فاطمه نعمتی | ایبنا


آیا شما فکر می‌کنید فقط انسان‌ها حق دارند قصه زندگی‌شان را برای هم تعریف کنند؟ آیا شما فکر می‌کنید فقط آدمی امیدوار و ناامید می‌شود؟ آیا شما فکر می‌کنید احساس شگفت‌انگیزی مانند مادرانگی فقط در خانم‌هاست؟ آیا شما هم مثل ما فکر می‌کنید پاسخ این سؤالات خیر است؟ بله! پاسخ همه این سؤالات خیر است؛ چون همه موجوداتی که خداوند خلق کرده است زندگی دارند، رنج می‌برند، بالا و پایین را تجربه می‌کنند و درنتیجه قصه‌ای برای تعریف‌کردن دارند.

سونمی هوانگ [Hwang Seon-mi] خلاصه رمان مرغی که رویای پرواز داشت» [The hen who dreamed she could fly]

حالا ما از این سوالات می‌خواهیم به چه نتیجه‌ای برسیم؟ معرفی قصه زندگی یک مرغ به نام «جوانه». او هم می‌خواهد بیرون از لانه‌اش را ببیند و هم یکی از تخم‌هایش جوجه شود و جوجه‌اش را زیر بال‌وپر خودش بگیرد و بزرگ کند؛ ولی هر بار در هر دو مورد شکست می‌خورد. سونمی هوانگ [Hwang Seon-mi] نویسنده اهل کره جنوبی قصه «جوانه» را در داستان «مرغی که رویای پرواز داشت» [The hen who dreamed she could fly] طوری روایت کرده است که جزو پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی نوجوان کره جنوبی شده است. این اثر را آناهیتا فلاح فعال ترجمه و نشر صاد در ۱۳۰ صفحه و به بهای ۵۲ هزار تومان منتشر کرده است. برای آشنایی بیشتر با این رمان نوجوان قرار بود با مترجم آن صحبت کنیم که به دلیل موقعیت جغرافیایی متفاوت، دسترسی ممکن نبود. به همین علت با رامبد خانلری، دبیر بخش ترجمه واحد کودک و نوجوان نشر صاد گفت‌وگوی مفصلی درباره این کتاب کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:


«مرغی که رویای پرواز داشت» چه‌قدر از نظر نشانه‌های فرهنگی مثل اصطلاحات و توصیفات، کُره‌ای است؟
خیلی کم، تقریباً هیچ. شاید دلیل اصلی دیده‌شدن این رمان در سطح جهانی همین باشد. برای پیداکردن نشانه‌های بومی در این رمان اول باید در زبان راوی جست‌وجو کنیم. راوی این داستان قبل از اینکه یک مرغ باشد یک مادر است و اصلاً دغدغه‌ی اصلی این رمان هم کنارآمدن با پیشرفت حس مادرانگی در موجود مؤنثی است که تصمیم می‌گیرد مادر باشد. این حس یک حس بین‌المللی است. همه‌ی مادرهای دنیا قبل از اینکه تصمیم بگیرند چطور نگران فرزندشان باشند، نگران فرزندشان می‌شوند. می‌خواهم بگویم که این حس کاملاً غریزی است و غریزه به نوع بشر مربوط است و یک قدم قبل از پیدایش مجموعه فرهنگ انسانی است. جای دیگر که باید به‌دنبال این نشانه‌ها بگردیم، سبک زندگی خانواده‌ی دهقانی است که محل زندگی قهرمان داستان در ابتدای داستان است. سبک زندگی خانواده دهقان می‌تواند محل مناسبی برای ارائه‌ی این نشانه‌های بومی باشد؛ اما این خانواده دهقان بیشتر از آنکه محلی باشد و از تجربه‌ی زیسته برآمده باشد، ادبیاتی است. منظورم از ادبیاتی این است که آنها شبیه دهقانانی زندگی می‌کنند که ما در ادبیات کلاسیک شناخته‌ایم.

