معصومه جوان معبودی | ایرنا


آمده بود تا با من بجنگد، خانه‌ام را ویران و همه دارایی‌ام را غارت بکند. آمده بود تا روزگارم را سیاه کند و همه خاطراتم را از من بگیرد اما حالا که نتوانسته، چیز دیگری می‌گوید. قسم می‌خورد که با تهدید و زور آورده شده و با من هیچ مشکلی ندارد.

جنگ را ما شروع کردیم! ناصر صارمی

این نوشته بخشی است که کتاب «جنگ را ما شروع کردیم!» به نویسندگی و روایت کهنه‌سربازی از روزگار جنگ، آغاز می‌شود. جنگ را ما شروع کردیم! عنوانی است که از خودنوشت یک اسیر عراقی در اردوگاه بزرگ سمنان، برداشت شده است. ناصر صارمی نویسنده و شاعر در یادداشت‌هایش خود که بعدها رنگ کتاب به خود گرفت، می‌نویسد: «امروز یک اسیر عراقی، با شکستن شیشه دارو، خودزنی کرد و بر دیوار درمانگاه با خون خودش نوشت «نحن بدانالحرب» یعنی جنگ را ما شروع کردیم.»

کتاب جنگ را ما شروع کردیم! یکی از چندگانه‌های صارمی پیرامون زندگی اسیران جنگی حاضر در ایران است که سال‌های گذشته توسط انتشارات پیام آزادگان، روانه بازار شده است. کتاب، ابتدا به تشریح موجز موقعیت یکی از اردوگاه‌ها و شرایط دوران شروع جنگ در دهه شصت می‌پردازد و سپس در قالب داستان‌هایی کوتاه و مستند، تاریخ شفاهی را پی می‌گیرد. دقت و تامل در چند برگ نخستین برای درک کل کتاب ضروری است. یکی از ویژگی‌های جنگ را ما شروع کردیم! در مقایسه با دیگر آثار منتشر شده پیرامون جنگ، یکی بودن راوی و نویسنده است که می‌تواند امتیازی در راستای مستند بودن رخدادها و در نهایت جلب صادقانه ی اعتماد مخاطب باشد.

او که آن‌ روزها نیز دستمایه‌ای در نویسندگی و شاعری داشت در حد بضاعت، به فکر ثبت و ضبط وقایع می‌افتد، هر چند به اعتراف خودش امکانات امروز با آن دوران قابل قیاس نیست و گرفتن عکس که می‌توانست کمک زیادی به این سرباز بکند به سادگی امکانپذیر نبوده است و نقطه اتکای او پس از گذشت این سال‌ها به یادداشت‌های پراکنده، چند تصویر و از همه بیشتر. خاطراتی است که در طول سالیان بسیار با او همراه بوده است. در جنگ را ما شروع کردیم! روایت داستان‌ها و اتفاقات با توجه به وحدت روایتگر و نویسنده، به واقعیت بسیار نزدیک است.

صارمی بر این باور است که برای بیان حقایق تلاش و دقتی بسیار کرده تا از ساخت اغراق‌آمیز قدیس یا ابلیس بپرهیزد و هر آنچه را که دیده و یا از رخدادش اطمینان داشته، بر کاغذ بیاورد تا وامدار خوانندگان و نسل‌های آتی نباشد. او همچنین در هر حال به شکلی که جنبه‌ شعار و بیانیه نداشته باشد، پلیدی و زشتی جنگ را در میان فصول به رخ می‌کشد و گذشته از بیان برهه‌ای از تاریخ ایران، دلاوری و از خودگذشتگی و خودباوری رزمندگان ایرانی را که منجر به اسارت این همه اسیر عراقی شده و رفتار انسانی سربازانِ خودی با آنان را از نظر می‌گذراند.

چند تصویر و یادداشت نیز در لابه لای کتاب به چشم می‌خورد که به سندیت آنها کمک می‌کند. نویسنده می‌گوید:«در عراق به دلیل ناکامی در جنگ و شرایط بد و نامطلوب پس از آن، کسی اشتیاقی برای پرداختن به حقایق جنگ هشت ساله ندارد یا شاید حتی تمایلی به شنیدن در مردم نباشد بنا بر این ما بر خود می‌دانیم واقعیت‌ها را بی‌کم و کاست تا جایی که ممکن و صلاح است قلم بزنیم و به دست مخاطبینی در سراسر دنیا برسانیم.»

همچنین صارمی می‌گوید: «آدم‌های بسیاری از آن روزگار به جا مانده‌اند که در دیگر نقاط جهان زندگی می‌کنند و این وقایع را به یاد دارند و مایلند که بخوانند و به حقایقی برسند. اگر ما که مربوط به همان دوره هستیم، حقایق جنگ را بازگو نکنیم باعث می‌شود تا نسل‌های بعدی، خودشان حقیقت را از لا به لای صفحات تاریخ بیرون بکشند، اسم آن را کشف بگذارند و به هر شکل که خواستند بهره‌برداری کنند. نویسنده جنگ را ما شروع کردیم! ادعا می‌کند که این کتاب کاری تازه و متفاوت و مورد اقبال بوده است. او اشاره می‌کند که اردوگاه‌های اسرای عراقی غالباً توسط ارتش و با زحمت بسیار و در عین حال منظم، اداره می‌شد و در نهایت، زندگی اسیران جنگی، مقوله‌ای است که نباید از خاطر تاریخ‌نویسان، دور نگه داشته شود.

قسمی از یک داستان کوتاه از کتاب جنگ را ما شروع کردیم! چنین است: «.....انگار که آن همه ستاره با جلوداری و کارگردانی ماه آمده‌اند تا مستندی از این سو و آن سوی سیم‌های خاردار بسازند، این سو که ما بودیم و آن سو که دشمنان در بندمان. اگر چه یک روز، اسیری مسیحی در یکی از کمپ‌های اردوگاهی دیگر به من گفت: ما هر دو همدیگر را از پشت سیم خاردار می‌بینیم، پس هر دوی ما اسیریم. اما گفته او فقط در قالب کلام و یک تعبیر شاعرانه، می‌توانست معتبر باشد. شب کویر با همه سکوت و سر به زیریش. شبی خسته و سرشار از فریاد است. بعضی از اسرا دارند ستاره‌ها را می‌شمارند یا کهکشان راه شیری را به هم نشان می‌دهند. به هر حال آنها نظامی‌اند و احتمالاً جهات اربعه برایشان مهم است اما بعید است که کسی به فرار از اینجا حتی فکر بکنند.....»

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...