مردم از سوار و پیاده، کاسه آب به طرفش می‌گرفتند. او انگشت در آب می‌زد و شفابخشی می‌کرد... همه چیزش ادا و ظاهرسازی است و اشکش اشک تمساح و فقط به حفظ قدرت خود اهتمام دارد و حاضر است برای نگهداری از آن آدم‌ها را بکشد... دربار او پر از جاسوس بود... اعلی حضرت من سرکیسم شوهر ملک خانم؛ عاجزانه التماس می‌کنم دستور بفرمایید بیاید. ملک خانم بیاید خانه


شب مستبد | آرمان ملی


بی‌گمان شگردی که فرهاد کشوری برای تبدیل ماجراهای یک دیکتاتور به رمان به کار بسته طرفه و بی‌نظیر است. ماجراهایی به صورت خاطره آن هم در یک شب بیان می‌شود. کابوسهایی است که ریشه در واقعیت و بعضا تخیل دارند و در این میان خواننده به این باور می‌رسد که با یک اثر مستند روبه‌روست. قهرمان این رمان افسون کننده(نشر نون - ۲۴۸ صفحه) شاه عباس است زمانی که به حضیض ذلت افتاده و بیماری تاب و توان او را گرفته و در آن شب دیجور و طولانی با کابوس‌های پیاپی از خواب می‌پرد و کارش برای گریز از وحشتی که بر اثر به یادآوردن خاطرات که غالباً از خوی او نشأت می‌گیرد؛ هراس و شرابخواری‌های بی‌حساب است.

خلاصه رمان شب مرشد کامل فرهاد کشوری

او یک جانی‌ست که از دیدن خون لذت می‌برد و سرهای بریده در حالی که چشم‌هایشان از وحشت مرگ دریده شده است به او آرامشی خوف انگیز می‌دهند. و اکنون با یادآوری ریز ریز جنایتها و دسیسه‌هایی که انجام داده شاید به آرامشی ولو موقت برسد و خود را محق جلوه دهد. در طول زمان یکی دوبار اشکهایش را می‌بینیم که در پشیمانی از کشتن فرزندش صفی میرزا چهره‌اش را می‌آلایند و چشمهایش را کمی شفاف می‌کنند که آن هم بر اثر سبعیتی که در او حکمفرماست: بخار می‌شود.

فرهاد کشوری نویسنده‌ای تیزبین است. در نوشتن جزئیات جزو نویسندگان طراز اول است. خواننده برای به تصویر کشیدن صحنه‌ها یا توصیفات دقیقی که در مقابلش است کمبودی از لحاظ بصری و عینی احساس نمی‌کند. او با استادی ترس از مرگ را از وجنات مرشد کامل عرقه در شراب عیان می‌سازد. بی‌گمان چیزی که خواننده آگاه را شاد می‌کند همان نپرداختن به وجدان قهرمان داستانش است. همه چیزش ادا و ظاهرسازی است و اشکش اشک تمساح و فقط به حفظ قدرت خود اهتمام دارد و حاضر است برای نگهداری از آن آدم‌ها را بکشد.

دوست‌تر می‌داشتم که نویسنده صحنه‌ها و دردی که محکومان می‌کشیدند را دقیق‌تر بیان می‌کرد که همه این وحشت‌ها و زجرها به پای مرشد کامل گذاشته می‌شد. زمانی که کشوری برای زیر و بالا کردن روحی و روانی قهرمان رمانش تدارک دیده است فقط یک شب است. شبی همراه با کابوس برای کسی که جز دسیسه و کشتن و تظاهر کاری از او بر نمی‌آمد. موجودی که از خوابهایش نیز وحشت دارد و به شمشیرش اتکا دارد.

گفتیم که نویسنده برای بیان یک زندگی پر فراز و نشیب از شب آخر زندگی یک جانی استفاده برده است. در این جا قدرت قلم و تخیل فرهاد کشوری آشکار می‌گردد. او با استفاده از یک شب خیالی به هنگام ناتوانی جسمی و روحی رمانی آفریده که خواننده را به دنبال خویش می‌کشاند. هر چند که ماجراها توالی و یکدستی رمان را ندارند و بدین خاطر است که کشوری از کابوسهایی که ریشه در واقعیت دارند استفاده می‌کند و خوشبختانه هیچ سطری که هدف نویسنده را از تبرئه شاهی که به زور شمشیر حکومت می‌کند در رمان نمی‌بینیم و باید گفت به خاطر احاطه کشوری به امر داستانی و رمان او هیچگاه در ورطه نتیجه گیری نمی‌افتد. این خواننده است که خود تکلیفش را با قهرمان اصلی رمان روشن می‌کند که چگونگی قتل میرعماد را دریابد و کور کردن پیاپی شاهزادگان را.