چرا این داستان را یک کتاب اصیل می‌دانند و جزو پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی نوجوان کره جنوبی شده است؟
یک دلیل آن می‌تواند همین بین‌المللی‌بودن آن باشد. این داستان را هر نوجوان و هر بزرگسالی می‌تواند در هر کجای دنیا بخواند و مسئله‌ قهرمان داستان را مسئله خودش بداند یا به هر نحوی با آن ارتباط برقرار بکند. شما هیچ‌وقت در زمان خواندن این داستان احساس نمی‌کنید که در حال خواندن ماجرای مادری در کره جنوبی هستید. احساس اصلی شما این است که در حال خواندن ماجرای مادری در جهان هستید. به بهانه‌ این سؤال می‌شود پاسخ کامل‌تری به سؤال قبلی داد؛ نویسنده با مسئله‌ای جهانی روبه‌رو بوده و به درست تصمیم گرفته است مسئله داستانش را به کشوری که در آن زندگی می‌کند، محدود نکند و اجازه‌ی جهانی‌شدن به داستانش بدهد.

نویسنده دوران نوجوانی سختی داشته؛ چون به‌خاطر تنگدستی نتوانسته است وارد دوره راهنمایی شود و مسیر معمولی آموختن را طی کند. باتوجه به این، چه‌قدر خودِ سونمی هوانگ را در این داستان می‌بینیم؟
آن‌ لاموت در اولین جمله کتاب «پرنده به پرنده» می‌گوید اولین چیزی که به همه هنرآموزان نویسندگی آموزش می‌دهد این است که در نوشته‌هایشان صادق باشند. خود من هم فکر می‌کنم اصلی‌ترین و طلایی‌ترین تکنیک در نویسندگی «صداقت» است. امکان ندارد نویسنده‌ای بتواند بدون شناخت از دنیای داستانش، داستان خوبی بنویسد. دقت کنید که شناخت و صداقت رابطه تنگاتنگی با هم دارند؛ آن‌قدری که هر دو وقتی به کمال نزدیک می‌شوند دیگر قابل تفکیک از همدیگر نیستند. یکی منجر به آن‌یکی می‌شود و برعکس. هنر نویسنده در زمان نوشتن داستان این است که بتواند شرایط را به‌گونه‌ای برای قهرمان داستانش فراهم بیاورد که آنها را می‌شناسند. پس طبیعی است قهرمان داستان «سونمی هوآنگ» از شرایطی گذر کند که خود او قبلاً شبیه آنها را زندگی کرده است و دقیقاً همین‌جاست که تجربه‌ی زیسته تبدیل به یک تکنیک برای نوشتن می‌شود.

انیمیشن سینمایی پرفروشی هم از این کتاب با عنوان «Daisy, A Hen Into the Wild» ساخته شده است. این نشان‌دهنده تعامل خوب ادبیات و سینمای کره جنوبی است. نظر شما چیست؟
ادبیات داستانی همان‌قدری که تریبون تأثیرگذاری است، تریبون مظلومی هم است. اگر قرار است از تأثیر آن استفاده بکنید باید انزوا را از آن بگیرید و گرفتن این انزوا جز با موازی‌سازی فرهنگی ممکن نیست. تمام آثار موفق ادبیات جهان در نهایت به سینما، تلویزیون، بازی‌های ویدیویی یا اقلام مصرفی ورود کرده و موفق‌تر شده‌اند. چرا راه دور برویم؟ موفق‌ترین و شناخته‌شده‌ترین شخصیت ادبیات داستانی نوجوان خودمان «مجید» است. اگر سریالی که مرحوم کیومرث پوراحمد برای «قصه‌های مجید» درست کرد، وجود نداشت، آیا مجید درخشانی که هوشنگ مرادی‌کرمانی خلق کرده بود، همین‌قدر شناخته‌شده بود؟

