آترا عاکف | سازندگی


ویلیام وارتن
[William Wharton] (2008-1925) با کتاب اولش «پرنده‌باز» (1980)، درست در زمانی که 52 سال داشت، نام خود را در ادبیات جهان تثبیت کرد. رمان علاوه بر راه‌یافتن به مرحله نهایی جایزه پولیتزر، جایزه کتاب ملی آمریکا را نیز دریافت کرد. تونی موریسون نویسنده نوبلیست آمریکایی این کتاب را «پیروزی نویسنده» برشمرد و نوشت که خوانندگان نیز از خواندن آن بسیار لذت می‌برند. از «پرنده‌باز» به‌عنوان «یک کلاسیک برای خوانندگانی که هنوز به دنیا نیامده‌اند» یاد می‌شود. پس از آن، وارتن دو رمان موفق دیگر نوشت: «نیمه‌شبی آرام» و «به نام پدر، به نام زندگی». هر سه رمان با ترجمه سحر رضاسلطانی و علیرضا شفیعی‌نسب از سوی نشر خوب منتشر شده. آنچه می‌خوانید گزارش‌گفت‌وگویی با ویلیام وارتن درباره زندگی‌‌اش و این سه رمان است.

ویلیام وارتن [William Wharton]

نویسنده‌ «پرنده‌باز» ممکن است صورت و جراحات جنگش را پنهان کند، اما کتاب‌هایش اثر زخم‌های زندگی را آشکار می‌کند. در جهان انتشارات که بزرگ‌نمایی مبلغِ منفعت است، بلندآوازه‌ترین مساله درمورد ویلیام وارتن این است که هیچ‌کس نباید بداند او کیست و چه شمایلی دارد. وارتن نام مستعار است، نام خانوادگی مادرش. او اهل فیلادلفیا است و در 30 سالگی به پاریس رفت و یکی از آرزوهای آمریکایی‌اش را تحقق بخشید.

آقای وارتن در سال 1992 به شیکاگو سان‌تایمز گفت که از نام مستعار استفاده کرد چون «نام خانوادگی منحصر‌به‌فردی» داشت و «نمی‌خواست برای عموم تکراری شود» ویلیام نام کوچک دوم اوست و وارتن نام خانوادگی مادرش.

وارتن در قایقی روی رود سِن به نقاشی پرداخت و با کاستن از توقعات و مطالباتش از جهان، به قدر کفایت نقاشی فروخت تا کمابیش خانواده‌اش را حمایت کند. برخی از نمایشگاه‌های او پر از نقطه‌های قرمزِ «فروخته شده» بود و از سال 1968 به هیچ وجه باعث زحمت گالری‌ها نشد. نقاشی‌هایش را به گروهی از خریداران دائمی آمریکایی می‌فروخت.

او می‌گوید نقاش تصویری است و می‌دانیم که بسیاری از نقاشی‌های او از فضای آزاد است و تاجایی‌که می‌دانم می‌تواند امضای مونه یا ونگوگ را پای نقاشی‌هایش بزند. وقتی 52 سال داشت، اولین رمانش را نوشت و منتشر کرد. نام رمانش «پرنده‌باز» بود و مطمئناً پرواز کرد.

ویلیام وارتن 40 سال است که ریش دارد و جای زخم‌هایی را که سطحی نیستند، پوشش می‌دهد. به محض اینکه دبیرستان را به پایان رساند به ارتش آمریکا اعزام شد و در حمله‌ گسترده به رود راین، یک ترکش قسمت عمده‌ای از سمت چپ صورت و فکش را له کرد. او فکر می‌کند که ترکش آمریکایی بوده، اما هرگز اطمینان کامل نداشت. آن ترکش همچنین مجراهای مغزی‌اش را به‌هم ‌ریخت و درنتیجه تعادلش را از دست داد.