توحش در افعال شخصیت اول داستان آنقدر قوی است که اطرافیان خود را نیز مانند خویش بار آورده. در چنین اوضاع و احوالی بیماری شاه منجر به کابوسهای خاطره مانند می‌شود. برای بعضی افسوس می‌خورد که البته از ته دل نیست و برای بعضی کشت و کشتارها از ته دل مشعوف می‌شود و در جاهایی خودش را به مرحله قدسی بالا می‌برد و عوام‌فریبی خود را کامل می‌کند. «در خیابان، کوچه، میدان و قهوه خانه مردم از سوار و پیاده، کاسه آب به طرفش می‌گرفتند. او انگشت در آب می‌زد و شفابخشی می‌کرد. مریضها آب کاسه‌ها را می‌نوشیدند و بیماران خودشان را بر جای سم اسب او می‌انداختند تا شفا یابند. در جام شراب انگشت.... خودش را نمی‌تواند شفا... بر بام مدرسه خواجه ملک مستوفی میوه می‌خورد. زردآلو و آلو و انجیر و هلو را بر زمین می‌انداخت. مردم هجوم می‌آوردند تا میوه‌ها را بردارند ولوله‌ای به پاشده بود. میوه‌ها را از دست یکدیگر در می‌آوردند تا با عجله خودشان را به بیمارشان برسانند و بگویند دست مبارک شاه به آن خورده است.»(ص ۶۷)

خوشبختانه نویسنده فریب نمی‌خورد و در رمانش صحنه‌هایی می‌آورد که در ددمنشی شخصیت اول داستانش بالاتر و بدتر از آن نمی‌توان سراغ گرفت. نویسنده از خرافات جاری در دربار او می‌نویسد و اعتقادش که بی‌اذن ستاره شناسان و منجمان حتی آب هم نمی‌نوشد. «از غروب تا وقت خواب، به دفعات طشت طلای جواهرنشان را با زر و جواهراتی که صدقه سر او بود، از روی پا تا سر او گذراندند و هر دفعه سه کرت دور سرش گرداندند و گفتند فدای سر مقدس پادشاه پیشکش حاکمان...» (ص ۷۵)

هر چه را که به سمع او می‌رساندند باور می‌کرد و در نتیجه دربار او پر از جاسوس بود و این امر زشت در تمام مملکت رونق گرفته بود. می‌کشت، یا تمامی سخن چینان را یکجا با زهر کشنده‌ای که در شرابشان می‌ریخت نابود می‌کرد. پشیمانی او بدین گونه خود را نشان می‌داد تا حدی آرا و عقاید نقطویان را باور کرده بود که شیخ‌ها دوبار او را بر حذر داشتند و او آنها را با فجیع ترین صورت کشت. هر جا که می‌دید یکی محبوب‌تر از اوست دستور قتلش را صادر می‌کرد. بسیاری از فجایع به گوش مردم نمی‌رسید، اما برای عبرت مردم جنازه‌ها را می‌دیدند یا تکه‌های بدن مثله شده‌شان را بر دار می‌کرد.