Leafie, A Hen into the Wild

ادبیات نوجوان در کره جنوبی چه جایگاهی دارد؟

آنجایی که صحبت از جایگاه ادبیات می‌شود، مفهوم مخاطب پررنگ می‌شود و چون عوامل بیرونی تأثیرگذار بر مخاطب ادبیات کره‌ در این چند دهه اخیر زیاد بوده‌اند شاید نشود پاسخ درستی به این سؤال داد. بررسی ادبیات نیازمند زمانی بیشتر از قدمت کشور کره جنوبی است. برای رسیدن به جواب باید برگردیم به قبل از جنگ کره. خود این جنگ و کیفیت خاص و عجیب‌وغریب زندگی در کره شمالی یکی از همین عوامل بیرونی است (منظورم دلایل غیر ادبیاتی است) که باعث می‌شود در یک دوره، مخاطبان در سطح جهانی از کتاب‌هایی که به سبک زندگی و کیفیت زندگی در کره شمالی می‌پردازند استقبال کنند؛ چون جدا از کیفیت این ادبیات، قرار است به سؤال بی‌جوابی از مخاطب جواب بدهد؛ اما بعد از تفکیک دو کره، مدیوم هنری پیشتاز در کره جنوبی سینما بود. «کیم کی‌دوک» و «چان‌ووک پارک» و «بو جونگ هو» به‌عنوان شناخته‌شده‌ترین کارگردان‌های سینمای کره، درام کره‌ای را قبل از آنکه به «کی‌دراما» تبدیل شود به دنیا شناساندند. یکی از آ‌نها امروز مُرده، یکی بیشتر از آنکه یک کارگردان کره‌ای باشد به یک کارگردان آمریکایی تبدیل شده است و آن‌یکی هنوز کارش را با همان اندیشه‌های قبلی ادامه می‌دهد. قبل از ظهور شبکه‌های اجتماعی، چیزی به نام درام کره‌ای ناب در حال شکل‌گرفتن بود که با قدرت‌گیری به‌یک‌باره‌ی رسانه، هویت خود را بیشتر از کره‌ از رسانه وام گرفت. «کی‌پاپ» و «کی‌دراما» فرزند همین کودتای رسانه‌ای هستند و درست یا غلط به‌شدت بر مخاطب اثرگذار هستند. تأثیر آنها بر مخاطب یعنی تأثیر آنها بر ادبیات و امروز که این گفت‌وگو را انجام می‌دهیم اثرگذارترین بخش از ادبیات کره جنوبی بر مخاطب یعنی رمان‌های مستقلی که به داستان‌‌پردازی درباره اعضای گروه‌های موفق کی‌پاپ می‌پردازند. ضرباهنگ زندگی در کره‌ هیچ‌وقت آن‌قدری منظم نبوده است که ادبیات بتواند برای خودش تصمیم بگیرد.

برویم سراغ خودِ کتاب؛ سؤالی که «جوانه» از خود می‌پرسد این است که: «چرا من توی مرغدانی هستم، وقتی‌که آن مرغ بیرون داخل حیاط است؟». به نظر شما آیا نویسنده به خوبی توانسته است این سوال را برای مخاطب نوجوانش در پیرنگ داستان باز کند و چرایش را بگوید؟
کمتر آدمی را در دنیا پیدا می‌کنید که خودش را در موقعیتی عادلانه از زندگی ببیند. هرروز بهانه‌های مختلفی برای آدم‌های مختلف در سراسر دنیا ایجاد می‌شود که آنها به خودشان بگویند: «چرا برای من؟ چرا برای بقیه نه؟» این خودش درون‌مایه‌ جذابی برای نوشتن یک داستان است؛ چون قرار است از موقعیتی پرده‌برداری بکند که تمام آدم‌های دنیا آن را زندگی می‌کنند. بعد از این، دو نقشه راه متفاوت وجود دارد؛ یکی اینکه شرایط داستان به مخاطب بفهماند که قهرمان داستان متوهم است و آن‌قدری که فکر می‌کند بدبخت نیست و دومی راستی‌آزمایی همین بدبختی است. از آنجایی که قانون نانوشته‌ای هست که می‌گوید هنر ناب ارتباط مستقیمی با اندوه دارد، هم من و هم شما می‌دانیم رویکرد دوم بیشتر مطابق سلیقه مخاطب است. نویسنده هم همین کار را کرده است؛ جوانه می‌گوید چرا من؟ چرا آن‌یکی مرغ نه؟ در ادامه شرایط جوری رقم می‌خورد که ما هم بگوییم چرا همه این بلاها قرار است سر جوانه بیاید؟ به نظرم اصلی‌ترین دلیل موفقیت این رمان، همین تصمیم‌های درستی است که نویسنده در بزنگاه‌های اصلی برای داستانش گرفته است.