می‌بایست برای او پایان جنگ باشد، اما وقتی روزِ گذشتن از رود راین در کوبلنتس فرارسید، مجروحین را با هرکسی که گیر می‌آوردند به داخل قایق می‌بردند. «آنها بیشترین تعداد جسدهایی را که امکان داشت می‌خواستند.»‌ دیری نپایید که در ساحلی دورتر تصمیمی گرفت. «با خود فکر کردم این دیوانگی است! زیر درخت انگوری پنهان شدم و جنگ از من چشم پوشید.»
اما او کاملا از جنگ چشم نپوشید. او در میدان جنگ مأمور شده بود، یک فرمانده با 19سال سن و یک رسته‌ شناسایی و اطلاعاتی. «بعضی از این مردها تابه‌حال نبردی ندیده بودند. آنها فقط خیلی نزدیک شده بودند و هنوز به قدر کفایت نزدیک نبودند و نقشه‌های احمقانه‌ای درمورد کُشتنِ سربازان آلمانی در سر داشتند.» آن رسته بعضی از زندانی‌های آلمانی که خود را داوطلبانه تسلیم کردند، گرفتند. وارتن می‌گوید تأثیرات جراحات را احساس می‌کرد، او از آنجا رفت و مسئولیت را به گروهبانی سپرد. بعضی از سربازهای آمریکایی 11 زندانی آلمانی را به ضرب گلوله کشتند.

آیا وارتن در این اتفاق نقشی داشت؟ «نقش من ناشی از قصور بود نه ارتکاب. من اختیارِ میدان جنگ را به دست گرفته بودم. در اصل مسئولیت تمام کارهایی که رسته انجام می‌داد با من بود. شواهد علیه آنها به دادگاه جنگی ارائه دادم. آنها را لو دادم.»

وارتن می‌گوید هرگز درمورد این موضوع در ملأعام صحبت نکرده‌ام، فقط در اولین کتابی که نوشت اثری از آن یافت می‌شود. اما سومین رمانش، «نیمه‌شبی آرام»، درمورد گروه شناسایی کوچکی از سربازان آمریکایی است در جنگل آردنس در کریسمس سال 1944. آنها در یک عمارت متروکه مملو از گنجینه‌های هنری قایم می‌شوند و گروهی از سربازان آلمانی به آنها نزدیک می‌شوند که درواقع آتش‌بس موقت کریسمس است، پیش‌درآمدی بر تسلیم. آنها باهم هدایا و نوشیدنی ردوبدل می‌کنند. سربازان آمریکایی روی برف می‌نویسند «لعنت بر هیتلر» و شب‌هنگام آلمان‌ها میان هم‌سرایی‌هایِ «شب آرام، شب مقدس» (به زبان آلمانی) فریاد «لعنت بر هیتلر» (با لهجه‌ آلمانی) سرمی‌دهند.

آنها توافق کردند که به سربازان آمریکایی اجازه دهند یک نفر از گروهشان را که به فروپاشی روانی نزدیک است به‌عنوان قهرمان جا بزنند، راهی برای بیرون‌آوردن او از خط مقدم. اما همه‌ اینها به‌طرز وحشتناکی با شکست روبه‌رو می‌شود، آلمان‌ها کشته می‌شوند، صلح شخصی‌ای که برنامه‌ریزی کرده بودند به‌واسطه‌ یک اتفاق وحشتناک نابود می‌شود. وارتن می‌گوید این رمان را به یاد کشتار می‌لای در ویتنام نوشت تا نشان دهد که یک کشتار چقدر آسان اتفاق می‌افتد. و او می‌دانست چقدر آسان.

ویلیام وارتن [William Wharton]  به نام پدر

زندگی درخشان آقای وارتن منشأ رمان‌های شرح‌حال اوست، به‌ویژه «پرنده‌باز» که در سال 1980 به چاپ رسید، غرقه در جنون شخصیتی که تمام فکر و ذکرش قناری بود. آقای وارتن خود در 17 سالگی 250 قناری داشت که هیچ‌گاه دست از نگهداری آنها برنداشت.

هیجان و تمایز زندگی آقای وارتن حداقل با سه فیلم هالیوودی که از روی کتاب‌هایش ساخته شد، جور درمی‌آید. او در جنگ جهانی دوم به‌شدت مجروح شده بود و تصمیم گرفت به اروپا بازگردد و به هنر بپردازد. پس از اخذ درجه‌ دکترا در رشته‌ روان‌شناسی به پاریس رفت تا در خیابان‌ها نقاشی و در خانه‌ قایقی زندگی کند. او رهگذرانی که آثارش را تحسین می‌کردند به شام و تأمل برای خرید دعوت می‌کرد.
در تمام مدت خاطرات و رویاها را زیرورو ‌کرد تا سه رمان بنویسد که آن‌هم توجه هیچ ناشری را جلب نکرد. نسخه‌ دست‌نویس «پرنده‌باز» راهی غیرمستقیم به انتشارات ناف پیدا کرد که مورد پسند واقع شد و خیلی زود ایوِن 525000 دلار برای حقوق کتاب جلد شومیز پرداخت کرد. وارتن در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ تایمز لندن در سال 1986 گفت: «وقتی خود را در جایگاه یک نویسنده نمی‌بینم احساس آزادی بیشتری در نوشتن می‌کنم.»

