مدرنیته‌ی داستان | سازندگی


«مُرده‌ریگ» اولین اثر داستانی محمدرضا سالاری بود که در ابتدای دهه نود از سوی انتشارات ققنوس منتشر شد. به‌تازگی چاپ دوم این کتاب از سوی نشر همین نشر وارد بازار کتاب شده است. از محمدرضا سالاری طی این یک‌دهه دو اثر دیگر نیز به چاپ رسیده: مجموعه‌داستان «النگوی هندی» و رمان «تادانو» که به‌دلیل فضا و مضمون سیاسی‌اجتماعی‌اش مورد توجه قرار گرفت.

مُرده‌ریگ محمدرضا سالاری

«مرده‌ریگ» بازخوانیِ روایتی از شش شخصیت است که هر شخصیت، برآیندِ زبان و جغرافیا و هویت خود، زیست و خاستگاهیِ معنامند دارد. شخصیت‌پردازی در روایت اول ‌گونه‌ای نماینده فرهنگی تقلیل‌یافته از اکنونی است که ظاهر و صورت آدمها در تعیین پذیری شخصیتها، برجسته‌تر از ژرفنای وجود آنها شده و مدرنیته در ابزار صورتگری و پرداختن به روساخت با دیالوگ‌هایی که سیال ذهنی را تبیین می‌کنند که در سکوتی توام با حضور، دچار غیبت مکالمه است، مخاطب را با جهانی تهی از مکالمه، تهی از بودگی و تهی از رابطه‌ای معنامند، مواجه می‌کند که رابطه زناشویی در آن، بدل به همزیستی بدنها شده که در توپوگرافی‌های روایت‌شده از منظر جغرافیا هم، در دو زیستگاه متضاد به انقیاد رسیده‌اند.

«شیوا» نمادی از تقلیل فرهنگی است که در زوال بشری بدل به کاریکاتوری از زن امروز گشته است که پوسته‌ای از مدلهای امروزی را بر خنگی اجتماعی خود پوشانده و با بزک، سعی در نمایاندن خود و بروزرسانی هویت اجتماعی زن کالایی امروز است. محمدرضا سالاری در پرداختن به وهم و ایجاد فضایی سوررئآل در مرز بین آنچه اتفاق افتاده یا سرهم‌کردن آنچه در پساذهن مولف قصد داستانی‌شدن دارد؛ همواره مخاطب را در تعلیقی داستانی نگاه می‌دارد.

سالاری فضای هموندی را در رابطه‌های فیزیکی چند فرد، رودرروی هم قرار می‌دهد و خاستگاه جغرافیای حضورشان را، در تیپ‌سازی و مونولوگها و سیال ذهن راویها به نمایش می‌گذارد تا رویای استعلایافته اجتماع یا وطن، با سوژه‌مندی یک رابطه ازپیش‌تعیین‌نشده با خیال‌پردازیهای سوررئآل و نمادینی که مولف با دخالت راویها سعی در پردازش ایده‌آلیستی آن دارد، به بیداری عمومی منجر شود.

نیت مولف اگر هم آگاهی بخشی و جهت‌مندی انسان به اصالت خاستگاه و هویت ملی‌اش نباشد، اما با مرکزیت شخصیت اصلی «کوروش» در داستان تمام راویها و دست‌کم شناخت سلبی از «کوروش» از منظرگاه اسطوره‌گی در همه روایت‌ها، خواننده را بی‌هیچ اشاره‌ای از سوی مولف، دچار نگاه ناسیونالیستی و ملی‌نگری می‌نماید. کوروش که ابژه روایتهای پراکنده این کتاب است و حتی در روایت خود، بازتعریف می‌شود درنهایت خود سوژه فالی است که در فنجان قهوه‌ها به اشکالی سوررئال بازنمایانده می‌شود تا استعاره حضورش در جغرافیا، بدل به نماد ملی و وجه خاص صورتگری می‌گردد. و میل به بازگشتش به کویر که بطن میهن است، اساسا تعینی انسانی است که با شخصیت پردازی مولف سر و تن و بدن یافته است تا نمایه انسانیِ کوروش با نامی متعین از اسطوره کوروش، انسان معاصر را که از پیوند جغرافیای مام خود گسسته با پیوست دو نماد صحرا و دریا به گذشته خود اشاره و آشتی دهد.

