پاپانوئل فیلسوف | اعتماد


این باید یک تصور رایج باشد که فیلسوف‌ها زندگی متفاوتی با ما مردم عادی دارند. آنها مدام در حال مطالعه‌ و نوشتن هستند. هر جمله ساده‌ای را تحلیل می‌کنند و هیچ‌گاه نمی‌توان با آنها گفت‌وگویی سرخوشانه داشت. تفریحات‌شان حل کردن مسائل بغرنج دنیاست و خواب‌شان تجلی رویاهای پیچیده و سحرآمیز. همین باور عمومی است که باعث می‌شود خواندن کتاب‌هایی در مورد سرگذشت فیلسوف‌های بزرگ تاریخ نکاتی عجیب، بامزه و شاید غیرقابل باور به همراه بیاورد. یکی از این کتاب‌ها «پدرم برتراند راسل» [My Father, Bertrand Russell] نوشته کاترین تیت [Lady Katharine Tait] با ترجمه بهار سرلک است.

پدرم برتراند راسل» [My Father, Bertrand Russell] نوشته کاترین تیت [Lady Katharine Tait]

راسل بدون شک یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان قرن بیستم به حساب می‌آید. خیلی‌ها او را در ردیف فیلسوفان مطرح تاریخ هم به حساب می‌آورند. کتاب پدرم برتراند راسل روایتی دست اول از جزییات زندگی این فیلسوف بریتانیایی که زندگی پرماجرایی داشته، ارایه می‌دهد. کاترین دومین فرزند راسل از دومین همسر اوست. دختری که آقای فیلسوف او را «کیت» صدا می‌زند.

کتابی که دختر راسل نوشته است را می‌توان در چهار بخش مورد بررسی قرار داد: اول جزییاتی در مورد زندگی شخصی راسل و عادات و سرگرمی‌هایش، دوم نقش راسل به عنوان پدر خانواده، سوم سرنوشت فرزندان یکی از نوابغ تاریخ و چهارم وضعیت برتراند راسل در جامعه‌ای که زندگی می‌کرد.

بخش اول می‌تواند خط بطلانی بکشد بر نگاه رایج مردم به زندگی یک فیلسوف. آنجا که متوجه می‌شویم راسل برخلاف آنچه به نظر می‌آید نه تنها آدم خشک و نامنعطفی نبوده که اتفاقا بسیار شوخ‌طبع، بازیگوش و ماجراجو بوده است. مردی که لذت بردن از زندگی را همیشه مدنظر قرار می‌داده. راسل چهار بار ازدواج رسمی داشته، به تبع خوی اشرافی‌اش همیشه تلاش می‌کرده بهترین امکانات زندگی را برای خود و خانواده‌اش فراهم کند، به تزیینات خانه و کیفیت غذایی که می‌خورده اهمیت می‌داده و یکی از دلمشغولی‌های همیشگی‌اش نداشتن پول کافی برای به دست آوردن رفاه بوده. راسل تمام زندگی‌اش را وقف اعتلای مردم جهان و به بیان کلی‌تر بشریت کرد اما هرگز نخواست از راه ریاضت کشیدن کمکی به دیگران بکند.

شاید به نظر برسد اینها با علاقه همیشگی راسل به سوسیالیست در تضاد باشند، اما تناقض واقعی زندگی راسل اینجا نیست. تناقض واقعی کسی که بسیاری از تناقض‌های فلسفی دنیا را حل کرد و البته تناقض‌های بسیاری از نظریه‌های فلسفی را نشان داد درست در جایی دیده می‌شود که کسی گمان نمی‌برد. در کتاب پدرم برتراند راسل می‌خوانیم که راسل همیشه عاشق بچه‌دار شدن بود و دلش می‌خواست فرزندانش را براساس نظریه‌هایی که در باب تعلیم و تربیت کودکان ارایه داده، بزرگ کند. دختر راسل می‌گوید تمام تلاش پدرش برای این کار چیزی جز یأس و سرخوردگی به دنبال نداشت. چه آنجا که به همراه همسر دومش مدرسه‌ای تاسیس کردند تا جدا از قوانین احمقانه آموزش و پرورش انگلستان به بچه‌ها آموزش بدهند، چه در خانه به عنوان یک پدر.

جالب اینکه این تناقض در تمام سطور کتاب و در لابه‌لای نوشته‌های کیت هم به خوبی قابل تشخیص است. دختر راسل هرگز نتوانسته به درستی نشان بدهد که چه موضعی در قبال پدر دارد. نتوانسته بگوید بالاخره آن آموزش‌های عجیب و غریب در مدرسه «بیکن هیل» به دردش خورده یا نه. کیت در بخش‌هایی از کتاب آموزش‌های بیکن هیل را ستایش می‌کند و در بخش‌های دیگری چنان فضای ترسناکی از آن مدرسه می‌سازد که آدم را یاد مدارس شوروی در زمان استالین می‌اندازد. راسل آن‌طور که کیت می‌گوید در مقام پدر هم چندان موفق نبوده. در کتاب بارها و بارها به زندگی از هم پاشیده خانواده راسل اشاره شده است. به خانه‌ای که دیوارهای نامرئی آدم‌هایش را از هم دور نگه می‌داشت. نقش برتراند راسل به عنوان پدر در ساخته شدن چنین فضایی کاملا ملموس است. همان خانواده از هم پاشیده درنهایت فرزندان نابغه قرن بیستم را به عجیب‌ترین حالت ممکن رقم زد. جان پسر اول راسل دچار فروپاشی روانی شد. کاترین هم وضعیت بهتری از برادرش پیدا نکرد.

کاترین در جای‌جای کتاب از چیزی به عنوان «تنهایی» پدرش حرف می‌زند. از اینکه همیشه در گروه اقلیت قرار داشته. به خاطر نظریاتش پیرامون عشق، ازدواج، دین، جنگ، تعلیم و تربیت کودکان و سلاح‌های کشتارجمعی. نظراتی که او را به زندان انداخت و از دانشگاه اخراج کرد. تنهایی راسل را می‌توان در بخش‌های پایانی کتاب به ‌طور کامل درک کرد. جایی که کاترین، کسی که قرار بود اثبات نظریات راسل در مورد تعلیم و تربیت باشد تبدیل به یک زن سردرگم شده که به شکلی سطحی در مورد مذهب و نظریات پدرش پیرامون مسیحیت حرف می‌زند. راسل حق داشته احساس تنهایی کند وقتی دیده حتی دخترش هم نتوانسته کتاب‌های او را به درستی بخواند و حرف‌هایش را درک کند.

کتاب در سال ۱۹۷۵ و ۵ سال بعد از مرگ راسل نوشته شده است. راسل در سال ۱۹۷۰ و در سن ۹۷ سالگی درگذشت. حین خواندن کتاب می‌توان به خوبی راز این طول عمر را فهمید. پیاده‌روی‌های طولانی همراه با کوهنوردی و جنب‌وجوش همیشگی از راسل یک انسان تندرست ساخته بود. با وجود اینکه کتاب در قسمت‌هایی تبدیل به خاطرات گاهی حوصله ‌سربر یک زن سردرگم می‌شود اما به خاطر جزییاتی که از زندگی برتراند راسل ارایه می‌دهد بسیار قابل توجه است. در تمام قسمت‌های کتاب حتی آنجایی که کاترین از مسائل شخصی‌اش حرف می‌زند می‌توان به خوبی سایه پدر را دید؛ مردی ریزجثه با موهای سپید پاپانوئلی که پیپ معروفش را در دست گرفته.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...