منتقدان اظهار کردند که فقط استعداد شگرف ادبی به باورپذیربودن طرح داستانی که در آن یک مرد فکر می‌کند قناری است، کمک می‌کند – همراه با فانتزی‌های جنسی پرندگان - درحالی‌که مرد دیگری سعی دارد سلامت عقلی او را بازگرداند.

پیتر اس. پرسکات در مجله‌ نیوزویک نوشت، «تنها یک تخیل بسیار منسجم می‌تواند برای خواننده‌ای که به‌طور کلی نسبت به پرندگان بی‌تفاوت است چنین داستانی را سرهم کند.»
برای دوستداران پرندگان، مباحثه‌ آقای وارتن درمورد قناری‌ها به اندازه‌ رساله‌های نهنگِ ملویل در رمان «موبی‌دیک» لذت‌بخش است. کیست که بداند اهمیت چشم قناری از مغز او بیشتر است؟
«پرنده‌باز» در سال 1980 عنوان بهترین رمان نخست را کسب کرد و برنده‌ جایزه‌ کتاب ملی شد و در بخش اثر داستانی جایزه‌ پولیتزر به مرحله‌ نهایی راه پیدا کرد. در میان کتاب‌های متعاقب آقای وارتن می‌توان از اینها نام برد، «به نام پدر، به نام زندگی» (1981) در مورد مشاجره‌ بین‌نسلی میان مردی در خانه‌ سالمندان و پسر و نوه‌اش، و «نیمه‌شبی آرام» (1982) افسانه‌ای اندوه‌بار از تلاش بی‌ثمر سربازان آمریکایی و آلمانی در استفاده از یک درخت کریسمس، یک آدم‌برفی و یک مترسک به منظور ایجاد صلح.

از روی هر سه رمان فیلم ساخته شد: «پرنده‌باز» (1984)، «به نام پدر، به نام زندگی» (1989) و «نیمه‌شبی آرام» (1992). وینسنت کنبی در نیویورک‌تایمز گفت: «پرنده‌باز» به کارگردانی اآلن پارکر و بازی نیکلاس کیج و متیو موداین، وحشت‌های ناگفتنی غیرقابل تشخیص سن بلوغ را بیان می‌کند.»

آقای وارتن در 7 نوامبر 1925 در فیلادلفیا متولد شد. به گاردین، روزنامه‌ لندن، گفت با نگهداری قناری‌ها در قفسی بزرگ زیر تخت مرتفع خود مادرش را به‌شدت عصبانی کرد. اما پدرش زمانی که فهمید درآمد آلبرت از فروش قناری‌ها بیشتر از دستمزد نجاری اوست، آن پرندگان را ستایش کرد.

آلبرت داوطلبانه به ارتش رفت و مأموریت یافت به واحدی از جوانان فوق‌العاده باهوش برود که قرار بود به‌عنوان مهندس آموزش ببینند. سرانجام در نبرد آرنن به‌عنوان پیاده‌نظام خدمت کرد و به‌شدت زخمی شد. پس از مرخصی، از دانشگاه کالیفرنیا-لس‌آنجلس لیسانس هنر گرفت و همان‌جا ماند تا دکترای روان‌شناسی بگیرد. او در مدرسه‌های دولتی لس‌آنجلس به تدریس هنر پرداخت.

خانواده‌ آقای وارتن در سال 1958 به اروپا نقل‌مکان کردند و بین پاریس، باواریا و جنوب اسپانیا در رفت‌وآمد بودند. آنها در سال 1968 در پاریس مستقر شدند و با نقاشی‌های آقای وارتن و درآمد همسرش به‌عنوان معلم مهدکودک و درایت خود زندگی‌اشان را تأمین کردند. دارایی آنها دوبار از دست رفت و موقتاً به ایالت متحده پناه بردند. و سرانجام پس از نوشتن هشت رمان و سه کتاب غیرداستانی، در 82 سالگی در انسینیتاس، کالیفرنیا در سن 82 سالگی دیده از جهان فروبست.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...