در «مرده‌ریگ» کلیتِ داستان رخدادی است که از عمل بیان خود، تفکیک‌ناپذیر است و هیچ پشتوانه رویداده در جهان بیرون خود ندارد؛ یعنی شواهد قائم‌به‌ذاتی در داستان اظهار می‌شود که نمی‌توان به هیچ شیوه معتبری آن را سنجید به این معنا که روایت بیشتر شبیه به یک شهادت‌دادن یا بازپرسی یا اعتراف و گزارش است تا روایت‌مندی. و داستان وانمود می‌کند که دارد چیزی را توصیف می‌کند که به‌نظر اتفاق افتاده است، ولی بیشتر یک قطعه ادبی یا وهمی است که شکل داستانی به خود گرفته است و گفتارهای اجرایی بی‌آنکه به‌واسطه یک مخاطب در ایجاد دیالوگ و مکالمه گردند؛ تظاهر به اجرا دارند و پرفورمنس حرکات شخصیتها بیشتر صداپیشه‌گی و اخباری است تا زیستن در ماجرایی ساختگی.

کارل هاینتس اشتیرله منتقد آلمانی این تعبیرِ راهگشا را مطرح می‌کند که «داستان مقوله‌ای خودارجاع در قالبی ارجاعی است.» همانطور که لامارک و اولسن گفته‌اند: «ماجراهای داستانی هویت خود را مدیون شیوه ارائه خود هستند.» شیرینِ داستانِ «مرده‌ریگ» آن زنِ نمادینِ برگرفته از ارجاعی فولکلور از «خسرو و شیرین» است که صدای دریا را در گوشهایش جمع کرده و تاسهای خوشبختی و جفت شش‌آوردن در داشتنِ اوست و مولف او را غایتِ آرزوی مرد امروزی می‌داند که از تعلقاتِ مدرن جهان اکنون با اشاره به سطحی‌بودن شیوا همسرش به جهان شاعرانه شیرین نقب میزند تا با او لورکا بخواند و در جهان شاعرانه شاملو به اصالتِ عشقِ سنتی و هویتمندِ ایرانی بازگردد.

بخش «آرش» با زبان محاوره و پردازش تیپ و ارائه شخصیتی باورپذیر، و اشارات پی‌درپی مولف به پایتخت‌نشینی او استعاره عام از مردم امروز است که بدون هیچ پیشینه علیت‌مند و شناسه آگاهی با حفظ عِرقِ ناسیونالیستی سعی در ابقای هویتی فراموش‌شده‌اند که به شکلی استعاری با بدنِ «کوروش » و تعینِ انسانیِ وی شکلی داستانی یافته است. مولف در روایتِ «بامر»، حضور خود را مریی می‌کند و تشنگی بی‌قراری را در جست‌وجوی اصل خویش وارد داستان می‌نماید. «بامر» پیشینه‌ای باورپذیر دارد و انسان معاصر ایرانی را در جست‌وجوی ماوا و سیرابی به خاستگاه اصالت خود بازمیگرداند، بنابر بینشِ زیبایی‌شناسیکِ اثر تمام شخصیت‌ها نیمه و طرحِ ناتمام است. این ایهام و ابهام محصولِ مدرنیته رمان است. هیس میلر این منش نیمه‌رها‌کردن شخصیتها را مدرنیته انکارناپذیر داستان می‌داند و معتقد است روایتها نه آغازی دارند و نه پایانی، حتی نمی‌توان گفت که روایتی کامل شده است، پایان بی‌معناست!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...