غم‌های بزرگ آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند | الف


رمان «قرار ما این نبود» اثر داستانی جذابی با شخصیت‌پردازی مناسب است که به آسانی حس همذات‌پنداری را در خواننده برمی‌انگیزد. ناهید طباطبایی در رشته ادبیات دراماتیک تحصیل کرده و همین موضوع به او کمک می‌کند تا آثارش از روایت دراماتیک نظام‌مندی برخوردار باشند. او که اغلب با نگاهی طنزگونه زندگی و دنیای زنان را بیان می‌کند، پیش از این نیز، رمان «چهل‌سالگی» را نوشته که توسط مصطفی رستگارپور به فیلمنامه‌ای سینمایی تبدیل شد و سپس علیرضا رئیسیان از آن فیلمی دیدنی ساخت. در کارنامه داستان‌نویسی طباطبایی آثاری همچون «بانو و جوانی خویش» (1371)، «حضور آبی مینا» (1372) و «جامه دران» (1376) نیز وجود دارد.

قرار ما این نبود ناهید طباطبایی

«قرار ما این نبود» به درگیری یک خانوادۀ فرهنگی با بیماری آلزایمر پدر خانواده می‌پردازد. آقای شفیعی استاد بوده و از همان ابتدای داستان متوجه می‌شویم که خیلی چیزها باید از او بیاموزیم؛ او تاریخ تدریس می‌کرده و انتخاب این درس اشاره به مجموعه‌ای از رویدادهایی است که در گذشتۀ انسان‌ها رخ داده؛ پدر خانواده دو زبان بلد است و نویسنده از تسلط او بر دو سیستم ساختارمند برای برقراری ارتباطات کسی که سرانجام به فراموشی دچار می‌شود، استفادۀ به‌جایی کرده است؛ وی با موسیقی هم اُخت است و ویولن می‌نوازد؛ بهره‌گیری نویسنده از نوعی هنر که عناصر اصلی تشکیل‌دهندۀ آن صدا و سکوت است و باعث انبساط و انقلاب روان می‌شود نیز هوشمندانه بوده است.

از سوی دیگر گویی این رمان قرار است گذشته از تمام این نشانه‌ها به خواننده بفهماند که آلزایمر فقط فراموش کردن موضوعات توسط یک شخص نیست و حواس ما را به احساسات اطرافیان بیمار جلب کند. آلزایمر نوعی بیماری زوال عصبی است که معمولاٌ به کندی آغاز می‌شود و به تدریج رو به وخامت می‌رود. ناهید طباطبایی نیز رمان خود را با همین روند آغاز می‌کند و پیش می‌برد. اینکه رایج‌ترین علامت ابتدایی این بیماری، اختلال در حافظه کوتاه‌مدت و مشکل در به‌ یاد آوردن اتفاقات اخیر است. استاد شفیعی و اطرافیانش هم در بدو ماجرا نمی‌خواهند این موضوع را بپذیرند یا با دیگران در میان بگذارند؛ اما رسیدن بیماری به مراحل بعدی، امانِ دختر، همسر و بعدها پسری که خارج از کشور است و حتی دوستان استاد را هم می‌بُرد. مدیریت رفتارهای شایع در آلزایمر از مهم‌ترین نکاتی است که در این داستان به خوبی مورد پردازش قرار گرفته است. ارتباط با بیمار و توجه به احساساتش، صبور بودن، پشتیبانی و مکالمه با او و انعطاف‌پذیر بودن در برابرش چیزی است که طباطبایی از همان ابتدای داستان و بیشتر بین پدر و دختر که راوی اصلی ماجرا محسوب می‌شود، به تصویر کشیده است.

تعدد راوی‌ها نکتۀ دیگری است که در این رمان خوش نشسته است. با انتخاب این شیوه، احساساتی از گذشته، به‌ جای اینکه محدود به یک راوی باشد، از کنار هم چیدن روایت‌های جداگانه‌ توسط افراد مختلف ماجرا به دست می‌آید. نویسنده با این روش به درستی نشان داده که چگونه شخصیت‌های مختلف ممکن است رویدادهایی یکسان را متفاوت ببینند و همین تمایز و تفاوت یا گاهی تشابه میان نظرگاه‌ها به جذابیت و ارزشمندی قصه افزوده است. شخصیت‌ها چه به وسیلۀ آلبوم عکسی از گذشته به اکنون آورده شده باشند و چه اکنون، سرگردان فراموشی عزیزِ خود باشند به واسطۀ بخشی از چیزی که روایت می‌کنند به هم پیوند خورده‌اند: «دست‌های بابا بلند و باریک بودند. بابا با این دست‌ها یک عالم ویولن زده بود. یک‌دفعه صورتش غرق نور شد. مامان اشتباهی چراغ بالای سر او را روشن کرده بود. یک‌دفعه بابای چهل‌ساله را به یاد آوردم که داشت توی عروسی من ویولن می‌زد. مهمان‌ها کم و خودمانی بودند و همه می‌دانستند او ویولن می‌زند. بابا می‌زد و دخترخاله‌ام می‌رقصید. دامنش سفید و چین‌دار بود. همه او را نگاه می‌کردند. بابا ناله کرد. مامان گفت "ببخشید، حواسم نبود. اشتباهی روشن کردم." و رفت سر جایش نشست و زل زد به تلویزیون.» (صفحه 160)

«قرار ما این نبود» نشان می‌دهد که آلزایمر چگونه می‌تواند یک خانواده را تحت تأثیر قرار دهد و با افزایش فشار و درگیری احساسات متفاوت، هر کسی چگونه می‌تواند به شیوۀ خاص خود با این رویداد سر و کار داشته باشد. مادر خانواده که از گذشته نیز اسیر احساسات و تفکراتی خاص دربارۀ همسرش بوده، حالا دچار درگیری‌های جدید می‌شود و دختر که همیشه برادرش را بیش از خودش کانون توجه می‌دیده، تلاش دارد تا با مدیریت افکار به وضعیت موجود سامان بدهد. آنها ناچار می‌شوند پرستاری را به کمک بطلبند و ورود یک فرد جدید هم دشواری‌ها و مزایایی برای وضعیت موجود دارد؛ اما در نهایت، بعضی اوقات اوضاع نامطلوب می‌تواند با نزدیک‌کردن خانواده‌ها به یکدیگر شرایط را بهبود بخشد. گاهی یک هدف مشترک می‌تواند خانواده را از چالش دور کند: «غم‌های بزرگ آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند.» (صفحه 70)

«قرار ما این نبود» داستان زنان و مردانی است که از فراموشی خود می‌ترسند یا برای از دست رفتن حافظۀ دیگری افسوس می‌خورند. از یاد بردن یا به یاد نیاوردن، حالتی ناشناخته برای کسی است که به آن مبتلا شده و حالتی بس غم‌انگیز برای افرادی است که ناظر بر فرایند فراموشیِ ناگهانی یا تدریجی کسی هستند که نمی‌توانند او را از ذخیرۀ حافظۀ خود حذف کنند و ناهید طباطبایی در این رمان به زیبایی این حالات را ترسیم و بیان کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...