روابط انسانی | سازندگی


«خانه تاریک برادرم» مجموعه‌داستانی از کیومرث سلیمانی نویسنده‌ای 65ساله اصفهانی است که نشان از نویسنده‌ای دارد که قصه را خوب می‌شناسد. مجموعه‌داستان «خانه تاریک برادرم» مجموعه‌ای زیبا و پذیرفتنی است؛ و حتما جناب سلیمانی در داستان‌های دیگرش شگرد خاص نویسندگی و نبوغ خود را به عرصه می‌گذارد.

خانه تاریک برادرم مجموعه‌داستان کیومرث سلیمانی

داستان اول مجموعه، «مسافران مرموز» نام دارد. داستان در بستری رئالیستی با رگه‌هایی از سوررئالیسم و پسامدرنیسم اتفاق می‌افتد. دو برادر از مبدایی حرکت می‌کنند تا به مقصدی برسند. دیالوگ‌هایی که بین آنها درمی‌گیرد این شبهه را در وجود خواننده به باور نزدیک می‌کند که عقل و درایت برادر بزرگ‌تر بیشتر است که در میانه‌های داستان معلوم می‌شود که برادر کوچک‌تر با معرفی‌نامه‌ای قصد بستری‌کردن برادر بزرگ‌تر را دارد.

نویسنده قصد دارد یک داستان وهمی را بنویسد که نارسایی روحی برادر بزرگ‌تر را به وسیله جملاتی بیان کند که ما را به عمق فاجعه نزدیک کند، هرچند برای چنین داستانی با چنین پس‌زمینه‌ای کافی نیست. برعکس داستان اول کتاب، داستان «آتش چاره‌ساز» داستانِ کاملی است. این داستان یک تک‌گویی زیباست از زندگی‌ای که دیگر نمی‌توان نامش را زندگی گذاشت. کلافی است پیچاپیچ که با گذشت زمان گره‌هایش کورتر و محکم‌تر می‌شود. زنی که این تک‌گویی از زبانش روایت می‌شود به هرجا رو می‌کند با در بسته روبه‌رو می‌شود. گویا همه در این اندیشه‌اند که به‌نوعی موجب ناراحتی او را فراهم آورند. نه از دختر خیری می‌بیند نه از اطرافیان دیگر. از شرکت نفت –بیمه- طرفی نمی‌برد. هرچه که در دنیا هست به‌وجود آمده‌اند تا او را آزار دهند. و در آخر فکر سوزاندن خود و هرچه را که پیرامونش هست یگانه راه دررفت از بن‌بست‌های زندگی‌اش می‌داند. در نظر فقط آتش چاره‌ساز است.

«می‌نویسم و هرجایی هم که لنگ ماندم، کابوس‌هایم هست، از آنها کمک می‌گیرم» این جمله پایانی داستان «نفت سفید» است که شاید کمکی برای خواننده باشد تا رمزوراز این داستان لابیرنت‌دار را درک کند. جان این قصه پرکشش در شخصیت اول داستان مستتر است، کسی که همکارش از او خواهش کرده این ماموریت را به‌جایش قبول کند: «یه مشت خرت‌وپرت تو انباری هست که باید هر کدوم به‌دردخوره بیاری باقیش رو آتش بزنی. یه یارو نگهبانی هم آنجاست. بفرستش اداره مرکزی. همین! » و او قدم به جایی می‌گذارد که در آنجا به‌دنیا آمده بود. و دیگر از وسواس بر سر دوراهی که به کدام راه برود! تا رفتن راننده و در پرده ابهام‌ماندن ماموریت و خاطراتش. و این دیگر به عهده خواننده است که روایت‌های نصفه‌نیمه ماجراها و حتی شخصیت‌ها را باور کند.

ذهن کیومرث سلیمانی همانند ادگار آلن‌پو به دنبال عجیب جلوه‌دادن ماجراهاست و روایت‌های ناکام در داستان. انگار که نویسنده از خواننده توقع درک ماورایی ماجراها را دارد. با وجود پیچیدگی شخصیت‌ها و رویدادها خواننده با لذت داستان را تا آخر دنبال می‌کند.

داستان «خانه تاریک برادرم» که عنوان کتاب نیز هست برای نویسنده ارزش دیگری داشته که آن را برای عنوان کتاب انتخاب کرده. راوی این داستان برادری دارد که انگار در زنده‌بودنش هم چندان میل و رغبتی به او نداشته. هرچه که انجام می‌دهد از روی وظیفه برادری است و گویی همیشه در کوشش‌هایش نیز ناکام می‌شده. درنتیجه با مینی‌بوسی از اقوام و دوستان برای چهلم عروس شمالی خانواده عازم سفر می‌شوند. گفت‌وگوها و جروبحث‌هایی که درمی‌گیرد موجز و زیباست و سخت زنجیروار، که این به پیشبرد موضوع داستان کمک شایانی می‌کند و در این میان خواننده است که درک لازم را از چگونگی ماوقع پیدا می‌کند. رفته‌رفته ما برادر متوفی را در هیاتی ضدقهرمان مشاهده می‌کنیم و این همه را برادر از دفتر یادداشت برادرش برای ما بازگو می‌کند.

در داستان «یک روز بسیار بلند» یک خانواده مرکب از مادر- برادر کور مادر – پسر و دو دختر و زنی که در آن گرما له‌له‌زنان وارد می‌شود و مژده آمدن کسی را می‌دهد که همه منتظرش هستند. آیا این شخص که در عدل ظهر که سایه درون هیکل انسان ناپدید می‌شود و درخت‌ها هم سایه‌ای ندارند او سایه چند متری از خود به‌جا گذاشته همان یوسف پایان داستان نیست؟ شخصیتی که معرف او کلاه‌کاسکتی است که روی پنجره انتظار او را می‌کشید. انگار که همه منتظر اشخاصی هستند که باهم به سر خاک بروند. داستان بر پایه دیالوگ بنا شده که نویسنده استادی خود را در این زمینه نشان داده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...