ای از زندگی و مردم و مترجم آن را همه‌ی زندگی می‌داند.


نقدی بر کتاب «فوتبال علیه دشمن» ترجمه عادل فردوسی پور | کتاب هفته

شاید مقایسه‌ی «فوتبال علیه دشمن» [
Football Against the Enemy] با «روزی روزگاری فوتبال» ـ حمیدرضا صدر؛ انتشارات آویژه ـ  و یا با نمونه‌ای دیگر چون «فوتبال در آفتاب و سایه»  ـ ادواردو گالئانو؛  اکبر معصوم‌بیگی؛ نشر دیگرـ  مقایسه‌ی جالبی نباشد؛ ولی لااقل نشان از شتاب زدگی "فردوسی پور" در ترجمه‌ دارد. آنچه می خوانید بخشی از یادداشت "کتاب هفته" درباره‌ی اولین کتاب مجری "نود" است.

فوتبال علیه دشمن [Football Against the Enemy]

همه‌ی آن کسانی که به فوتبال تنها به چشم یک ورزش نگاه می‌کنند، نمی‌دانند که این بازی دسته جمعی تا چه اندازه می‌تواند بار مسائلی دیگر را به دوش بکشد. این افراد که البته تعدادشان این روزها چندان زیاد نیست، گمان می‌کنند که فوتبال تنها زمینی چمن است با 22 بازیکن که به دنبال یک توپ گرد می‌دوند. آنها گمان می‌کنند که همه چیز در فوتبال به این ختم می‌شود که گلی وارد دروازه و تیمی برنده شود.

«فوتبال علیه دشمن» را از سویی می‌توان غیرفوتبالی‌ترین کتاب و از سویی دیگر فوتبالی‌ترین کتاب موجود دانست. سایمون کوپر، که از جمله نویسندگان و روزنامه‌نگاران مطرح انگلیسی است، در این کتاب سعی کرده است تا وقایع مختلف سیاسی ـ اجتماعی جهان را با تحلیل فوتبالی ارائه کند. او به همین دلیل سفرهای متعدد را به نقاط مختلف دنیا انجام داده است. سفرهایی که به هلند، آلمان، لیتوانی، روسیه، اوکراین و چند کشور دیگر دنیا انجام شده، دستاوردهایی را پیش روی خواننده قرار می‌دهد که گاه بسیار فراتر از آن چیزهایی است که درباره‌ی فوتبال می‌دانیم. شاید از همین روست که نویسنده فوتبال را نشانه‌ای از زندگی و مردم و مترجم آن را همه‌ی زندگی می‌داند.

نکاتی که نویسنده به آن پرداخته نشان می‌دهد که فوتبال چگونه می‌تواند از قالب خود به درآید وکارکردی اجتماعی به دست آورد. شاید اگر کوپر، به بازی ایران و آمریکا نیز می‌پرداخت که با پیروزی دو بر یک به نفع ایران تمام شد، کار او جنبه‌های جالب‌تری برای ایرانیان می‌یافت. آن روزها خاطره‌ای فراموش نشدنی‌اند؛ روزهایی که پیروزی تیم فوتبال ایران، معنایی بیش از پیروزی در یک بازی فوتبال داشت.

مقدمه‌ای را که سایمون کوپر نوشته، باید اشاره‌ای دانست که یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای بر کتابش نوشته است. او در این مقدمه‌ی حرفه‌ای انگار که پایان یک فیلم را برایتان تعریف می‌کند و شما برای دیدن فیلم فرصت دارید تا همه‌ی جزئیات آن را به دقت ببینید. او در این مقدمه به چگونگی به قدرت رسیدن سیلویو برلوسکنی اشاره می‌کند. چرا که این فرد با مدیریت یک باشگاه فوتبال توانست تا بالاترین رده‌های سیاسی را طی کند و نخست وزیر ایتالیا شود. او نشان می‌دهدکه جورج بوش پسر نیز که هیچ استعدادی در سیاست نداشت، با مدیریت یک تیم ورزشی توانست به قدرت دست پیدا کند و طرفه آنکه هر دو این سیاستمداران پس از رسیدن به جایگاه سیاسی، در میان نامحبوب‌ترین چهره‌های سیاسی کشورشان قرار گرفتند. نویسنده البته به اتفاق‌هایی که بر این دو سیاستمدار رفت و نارضایتی مردم کشورشان اشاره‌ای نکرده است.

او فصل نخست کتاب را نیز به مقوله‌ی کلیات اختصاص داده است. از تماشاگران فوتبال می‌نویسد که در جام جهانی ایتالیا، 1.56 میلیارد نفر بوده‌اند و در جام جهانی آمریکا به 3.1 میلیارد نفر رسیده‌اند و این در حالی است که کل جمعیت جهان حدود هفت میلیارد نفراست. او از همین آمار نتیجه می‌گیرد که «فوتبال پرتماشاگرترین ورزش جهان است» و این که وقتی یک بازی برای میلیاردها نفر اهمیت پیدا می‌کند دیگر نباید فقط یک بازی تلقی شود. فوتبال هیچ وقت فوتبال نیست: «این ورزش جنگ به وجود می‌آورد، انقلاب می‌کند و مورد توجه مافیاها و دیکتاتورهاست.»