شاه عباس جمال پرست است. او به هر چه زیباست علاقه دارد اما اگر زنی چشم او را می‌گرفت یا خاصان از زیبایی او می‌گفتند تا به وصال او نمی‌رسید راحت و امان نداشت. هر چه جنایت در این راه صورت می‌گرفت از نظر او موجه بود. او در حرمخانه خود چهارصد زن و کنیز داشت. کشوری در صفحاتی از کتاب از عشق حقیقی هم سخن رانده است. یکی دو صفحه را از بس تأثیر گذار بود و دوست داشتم خلاف رسم برای شما رونویسی کنم تا از یکسو عظمت عشق معلوم شود و از سوی دیگر نفرتتان از زنده خواران از حد بگذرد. «شب را در حرمخانه با ملک خانم گذرانده بود. صبح نرسیده به در دولتخانه مرد جوانی از کنار قفس شیر خودش را روی سنگفرش انداخت و زمین را بوسه داد. بعد بلند شد و گفت: اعلی حضرت من سرکیسم شوهر ملک خانم؛ عاجزانه التماس می‌کنم دستور بفرمایید بیاید. ملک خانم بیاید خانه.» مهتر گفت: «دور شو! ملک خانم... دور شو!» دو یساول دستهای سرکیس را گرفتند و بردند. «من عاشق زنم...». يساولان جلو قفس شیر با ترکه به جانش افتادند. از پله‌های دولتخانه که بالا می‌رفت صدای ناله‌های سرکیس را می‌شنید. شیخ احمدآقا در حیاط دولتخانه خودش را به او رساند و گفت: «قبله عالم اگر امر بفرمایید صدای سرکیس را خفه می‌کنیم» گفت: نه. شب توتان بیگ داروغه باشی به او خبر داد که سرکیس در شرابخانه‌ها به افراط می‌نوشد و از ملک خانم و عشق و عاشقی حرف می‌زند. به او گفتم نباید اسم زنان حرمخانه شاهی را ببرد. هر چه گفتم اثر نکرد. همه جا مست و خراب از ملک خانم می‌گوید حتی به کلانتر هم گفته بود که سراسیمه آمد و به من گفت. قربان سرکیس عبرت نمی‌گیرد و مدام جسارت می‌کند. می‌گوید هست و نیست او بر باد رفته بازرگان بود و مکنتی داشت و حالا دست و دلش به هیچ کاری نمی‌رود. شیخ احمد آقا را احضار کرد و گفت: «زبان سرکیس را ببر!» خبر آوردند سرکیس مدتی است در انظار دیده نمی‌شود. او حرفی نزد. مدتی بعد شنید: «رنگ پریده و رنجور است. لال شده سر تکان می‌دهد و دست بر قلب خود می‌گذارد. چند جام شراب که می‌نوشد، گریه می‌کند. در کوچه پس‌کوچه‌های اصفهان همه او را می‌شناسند و از قصه‌اش خبر دارند. صبح روز بعد، ملک علی سلطان، رئیس زنده خواران را خواست. ملک علی سلطان به تالار مخصوص آمد. دست به سینه گفت: «جان نثار آمادۀ اجرای فرمانم.» او گفت: «سرکیس مزاحم اوقاتمان است. ملک علی سلطان دست بر چشم گذاشت و رفت. ظهر نشده در قهوه خانه طوفان کنار بازار قیصریه، نشسته بود که ملک علی سلطان آمد، سر خم کرد و در گوشش گفت: سرکیس را خوردیم. ص ۱۲۹، ۱۲۸، ۱۲۷

شب مرشد کامل

...
کوتاه سخن اینکه فرهاد کشوری برای نوشتن این رمان زحمت زیادی متحمل شده است. از هر کتابی که دربارهٔ صفویان و به خصوص شاه عباس نوشته شده بوده چشم پوشی نکرده. خاطرات چاپ شده سفرا و سیاحان را خوانده و یادداشت برداشته است. بارها نوشته خود را خوانده و در آن حک و اصلاح کرده و آنچه را که باید اضافه کرده است. دستش درد نکند و توانا در قلم به دست گرفتن.

آنچه را در زیر می‌نویسم فقط افکاری بود که پس از خواندن کتاب گریبانم را گرفت که اینکه بعضی از کابوسهای خاطره مانند همانند حدیث کورکردن‌ها اگر تکه تکه در کابوس‌ها می‌آمد بهتر بود که البته می‌دانم زحمت چندین سال را دارد و صبر ایوب را طلب می‌کند. این گونه بدون اینکه رمان سرفصل داشته باشد، هر از چند صفحه‌ای به قسمتی از زندگانی شاه پرداخته است. به پایان بردن و نوشتن چند سطر آخر رمان، آن هم رمانی پازل مانند در قطعات کوچک استادی می‌خواهد و همان حضور زنده خواران در سطور آخر و خوردن گوشت او(اگرچه در تخیل رمان نویس)، آبی‌ست خنک و گوارا بر جگر خوانندگان کتاب. رمان تاریخی یعنی این «شب مرشد کامل»!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...