کتاب «لباس شخصی‌ها» به قلم جواد کلاته عربی، خاطرات شفاهی قاسم صادقی از خیابان ایران تا گروه فداییان اسلام است که از سوی انتشارات ۲۷بعثت منتشر شد.

لباس شخصی‌ها» به قلم جواد کلاته عربی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا؛ کتاب حاضر به خاطرات حاج‌ قاسم صادقی از زمان کودکی تا دوران حضورش در گروه فداییان اسلام و پیش از ورود به لشکر ۲۷محمد رسول‌‌الله (ص) می‌پردازد. این کتاب نتیجۀ بیست‌ و چهار جلسه (بیش از چهل ساعت) گفت‌وگوی چهره‌به‌چهره‌ نویسنده با راوی است و همچنین ساعت‌ها مکالمه تلفنی برای تکمیل خاطرات و اضافه کردن برخی جزییات می‌باشد. نویسنده مطابق سنوات گذشته، در متن حاضر خودش را به کلام راوی متعهد می‌داند، از خیال‌پردازی و تصویرسازی‌های غیرواقعی پرهیز می‌نماید و به مرزهای داستانی وارد نمی‌شود. کلاته عربی همچون کتاب‌های «ماجرای عجیب یک جشن تولد» و «عملیات عطش» در این کتاب هم به «کشف قصه» در برابر قصه‌پردازی و «کشف تصویر» در برابر تصویرپردازی پایبند است. و نیز دیالوگ‌ها و جزییات مورد نیاز «ساخت قصه‌ای _ داستانی» را در فرآیند مصاحبه و پژوهش از راوی اخذ کرده است و در متن کتاب آورده‌ است. جواد کلاته برای مصاحبه دربارۀ دوران حضور راوی در گروه فداییان اسلام و جنگ در جبهه ذوالفقاری، یک هفته در یادمان شهدای دشت ذوالفقاری در آبادان حاضر می‌شود تا منطقه را از نزدیک ببیند و مشاهدات میدانی‌اش توانست به اطلاعات مصاحبه‌هایش رنگ و وبوی واقعی‌تری ببخشد.


در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
«یک‌بار با برادرم علیرضا که چهار پنج سالی از من کوچک‌تر بود، فکر کردیم که عکس را کجا بزنیم. رفتم دوتا مقوا و یک تخته چوبی سه‌لا به ابعاد عکس خریدم. مقواها را با سوزن منگنه به دوطرف تخته چسباندم. بعد کلیشه را گذاشتم روی مقوا و با رنگ، تصویر امام را انداختم رویش. وقتی رنگ خشک شد، یک لایه مشمع پلاستیکی رویش کشیدم. دو گوشه بالای تخته را سوراخ کردم و سیم مفتول را چند لایه به صورت نیم‌دایره بین این دوتا سوراخ کشیدم. شب شد.‌ رفتم نانوایی سنگک محله‌مان. شن‌کش نانوایی‌اش را گرفتم. چون دسته‌اش کوتاه بود، یک دسته‌بیل بلند هم بهش اضافه کردم که دو متری به طول شن‌کش اضافه کند. بالای دسته‌بیل را هم با چند تا میخ به صورت قلاب درست کردم. سیم مفتول تابلوی عکس امام را گیر دادم به سرِ قلاب و انداختم روی سیم برقی که از عرض خیابان ایران رد می‌شد. صبح شد. حالا عابرهای پیاده و هر ماشینی که می‌آمد از خیابان عبور کند، لحظه‌ای می‌ایستاد و نگاهی به عکس می‌انداخت. بعد هم راهش را می‌کشید و می‌رفت. کم‌کم با راپورتِ خبرچین‌ها، سر و کله شهربانی و ساواکی‌ها پیدا شد. اما چون تابلوی عکس امام روی سیم برق بود، خودشان جرئت نکردند بهش دست بزنند. با اداره برق تماس گرفتند. نزدیک ظهر بود که چندنفری از شرکت برق با یک وانت آمدند. اما آن‌ها هم وسیله‌ای برای پایین آوردن تابلو نداشتند. حالا مردم هم جمع شده بودند و به آن‌ها و عکس امام نگاه می‌کردند.»

این کتاب در ۲۵۶ صفحه و شمارگان هزار نسخه چاپ و روانه بازار نشر شده است.

................ هر روز با کتاب ................

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...