مکنا گودمن [Makenna Goodman] یک ناشر حرفه‌ای، ویراستار و البته معلمی است که سال‌هاست با‌ این تخصص‌ها زندگی می‌کند. او نویسنده رمان «شرم» [The shame] است که در سال 2020 به عنوان کتاب تحسین شده در جلسه نقد و بررسی در دانشگاه هاروارد مورد توجه قرار گرفت. در مصاحبه‌ای که به طور اتفاقی از گودمن خواندم متوجه شدم که از ‌ایده کتاب شرم تا تبدیل شدن به یک داستان با اسکلت‌بندی قوی، او با نویسندگان و انجمن‌های مختلفی مشورت کرده و بسیاری از نقد‌های ادبی، مصاحبه‌ها و داستان‌های کوتاهی که به‌ایده او نزدیک بوده است را مطالعه کرده و همین امر مشتاق‌ترم کرد تا کتاب گودمن را به عنوان نویسنده‌ای که برای خواننده اهمیت قائل است بخوانم.

 


خلاصه رمان شرم» [The shame]  مکنا گودمن [Makenna Goodman]

به علاوه گودمن ویراستار کتاب‌های خوبی که اکثر آنها از پرفروش‌های نیویورک تایمز بوده و جوایز ارزنده‌ای مثل جیمز ریش را برنده‌اند هم، بوده است.

شرم کتابی‌ است با محوریت زنان. آلما زنی‌‌‌ست به زعم من درمانده میان خودش، زندگی‌‌اش و تصمیمات قبل و بعدش و‌این را در کل داستان می‌شود با فلش بک‌های رفت و برگشتی و مرور گذشته و تاثیر آن بر تصمیم ناگهانی آلما به وضوح دید. او که زنی در انزواست می‌کوشد تا با توسل به هر طریقی ذهن آشفته و پر تلاطمش را نظم ببخشد. دیدن فاصله عمیق میان خود و همسرش شاید یکی دیگر از دلایل بارز او برای‌این عصیان ذهنی باشد. زنی که به همراه خانواده‌‌اش در یک مزرعه زندگی می‌کند، مرغ و گاو و گوسفند دارد و همیشه میزبان همسری است که در دانشکده‌ای درس می‌دهد و استاد خوبیست و نقش او را به عنوان یک مادر گرفتار که در عین حال به دنبال معنای هنر، معنای عمیق مادری و نقش مهم همسری است نمی‌بیند.

موضوع بارزی که در کل‌ این روایت می‌توان آن را به خوبی لمس کرد تنهایی، ترس از‌ آینده و عدم اطمینانش از خوب و کامل بودن در مورد زنی است که حالا چند دهه از زندگی را سپری کرده و در‌این پریشانی تنها مانده است. موضوع ملموسی که شاید زنان زیادی را درگیر خود بکند. زنانی که به رغم تلاش و فداکاری‌ای که خودشان برایش حد و مرز مشخص کرده‌اند ناگهان وارد خلسه‌ای از بیهودگی و استیصال می‌شوند. اگرچه نویسنده با طنازی خاصی توانسته است تمام‌این مصائب را با شوخ طبعی خاص و البته مفرح و تامل برانگیز بیان کند اما لایه‌های پیچیده روح و روان یک زن در شرایط آلما را به خوبی به تصویر می‌کشد. شخصیتی که گودمن آن را خلق کرده است زندگی‌‌اش را از دست رفته می‌بیند. حالا به خوبی نمی‌داند که هدفش از به دنیا آمدن همین زندگی پیش پا افتاده بوده یا نه.

آلما برای خارج شدن از‌این حس استیصال سعی می‌کند کاری را انجام بدهد، چیزی برای فرار از تکرار مکررات. اگرچه کاری مثل تصویرسازی کتاب کودک هرگز روح زنی مثل قهرمان گودمن را اغنا نمی‌کند و درآمد چندانی را هم عایدش نمی‌سازد اما همین قدم‌های لرزان به آلما کمک می‌کند تا خودش را روبه روی دریچه‌ای ببیند که شاید با تلاش بیشتر بشود آن را به دروازه‌ای رو به اطمینان و رضایت باز کرد.....«خیلی وقت بود که نیاز داشتم از بند واقعیت رها شوم و هیچ کاری مثل نوشتن از بند واقعیت رهایم نمی‌کرد، نه فکر و خیال، نه باغبانی نه ورق زدن عکس‌های قدیمی و نه خرید‌اینترنتی.هر چه دل تنگم می‌خواست می‌گفتم، هر که می‌خواستم می‌شدم....»

شاید ابتدای روایت با دور شدن سریع آلما از محل زندگی اش، یک شروع پر شور و در اوج باشد اما با جلو رفتن داستان و روشن شدن دلایلی که منجر به چنین تصمیمی از سوی قهرمان رمان می‌شد توجیه خوب و قابل قبولی بر‌این شروع پر طمطراق بود. فراز و فرود‌های داستان به جا و گیرا بود و همین موضوع از کسالت بار بودن روایت جلوگیری می‌کرد....« در زندگی کم اند لحظاتی که فراموشمان می‌شوم کجا هستیم و در واقع هر جایی هم باشیم برایمان فرقی نمی‌کند. من فقط دو بار چنین حسی را تجربه کرده ام اولین بار وقتی بود که کمی بعد از طلوع آفتاب بالاخره رسیدم به قله کوهی که از آن بالا می‌رفتم....» آشنایی آلما با یک اکانت‌ اینستاگرامی و غرق شدن در زندگی شخصی او شاید برای‌این زن زنگ هشداری چه غلط چه درست بوده باشد، از آن دست اشتباهات رایجی که انسان مدرن زیاد با آن درگیر می‌شود.

گره‌های تکرار شونده در کل داستان به خوبی نمایانگر روح آشفته زنی است که شاید از دور زندگی بی عیب و نقصی را به نمایش می‌گذارد. آلما سلست را از روی آن شخصیت مجازی به شکل زنی‌ایده آل در داستانی که شب هنگام به وقت سکوت خانه آن را می‌نویسد جان می‌بخشد و سعی می‌کند از تمام اسطوره‌های ذهنی‌‌اش برای یک زن خوب و نمونه در‌این راه مدد بگیرد. گودمن 5 سال صرف نوشتن رمان شرم کرده است و همین موضوع نشان می‌دهد که می‌شود در‌این رمان مفاهیم عمیق و قابل تاملی را دید.ترجمه خوب کتاب به درک حس‌های نویسنده و مفاهیم معنایی آن کمک بسیاری کرده و شرم را به روایتی دلنشین تبدیل کرده بود.

آرمان ملی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...