فصل دوم به بازی یا به عبارتی رابطه آلمان و هلند می‌پردازد. هلند و آلمان پس از جنگ دوم جهانی، (البته تا سال 1988) دو بازی مهم انجام دادند. در بازی اول که هلند بهترین تیم اروپا و جهان را داشت، باخت، اما در بازی بعدی که این تیم هرگز یه اندازه‌ی تیم قبلی‌اش خوب نبود، با دوگل آلمان را شکست داد. بعد از این پیروزی، مردم هلند به خیابان‌ها ریخند. آنها در تمام طول سال‌های پس از جنگ، خود را مردمی شکست خورده می‌دانستند و حال، برتری آنها در زمین فوتبال، حکایتی دیگر برایشان رقم زد: «مسلماً تنفر هم وجود داشت. من ده سال در هلند زندگی کردم، در لایدن، نزدیک دریای شمال و می‌دیدم که توریست‌های آلمانی محبوبیتی نداشتند. مردم می‌گفتند: چگونه است که آلمانی‌ها حمله به اروپا را جشن می‌گیرند و این کار را هر تابستان تکرار می‌کنند؟»

آنچه در این فصل و فصل‌های دیگر کتاب آمده نشان می‌دهد که کوپر، فوتبال را بهانه‌ای برای تحلیل مسائل اجتماعی قرارداده است. آنچنان که در فصل دوم، سراغ دو آلمان می‌رود که در سال 1961 به دو کشور تقسیم شدند و دیگر کشور واحدی نبودند. در سال 1990 بار دیگر دو آلمان به هم پیوستند. اما این پیوستن آنچنان که باید خوشایند نبود، چرا که بسیاری از مردم شغل و کارشان را از دست دادند و حتی مطرح‌ترین تیم آلمان شرقی که به گفته‌ی نویسنده 10 بار قهرمان پیاپی فوتبال شده بود، فروپاشید.

کوپر در فصل‌های متعدد کتابش شرح می‌دهد که روابط سیاسی چه تاثیری در فوتبال و فوتبال چه تاثیری در مسایل سیاسی دارد. اما او نکته‌ای را شرح می‌دهد که چندان با واقعیت همسان نیست و تنها می‌تواند به عنوان فرضیه‌ای کلی مطرح شود. کوپر می‌نویسدکه فوتبال بازتاب دهنده‌ی مسائل یک کشور است. اما از سویی دیگر می‌نویسد که کشورهایی که در آنها دغدغه‌ی مسایل سیاسی وجود ندارد، فوتبال نیز در آنها رونقی ندارد و در همین بحث به طور ضمنی، ژاپن و آمریکا به عنوان این کشورها ذکر می‌شوند. کوپر می‌نویسد که کارکرد فوتبال در آمریکا، با همه جای دنیا فرق می‌کند. به عقیده‌ی او، فوتبال در آمریکا به قشر مرفه اختصاص دارد و به همین دلیل، بسیاری از خانواده‌های مرفه فرزندان خود را به مسابقات فوتبال می‌فرستند. او از همین نکته نتیجه می‌گیرد که «آمریکا تنها کشوری است که تیم زنان آن، موفق‌تر از تیم مردانش است.»

این نکات را نمی‌توان به طورکلی درست دانست چون بسیاری از کشورهای اروپایی مانند آلمان، از فوتبالی سطح بالا برخوردارند. اما وضعیت سیاسی این کشورها به هیچ وجه بهتر از آمریکا نیست یا کشوری همچون ترکیه که در "جام جهانی کره‌جنوبی و ژاپن" در میان چهار تیم برتر جهان قرار گرفت، وضعیت سیاسی بدی ندارد. در این میان ممکن است چند کشور آفریقایی یا آمریکای جنوبی به ثبات کامل نرسیده باشند، اما هرگز نمی‌توان ادعا کرد که فوتبال تنها در کشورهایی رونق دارد که وضعیت سیاسی مناسبی ندارند. این حرف شاید تنها در صورت چند کشور، آن هم در مقطع زمانی خاصی مطرح شده باشد. اما این نکته که تنها بخش کوچکی از کتاب را به خود اختصاص داده نمی‌تواند سبب آن شود تا از اعتبار کتاب کاسته شود.


از سوی دیگر سایمون کوپر به طورحتم تاریخ معاصر جهان را نیز به خوبی پی گرفته است. به طور مثال در بخشی که تحت عنوان «بالتیکی‌ها دوست دارند در جام جهانی آمریکا باشند» آمده است؛ نویسنده اطلاعات جالبی را در مورد تاریخ معاصر لیتوانی و مسایل اجتماعی این کشور ارایه می‌دهد که شاید در کمتر کتابی بتوان آن را یافت: «در ویلنیوس، ابتدا به دفتر ساجودیس، روبه روی کلیسای جامع رفتیم... اما به محض این که وارد دفترشان شدم و خودم را به عنوان یک خبرنگار فوتبالی انگلیسی معرفی کردم، مرا پیش رییس اصلی‌شان بردند... به گفته‌ی کوبیلیوس، مسابقه‌های فوتبال و بسکتبال در نبرد برای رسیدن استقلال (در این کشور)، نقشی حیاتی ایفا کردند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...