از همان صفحات ابتدایی کتاب، توصیف حالات، اندیشه و رفتار شخصیت اصلی که یک مرغ است به خوبی به ذهن مخاطب راه پیدا می‌کند و نشان می‌دهد که سونمی هوانگ از عنصر مهم توصیف غافل نبوده است. پرداختن به درونیات شخصیت‌های داستان تا پایان کتاب با همین روند ادامه دارد؟ چقدر رعایت این نکته در داستان‌نویسی ویژه نوجوانان مهم است؟
مفهوم نوجوان قبل از اینکه به سن‌وسال برگردد به یک اقتضای درونی برمی‌گردد. هرکسی که به دنبال کشف حقایق خطر می‌کند یک نوجوان است. ما به راوی غیر آدمی‌زاد می‌گوییم راوی شگفت. انتخاب راوی شگفت برای نویسنده نوعی خطرکردن است؛ چون قرار است به‌جای موجودی بنویسد که او را به‌اندازه خودش نمی‌شناسد، یعنی نویسنده با یک فرض جاه‌طلبانه شناخت را به‌عنوان اصلی‌ترین ضمانت موفقیت داستانش با خطر جدی مواجه می‌کند. نویسنده با این تصمیم شبیه مخاطبش عمل کرده است. در ادامه کاری می‌کند که خطر تصمیمش را کم کند. جوانه بیشتر از آنکه یک مرغ باشد یک مادر است و بیشتر مادرانگی جوانه است که حرف می‌زند و نه مرغ‌بودنش؛ پس اگر شبیه آدم‌ها حرف بزند اما دانه بخورد و در مزرعه زندگی و از مزرعه فرار بکند مرغ است و اگر شبیه آدم‌ها حرف بزند مادر است.

«جوانه» مرغی اندوهگین است که از همان جمله اول با اندوهش آشنا می‌شویم و وقتی‌که مزرعه‌دار تخم ناسالمش را پرتاب می‌کند و آن را می‌شکند ما هم مثل او غصه‌ای در قلب‌مان حس می‌کنیم؛ اما آثار فرهنگی کره جنوبی مانند فیلم و سریال سعی می‌کنند باوجود پرداختن به مسائل دردناک، پایان‌بندی امیدبخشی به مخاطب عرضه کنند. این داستان هم چنین پایانی دارد؟
پایان خوش یکی از ویژگی‌های محتوای مردم‌پسند است. درباره پایان‌بندی این رمان باید بگویم که زیاد هم پایان شادی ندارد. جوانه دو آرزوی بزرگ دارد؛ یکی مادرشدن و دیگری پرواز که هردو می‌دانیم برای یک مرغ تخم‌گذار هردو آرزوهای تحقق‌ناپذیری هستند. جوانه وقتی به هر دو آرزوی خودش می‌رسد که دیگر وجود مادی ندارد. این فیزیک جوانه نیست که به آرزوی خودش می‌رسد؛ شیمی اوست. انگار داستان می‌خواهد بگوید مهم‌تر از رسیدن به آرزو، تلاش برای رسیدن به آن است؛ اما نویسنده برای پایان به لحظه‌ی فهم میان مرگ و زندگی فکر کرده است. یعنی تنها لحظه‌ای که جوانه در سرگردانی میان بودن و نبودن، به آرزوهای مهم زندگی‌اش رسیده است؛ یک خط باریک در فصل مشترک محتوای مردم‌پسند و نخبه‌گرا.

«مرغی که رویای پرواز داشت» گریزی به مسائل فلسفی می‌زند. پایه و اساس فلسفی این داستان را چطور ارزیابی می‌کنید؟
این داستان مدام میان امید و ناامیدی در حرکت است. ما جوانه‌ای داریم که به‌شدت امیدوار است. چند خط بعد جوانه‌ای داریم که به‌شدت ناامید است. ناامیدی اصلی‌ترین دلیل برای فلسفیدن است. ناامیدی سیاسی و ناامیدی دینی بهانه‌های شروع فلسفه است. ناامیدی سیاسی یعنی نارضایتی از شرایط اجتماعی و ناامیدی دینی یعنی موفق‌نشدن در شناخت حقیقیت وجودی. جوانه هم از شرایط اجتماعی که در آن زندگی می‌کند ناراضی است و هم در شناخت حقیقت وجودی خودش مسئله دارد که اصلاً مسئله‌ داستان هم همین است؛ پس طبیعی است که شروع به فلسفیدن بکند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...